- ارسالیها
- 20
- پسندها
- 37
- امتیازها
- 40
فالصبح
دوباره از دل شب صبح بیمثال زده
دوباره لشکر ممکن به این محال زده
به غم خبر بده میلاد شوق نزدیک است
که خواجه نیت خوش کرده، نیک فال زده
حافظ کجای کاری؟ فالت غلط در آمد
گفتی غمت سر آید، این عمر هم سرآمد
فالصبح
دوباره از دل شب صبح بیمثال زده
دوباره لشکر ممکن به این محال زده
به غم خبر بده میلاد شوق نزدیک است
که خواجه نیت خوش کرده، نیک فال زده
حافظفال
حافظ کجای کاری؟ فالت غلط در آمد
گفتی غمت سر آید، این عمر هم سرآمد
غلطفال
حافظ کجای کاری؟ فالت غلط در آمد
گفتی غمت سر آید، این عمر هم سرآمد
منحافظ
از دست رفته بود وجود ضعیف من
صبحم به بوی وصل تو جان بازداد باز
حافظ نهادِ نیک تو کامت برآورد
جانها فدای مردم نیکونهاد باد
دلمن
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ، ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ
وصفدل
دل در گِروش باشد و وصفش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق جوانی
جنونوصف
شاعری هستم ردیفش را به اخمت بسته است
عین لبخندی که در دیوانه پیدا میکنی
وصف اخمت گفتنم طعم جنون دارد ولی
ربط این دیوانگیها را تو معنا میکنی
بهارجنون
جنون و عقل مکرر شده است، راه دگر
میان عقل و جنون اختیار باید کرد
ز دوستان موافق جدا شدن سخت است
مشایعت به نسیم بهار باید کرد
بارانبهار
ای دیر یافته
با تو سخن میگویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل
سخن میگوید
بارانباران
اشک و باران با هم از روی نگاهش میچکند
او سرش را میبرد پایین... خیابانِ شلوغ
عابران مانند باران در زمین گم میشوند
او فقط میماند و چندین خیابانِ شلوغ
او فقط میماند و دنیایی از دلواپسی
با غمی بر شانه اش سنگین... خیابانِ شلوغ