متون تاپیک جامع داستان کوتاه‌های انگلیسی

  • نویسنده موضوع Redemption
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 221
  • بازدیدها 28,667
  • کاربران تگ شده هیچ

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • #151
02 Golf
Fluffy wakes up. He hopes he is in a bad dream, but now he sees this is real. Bam sits beside him.

"Is it time for your 9 o'clock bath?" he smiles.

"I don't have a 9 o'clock bath. I have a 9 o'clock golf match!" Fluffy answers angrily
"Golf? Are you playing Gulf?!"

"Yes, and I do it very well, if I may say."

"You may. But I need to see it to believe it. A dog playing golf…"

Fluffy jumps on his legs and starts running.

"Hey! Where to, little doggie?" Bam barks and starts running, too.

"I will show you! Where is your golf field?"

"Well, I have no golf field!"

"It's okay! I will find one!"
The 2 dogs run and run until they reach the park. Fluffy is very happy. He...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • #152
I love this part
People are potatoes. Dogs are cucumbers
:24::24:
 
امضا : Sahel_am

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,805
پسندها
5,887
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
18
 
  • #153

The lump of gold
Paul was a very rich man, but he never spent any of his money.

He was scared that someone would steal it.

He pretended to be poor and wore dirty old clothes.

People laughed at him, but he didn’t care.

He only cared about his money.

One day, he bought a big lump of gold.

He hid it in a hole by a tree.

Every night, he went to the hole to look at his treasure.

He sat and he looked.

‘No one will ever find my gold!’ he said.

But one night, a thief saw Paul looking at his gold.

And when Paul went home, the thief picked up the lump of gold, slipped it into his bag and ran away!

The next day, Paul went to look at...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN
  • Wow
واکنش‌ها[ی پسندها] Maraal

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,805
پسندها
5,887
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
18
 
  • #154
ترجمه فارسی داستان:

تکه ی طلا
پاول مرد بسیار ثروتمندی بود اما هیچ وقت از پولهایش خرج نمی کرد.

او می ترسید که کسی آن را بدزدد.

وانمود می کرد فقیر است و لباسهای کثیف و کهنه می پوشید.

مردم به او می خندیدند ولی او اهمیتی نمی داد.

او فقط به پولهایش اهمیت می داد.

روزی یک تکه بزرگ طلا خرید.

آن را در چاله ای نزدیک یک درخت مخفی کرد.

هر شب کنار چاله می رفت تا به گنجش نگاه کند.

می نشست و نگاه می کرد.

می گفت: «هیچکس نمی تونه طلای منو پیدا کنه!»

اما یک شب دزدی پاول را هنگام نگاه به طلایش دید.

و وقتی پاول به خانه رفت دزد تکه ی طلا را برداشت، آن را درون کیسه اش انداخت و فرار کرد!

روز بعد، پاول رفت تا طلایش را نگاه کند اما طلا آنجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,805
پسندها
5,887
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
18
 
  • #155
متن انگلیسی داستان

Pete the cat I love my white shoes

Pete the cat was walking down the street in his brand-new white shoes. He loved his white shoes so much he sang this song.

I love my white shoes! I love my white shoes! I love my white shoes! I love my white shoes!

Oh no! Pete stepped in a large pile of strawberries! What color did it turn his shoes? Red! Did Pete cry? goodness no! he kept walking along and singing his song.

I love my red shoes! I love my red shoes! I love my red shoes! I love my red shoes!

Oh no! Pete stepped in a large pile of blueberries! what color did it turn his shoes? blue! Did Pete...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,805
پسندها
5,887
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
18
 
  • #156
ترجمه‌ی داستان
من کفش های سفیدم رو خیلی دوست دارم
پیت گربه هه داشت با کفش های سفید و نوش قدم می زد. پیت اونقدر کفشای سفیدش رو دوست داشت که این آواز رو می خوند
من کفش های سفیدم رو خیلی دوست دارم، من کفش های سفیدم رو خیلی دوست دارم، من کفش های سفیدم رو خیلی دوست دارم…
وای، نه! پای پیت رفت توی یه کپه ی بزرگ توت فرنگی. حالا کفش هاش چه رنگی شدن؟ قرمز. پیت گریه کرد؟ به هیچ وجه! به راه رفتن ادامه داد و باز هم آوازش رو خوند.
من کفش های قرمزم رو خیلی دوست دارم، من کفش های قرمزم رو خیلی دوست دارم، من کفش های قرمزم رو…
وای، نه! پای پیت رفت توی یه کپه ی بزرگ بلوبری. حالا کفش هاش چه رنگی شدن؟ آبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,805
پسندها
5,887
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
18
 
  • #157


داستان کوتاه انگلیسی


فارسی انگلیسی
یک دختر کوچولوی مهربان بود. او ده سال سن داشت. نام او آوریل بود.
There was a nice little girl. She was 10 years old. Her name was April.


یک روز، آوریل از مادرش سوال کرد چرا او اپریل نامیده می شود. مادرش جواب داد او اپریل نامیده می شود چون او در ماه آوریل به دنیا آمده. دختر کوچولو از شنیدن این موضوع خیلی خوشحال شد. او نامش را دوست داشت

. One day, April asked her parents why she was called April. Her mother answered that she was called April because she was born in April. The little girl was very happy to hear...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,805
پسندها
5,887
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
18
 
  • #158
متن انگلیسی فایل صوتی فوق در انتهای همین نوشته قرار دارد.

sleep.jpg


خواب جان [آدمها] را نجات می دهد
مردی ویتنامی به نام تای نگوک در سال 1973 تب کرد و از آن زمان به بعد نخوابیده است. انتظار می رود موتور زندگی اش از کار افتاده باشد، اما خودش ادعا می کند که قوی تر شده است. او کشاورز است و برای گذران زندگی خانواده اش از انجام کارهای جسمی هیچ اِبایی ندارد. او حتی چند شب را به انجام کار اضافی در مزرعه می گذراند.

دانشمندان روی نگوک مطالعه نکرده اند، بنابراین داستان او را نباید زیاد جدی گرفت. بعضی ها فکر می کنند افراد مبتلا به بی خوابی شدید ممکن است چرتهای بسیار کوتاه در طول روز را به اشتباه استراحت تلقی کنند.

با اینکه نگوک می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,805
پسندها
5,887
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
18
 
  • #159
اه! کتاب رو باز کردی. فکر میکنم اتفاقی بود، نه؟ اشکالی نداره، اتفاق پیش میاد. من حتی عصبانی هم نیستم. فقط لطفاً ورق نزن!

یعنی که چی؟ تو که ورق زدی. درست شنیدی چی گفتم؟ میذارمش به حساب یه سوءتفاهم ساده اما یه بار دیگه خیلی واضح… میگم… لطفاً ورق نزن.

چیکار میکنی؟ من که الآن بهت گفتم ورق نزنی. قطعاً حرفم رو شنیدی. ببین، وقتی کتاب رو باز کردی من خیلی منطقی برخورد کردم، اما این دیگه قابل تحمل نیست. هر کاری میکنی، خواهش میکنم ورق نزن.

بازم این کار رو کردی. دیوونه شدی؟ عقلت درست کار نمیکنه؟ الآن جونت در خطره. دارم به عنوان یه دوست بهت میگم که قطعاً دلت نمیخواد ببینی توی صفحه ی بعد چیه. یه بار یه پسر کوچولو اونو دید و موهاش از ترس سفید شد. هر کاری میکنی، خواهش میکنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,805
پسندها
5,887
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
18
 
  • #160
فرمول خوشبختی در چیست؟ داشتن پول زیاد آیا کافیست ؟ در داستان امروز با فرمول خوشبختی واقعی آشنا خواهیم شد.

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

این داستان را میتوانید در اپلیکیشن اندرویدی زبانشناس (پکیج داستان کوتاه)، به همراه امکانات جانبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا