- ارسالیها
- 147
- پسندها
- 1,683
- امتیازها
- 9,763
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #11
برای لحظه ای از خود بیخود شده بودم اما این عصبانیت کار دستم داده بود. پشیمان بودم نه به خاطر اینکه آن مجسمه ی گرانقیمت را شکسته بودم بلکه به این علت که نتوانسته بودم کاری را از پیش ببرم تا حداقل لایق مجازاتی که در انتظارم بود، باشم.
کرنیتروس دستم را گرفت و لحظه ای دیگر در زیرزمین یا به عبارتی سیاهچاله ی عمارت بلک بری ها ظاهر شدیم.
چشمانم چیزی را نمی دید . چون هیچگونه چراغی در آنجا روشن نبود و هیچگونه راه فرار ..
تنها راه خروج من کرنیکتروس بود و می دانستم که باید سریع عمل کنم... صدایش زدم : کرنیکتروس ...
پاسخی نداد اما می دانستم که در همان نزدیکی ایستاده و منتظر است.
-: می خوام منو از اینجا بیرون ببری !
باز هم صدایی نیامد. ادامه دادم : همین الان !
با صدای خرناس مانندش پاسخ داد : تو...
کرنیتروس دستم را گرفت و لحظه ای دیگر در زیرزمین یا به عبارتی سیاهچاله ی عمارت بلک بری ها ظاهر شدیم.
چشمانم چیزی را نمی دید . چون هیچگونه چراغی در آنجا روشن نبود و هیچگونه راه فرار ..
تنها راه خروج من کرنیکتروس بود و می دانستم که باید سریع عمل کنم... صدایش زدم : کرنیکتروس ...
پاسخی نداد اما می دانستم که در همان نزدیکی ایستاده و منتظر است.
-: می خوام منو از اینجا بیرون ببری !
باز هم صدایی نیامد. ادامه دادم : همین الان !
با صدای خرناس مانندش پاسخ داد : تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.