نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

متون تاپیک جامع داستان کوتاه‌های انگلیسی

  • نویسنده موضوع Redemption
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 221
  • بازدیدها 29,857
  • کاربران تگ شده هیچ

ISET1

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
3,776
پسندها
14,494
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
  • #91
کند، “من یک کار هیجان انگیز می خواهم!”Kimberly works as a secretary. She answers phone calls and types letters. She makes coffee, and goes to the post office. She doesn’t like her work. She is bored! “I would like to do something more exciting,” she thinks, “I want an exciting job!”کیمبرلی در واقع می خواهد بازیگر شود. او به مصاحبه هنرپیشگی می رود، اما او هیچ کدام را قبول نمی شود. او گیج شده است. او نمی داند چطور این مشکل را حل کند، پس او تصمیم می گیرد از دوستش ویکتوریا سوال کند.Kimberly actually wants to be an actress. She goes to auditions, but she doesn’t pass any. She is confused. She doesn’t know what to do to solve this problem, so she decides to ask her friend Victoria.ویکتوریا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ia3al.ly

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
224
پسندها
2,933
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
  • #92
خلاصه:داستان درمورده پسر بچه ای هست که از تاریکی میترسه و فکر میکنه هیولا هست، و اینکه یک روز با هیولایی در اتاقش رو به رو میشه و اعطافاقتی میوفته که باعث میشه هیولارو بشناسه و باهاش دوست بشه و بفهمه ترسش بی مورده
سطح داستا:متوسط
لهجهه:امریکایی
لینک داستان اپلود شده صوتی:audio_normal

*نکته:روی لینک ابی رنگ زده و فایل صوتی را دانلود کنید
 
آخرین ویرایش
امضا : ia3al.ly

ia3al.ly

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
224
پسندها
2,933
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
  • #93
متن داستان
There was once a boy who was afraid of the dark. He thought that when it was dark his bedroom filled up with monsters. But there came a time when he was too old to be allowed to keep sleeping with the light on.
That first night he was paralysed with fear, his mind full of monsters. So much so, that he went over to his wardrobe to get a torch. But when he opened the wardrobe door he came face to face with a monster, and he let out the loudest scream in the world.
The monster took a step backwards, grabbed its multicoloured hair with its tentacles and… started crying...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ia3al.ly

ia3al.ly

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
224
پسندها
2,933
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
  • #94
کلمات سخت
Paralyzed: فلج شدن، ازکارافتادن
So much so: تا آنجایی که
To go over: به‌سوی (چیزی) رفتن
Wardrobe: رخت‌آویز
Torch: چراغ‌قوه
Face to face: رودررو شدن
Tentacles: شاخک‌ها
Subside: فروکش کردن
Realize: متوجه شدن
Creatures: مخلوقات، موجودات
Dispel: برطرف شدن
Befriend: رفیق شدن
 
امضا : ia3al.ly

ia3al.ly

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
224
پسندها
2,933
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
  • #95
روزی روزگاری پسربچه‌ای بود که از تاریکی میترسید. او با خودش فکر میکرد که در هنگام تاریکی اتاقش پر از هیولا میشد. اما زمانی سر رسید که آن‌قدری بزرگ شده بود که اجازه نداشت درحالیکه چراغ‌ها روشن باشد، بخوابد.
آن شب او از ترس فلج و ازکارافتاده شده بود، و ذهنش پر از هیولا بود. تا آنجا که، به‌سوی رخت‌آویزش رفت، تایک چراغ‌قوه بردارد. اما وقتی درب رخت‌آویز را باز کرد، بایک هیولا رودررو شد، و بزرگ‌ترین فریاد دنیا را از خود بیرون داد.
هیولایک‌قدم به عقب برگشت. و با شاخک‌هایش، موهای رنگارنگش را گرفت و شروع کرد به گریه کردن. هیولا به‌قدری گریه‌اش را طول داد که شوک و ترس پسربچه فروکش کرد. او تا آنجایی که میتوانست هیولا را آرام کرد و شروع کرد به صحبت کردن با او و از او پرسید که چرا گریه میکند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ia3al.ly

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,545
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #96
شانون عاشق بسکتبال است. او همه چیز راجع به بسکتبال را دوست دارد. شانون همیشه چشم انتظار تمرین بسکتبال است. او عاشق تمرین کردن است. او از رقابت کردن لذت می برد. او از وقتگذرانی با هم تیمی هایش لذت می برد.
Shannon loves basketball. She loves everything about basketball. Shannon always looks forward to basketball practice. She enjoys the workout. She enjoys the competition. She enjoys the time with her teammates.
مربی همیشه تمرین را یک مدل شروع می کند. آنها ده بار دور سالن ورزشی می دوند و بعد تمرین کششی انجام می دهند. بعد شروع به تمرین پرتاب می کنند. (شانون همیشه بیشتر پرتاب هایش را به درون سبد می اندازد!)
Coach always starts practice the same way. They run ten laps around the gym and then...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Osenwt

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,545
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #97
جک و لیدیا تعطیلات را همراه با دوستانشان مایک و آنا در فرانسه به سر می برند.
Jack and Lydia are on holiday in France with their friends, Mike and Anna.
مایک عاشق بازدید کردن از ساختمان های تاریخی است. جک موافقت می کند تا همراه با مایک به دیدن چند ساختمان تاریخی برود.
Mike loves to visit historical buildings. Jack agrees to sightsee some historical buildings with him.
لیدیا و آنا تصمیم می گیرند تا در شهر خرید کنند. دختر ها داد می زنند:« وقتی برگشتیم شما پسر ها را می بینیم!»
Lydia and Anna decide to shop in the city. “See you boys when we get back!” the girls shout.
در روستا، جک و مایک یک کلیسای قدیمی زیبا را می بینند اما وقتی وارد کلیسا می شوند، می بینند که یک مراسم در حال برگزاری است.
In...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Osenwt
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] KãrMãW

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,545
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #98
ایو به خاطر رفتن به اولین کنسرت “دیلن وایمن” در نیویورک هیجانزده است. دیلن وایمن خواننده ی مورد علاقه ی ایو است. راستش، ایو به مادرش جینین می گوید که دیلن وایمن فرد مورد علاقه اش است!
Eve is excited to go to her first Dylan Wyman concert in New York. Dylan Wyman is Eve’s favorite singer. In fact, Eve tells her mother Jeannine, Dylan Wyman is her favorite person!
وقتی آنها تا نیمه راه نیویورک آمدند جینین صدای عجیبی شنید. او وقتی متوجه شد که لاستیک شان پنچر شده است گفت:«اوه نه.»
When they are about halfway to New York, Jeannine hears a weird noise. “Oh no,” she says, realizing that they have a flat tire.
جای زیادی کنار جاده وجود ندارد اما جینین ماشین را کنار جاده نگه می دارد و از ماشین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Osenwt
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] KãrMãW

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,545
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #99
کلویی و کوین از رفتن به رستوران های ایتالیایی لذت می برند.
Chloe and Kevin enjoy going out to Italian restaurants.

آنها عاشق خوردن پاستا، تقسیم کردن دسر و اسپرسو خوردن هستند.
They love to eat pasta, share a dessert, and have espresso.

سالگرد ازدواج کلویی و کلوین نزدیک است. کوین قصد دارد یک شب بیرون رفتن در رستوران ایتالیایی در شهر را برنامه ریزی کند. او به یک رستوران زنگ می زند تا میز رزرو کند اما آنها هیچ میز خالی ندارند. او به یک رستوران دیگر زنگ می زند اما آنها هم هیچ جای خالی ندارند.
Chloe and Kevin’s anniversary is coming up. Kevin wants to plan a night out at an Italian restaurant in town. He calls a restaurant to make a reservation but they have no tables available. He calls...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Osenwt
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] KãrMãW

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,545
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #100
Nancy was new to America. She came to America speaking only her native language. She brought her 8-year-old son with her. He was all she had in the world.
They found an apartment in Arcadia. They were there for only two months when a neighbor's dog jumped over the fence. The dog ran toward Nancy's son. Nancy put her body in between the dog and her son. The dog stopped when it saw Nancy screaming at it. She was going to punch it in the nose. The dog turned around.
Shaking, Nancy took her son upstairs. They stayed in the apartment all weekend. Then Nancy found another apartment, close to the school that her son was going to attend.
She and her son walked everywhere. One day her son started...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Osenwt
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] KãrMãW

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا