- ارسالیها
- 147
- پسندها
- 1,683
- امتیازها
- 9,763
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #21
فصل سوم
چشم هایم را باز کردم. تقریبا زمان از دستم در رفته بود. به سقف چوبی خیره شدم. لوستری قدیمی و طلاکاری شده از آن آویزان بود که دلم می خواست تا ابد آن جا دراز بکشم و به سقف خیره شوم. نرمی کاناپه ای که روی آن دراز کشیده بودم به مذاقم خوش می آمد.
سعی کردم از جایم بلند شوم. درد در پهلویم پیچید.
-: لعنتی !
اطرافم را از نظر گذراندم . درون یک کلبه ی چوبی کوچک نزدیک یک شومینه که اکنون خاموش بود، دراز کشیده بودم. فرشی قدیمی اما نفیس کف کلبه را مفروش کرده بود . سرهای حیوانات روی دیوار خودنمایی می کرد. ناگهان نگاهم روی یک تک شاخ خشک شد. لرزه ای بر اندامم افتاد. کشتن تک شاخ ها بی نهایت بی رحمانه و شرورانه بود و تقریبا نفرینی در پی داشت که فرار از آن تقریبا غیر ممکن بود.
پایم را روی زمین...
چشم هایم را باز کردم. تقریبا زمان از دستم در رفته بود. به سقف چوبی خیره شدم. لوستری قدیمی و طلاکاری شده از آن آویزان بود که دلم می خواست تا ابد آن جا دراز بکشم و به سقف خیره شوم. نرمی کاناپه ای که روی آن دراز کشیده بودم به مذاقم خوش می آمد.
سعی کردم از جایم بلند شوم. درد در پهلویم پیچید.
-: لعنتی !
اطرافم را از نظر گذراندم . درون یک کلبه ی چوبی کوچک نزدیک یک شومینه که اکنون خاموش بود، دراز کشیده بودم. فرشی قدیمی اما نفیس کف کلبه را مفروش کرده بود . سرهای حیوانات روی دیوار خودنمایی می کرد. ناگهان نگاهم روی یک تک شاخ خشک شد. لرزه ای بر اندامم افتاد. کشتن تک شاخ ها بی نهایت بی رحمانه و شرورانه بود و تقریبا نفرینی در پی داشت که فرار از آن تقریبا غیر ممکن بود.
پایم را روی زمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش