متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن من در هاگوارتز | ساحل م. کاربر انجمن یک رمان

با شخصیت اصلی داستان ارتباط برقرار می کنید؟

  • بله

  • خیر


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #11
برای لحظه ای از خود بیخود شده بودم اما این عصبانیت کار دستم داده بود. پشیمان بودم نه به خاطر اینکه آن مجسمه ی گرانقیمت را شکسته بودم بلکه به این علت که نتوانسته بودم کاری را از پیش ببرم تا حداقل لایق مجازاتی که در انتظارم بود، باشم.
کرنیتروس دستم را گرفت و لحظه ای دیگر در زیرزمین یا به عبارتی سیاهچاله ی عمارت بلک بری ها ظاهر شدیم.
چشمانم چیزی را نمی دید . چون هیچگونه چراغی در آنجا روشن نبود و هیچگونه راه فرار ..
تنها راه خروج من کرنیکتروس بود و می دانستم که باید سریع عمل کنم... صدایش زدم : کرنیکتروس ...
پاسخی نداد اما می دانستم که در همان نزدیکی ایستاده و منتظر است.
-: می خوام منو از اینجا بیرون ببری !
باز هم صدایی نیامد. ادامه دادم : همین الان !
با صدای خرناس مانندش پاسخ داد : تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #12
تارلی گربه ی پشمالوی سفیدرنگم، با دیدنم خمیازه ای کشید. چطور گربه ی دوست داشتنی ام را فراموش کرده بودم اگر او را تنها می گذاشتم معلوم نبود اسکات چه بلایی سرش می آورد و حالا از این که کرنیتروس مرا به جای بیرون بردن از عمارت به اتاقم آورده بود، خوشحال بودم.
با این حال باید عجله می کردم ، وقت زیادی نداشتم و همینطور نمی توانستم وسایل زیادی با خود به همراه ببرم بنابراین به چوبدستی و چند تکه لباس بسنده کردم و کیف پول چرمی ام را درون جیبم گذاشتم. نباید تمام میوه هایم را در یک سبد می چیدم.
تارلی را زیربغلم گرفتم و بهش فهماندم که باید ساکت باشد. دمی برایم تکان داد ولی صدایی درنیاورد .
اکنون تنها مشکلم این بود که قبل از اینکه کسی چیزی بفهمد از آنجا خارج شوم.
قلبم همانند بمب ساعتی کار می کرد.نمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #13
فصل دوم
تلخ اما شیرین
فرار از زندانی که برایم ساخته بودند ، قطعا چنین طعمی داشت.
نمیدانم که چقدر طول کشید تا کالسکه شروع به کم کردن سرعت و ارتفاعش کرد . در تمام طول مسیر نگاهم به ارتفاعی بود که از سطح زمین گرفته بودیم.
گه گاهی کالسکه چی تصمیم می گرفت قسمتی از مسیر را از میان ابرها بگذرد.
می توانستم قسم بخورم که آنقدرها هم که فکر می کردم شاعرانه و رمانتیک به نظر نمی رسید. تنها حسی که درمیان ابرها داشتم ، حس مورمور شدن پوستم بود. هوای سرد گلویم را سوزانده و لپ هایم گل انداخته بود و احتمال داشت که وسط تابستان از ذات الریه رنج ببرم و یا اینکه آنقدر دستانم یخ بزند که از میله ی زیر کالسکه جدا شود و به پایین پرتاب شوم و احتمالا در اقیانوس غرق شوم و خوراک یک نهنگ دریایی شوم و در تنهایی بمیرم ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #14
آقای بلک بری گفت : درباره ی چی داری حرف میزنی؟
او گفت: منظورم همان فردیست که زیر کالسکه ی شما پنهان شده
پلک هایم را روی هم فشردم . دیگر امکان نداشت بتوانم فرار کنم. غلتی زدم و از زیر کالسکه بیرون آمدم.
درحالیکه بلند می شدم سعی کردم گرد و خاک روی لباسم را بتکانم.
در مقابل چهره های بهت زده آنان ، سلام کوتاهی دادم و سرم را پایین انداختم. چهره ی آقای بلک بری برافروخته شد و از جیبش بلیتی بیرون آورد و به دست آن مامور داد.
وزیر فاکس که بیشتر از این نمی توانست خودش را کنترل کند ، به یک باره زیر خنده زد و گفت : واقعا جوونای امروزی غیرقابل پیش بینی اند.
وزیر جلو آمد و دستش را دور شانه هایم انداخت و گفت : نگران نباش ، دختر ! به نظرم بهترین ورودو داشتی !
مادام الیزابت جلو آمد و با لبخندی تصنعی روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #15
سرگردان بین چادر ها قدم می زدم. مری فراموش کرده بود که بگوید چگونه آن ها را پیدا کنم .
با این حال چیزی نگذشته بود که وزغ زشتی جلویم ظاهر شد . با هیجان فریاد زدم : موریارتی !
موریارتی گلویش را باد کرد . با این حال فکر کنم برایش سخت بود که فرقی بین صاحبش و دیگران قائل باشد. همه حیوانات خانگی مثل تارلی نبودند. با فکر کردن به تارلی بغضی گلویم را گرفت. تارلی اولین هدیه ی کریسمسی بود که مری برایم خریده بود و البته اولین کادوی کریسمسم بعد از مرگ والدینم به شمار می رفت.
در این مدت کوتاه تمام تنهایی ام را با تارلی پر می کردم و حالا تقصیر من بود که او مرده بود. قطره ی اشکی از گوشه ی پلکم سر خورد و به پایین افتاد.
کسی جیغ کشید : دایانا ! داری گریه می کنی؟
اشکم را پاک کردم . عادت نداشتم کسی گریه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #16
برخلاف جودی ،اولین باری بود که در جمع پاترها حضور می یافتم. شاید بخشیش به این علت بود که بلک بری ها به سختی اجازه می دادند که به تنهایی جایی بروم .حتی گه گاهی که به مغازه می رفتم تا محصولاتی را که کاشته ام به فروش برسانم، کرنیتروس را همراهم می فرستادند.
وقتی وارد چادر شدیم . مادرش با دیدن ما جلو آمد و به گرمی مرا در آغوش کشید.
-: تو باید دایانا باشی ، درسته؟
به چشمان شکلاتی رنگ مهربانش نگاه کردم و با لبخندی شرمگین کمی روی زانوهایم خم شدم و ادای احترام کردم. جیمز پاتر ، پدر مری نیز با من دست داد و به شوخی گفت : ببین کی اینجا اومده ! مادمازل پرول ! مایه ی مباهاته بانوی من !
و دستم را بوسید. مری با عصبانیت گفت : پدر ! سر به سرش نذار !
جیمز چشمکی زد و گفت : عرض جسارت نداشتم ، بانوی من !
گونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #17
-: مم من...
نمیدانستم چه جوابی بدهم. مری نجاتم داد. سرش را پایین انداخت و گفت : من بهش گفتم
آلبوس مشکوکانه از مری پرسید: تو از کجا می دونستی ؟
مری تو دردسر افتاده بود. کمی من من کرد و گفت : خب .. من..
قهقهه ی بلندی سر دادم گویا که دیوانه شده باشم اما نقشه ام جواب داده بود. دوباره توجه همه دوباره به من جلب شد. آلبوس پرسید : چی خنده داره؟
عجولانه پاسخ دادم : شما واقعا یه کاراگاه واقعی هستین ! حتی شنیدم از زیر زبون سرسخت ترین مجرما هم حرف کشیدین !
مری سریع متوجه نقشه ام شد و گفت : آره مثل رابرت برایان !
با تعجبی که حتی از چشمانم هم دیده می شد ، گفتم : جدی؟ حتی رابرت برایان ؟!
مری سریع بازوی عمویش را گرفت و گفت : عمو زودباش برامون ماجراشو تعریف کن !
می توانستم از نگاه آلبوس سوروس پاتر بخوانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #18
هری پاتر روی زانوهایش خم شد تا وضع پایم را بررسی کند. دستی در موهای جوگندمی اش کشید و گفت : اونقدرها هم بد به نظر نمیاد !
جینی لبخندی به من زد : کارش خوبه نگران نباش !
هری خندید : نمیتونم بدتر از پروفسور لاکهارت باشم ! اون پروفسور درس دفاع در برابر جادوی سیاه در سال دومم بود و تقریبا زد تمام استخوان هامو پودر کرد .
قوت قلب خوبی بود، استخوان هایم پودر شود ! چوب دستی اش را بالا آورد و گفت: برکیوم امندو !
گرمای مطلوبی به زیر پوستم دوید و ناگهان پایم تیر کشید. سپس به حالت عادی درآمد. هری لبخند زد : خوب تحمل کردی !
و بلند شد که با من دست بدهد : باید دوست مری باشی !
-: بله .. دایانا پرول هستم
با شگفتی به من نگاه کرد : خب بانوی جوان ! نقشه ای هم برای مبارزه با شیاطین اسلیترین داری؟
بلوف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #19
یکی از آن صندلی های خالی را اشغال کردم که به نظر وزیر فاکس افتخار بزرگی بود. کمی بعد وزیر بلغارستان آمد و با وزیر فاکس گرم صحبت شد. تنها صندلی های خالی لوژ سه صندلی بودند که حدفاصل من و وزیر بلغارستان را پر می کرد.
مردی که کنارم بود گفت: از این که مهمون ویژه وزیر هستی چه حسی داری؟
سریع به طرف او چرخید . متوجه نشستن او در کنارم نشده بودم. نمی دانستم چه صدایش بزنم . آلبوس خیلی خودمانی به نظر می رسید و پاتر خیلی رسمی ! بنابراین تصمیم گرفتم با اسم صدایش نزنم !
به کنایه گفتم : به زیبایی لمس ستاره های شب هاس !
ردایش را مرتب کرد و گفت : به نظر میاد استعداد خوبی توی ادبیات داشته باشی !
مایوسانه گفتم : شاید این تنها استعداد من باشه !
-: من هم همسن تو بودم خودمو دست کم میگرفتم !
-: ولی مطمئنم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #20
فرشته انتقام من !
بی اختیار دستم را روی پای مکس کینگ گذاشتم و تازه متوجه شدم که چه اشتباهی کردم ! خدای من ! این چه کاری بود که کردم؟! دوست داشتم زمین دهان باز کند و در آن فرو روم . با این حال،مکس به من نگاه کرد به نظر نمی آمد جا خورده باشد. صورتش هیچ احساسی را نشان نمی داد.
از راه دوستانه وارد شدم : هی ! ما همدیگه رو قبلا دیدیم مگه نه؟
توجه مادرش به ما جلب شد و حیرت زده به دست من نگاه کرد.
دنبال کلمات مناسبی گشتم که مکالمه را ادامه دهم اما سخت تر از چیزی بود که به نظر می آمد !
مکس کارم را آسان تر کرد. تقریبا فراموش کرده بودم که دستم را بردارم !
بدون آن که حرفی بزند ، دستم را از زانویش جدا کرد. جو متشنجی بین ما حداقل برای من شکل گرفت.
سرم را خاراندم : من دایانام ! همدیگرو تو قطار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sahel_am
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا