- تاریخ ثبتنام
- 6/3/19
- ارسالیها
- 1,876
- پسندها
- 11,371
- امتیازها
- 33,373
- مدالها
- 43
- سن
- 22
سطح
20
- نویسنده موضوع
- #21
گیج نگاهش کردند، متوجه منظور او نشده بودند.
- مهری تو خودت با چشم خودت جسد فرهاد رو دیدی؟!
- نه... ندیدم. فقط میدونم موقع انفجار اون هم توی عمارت بود، نتونست خارج بشه.
کلافه موهایش را چنگ زد.
- اگر ندیدی پس از کجا انقدر مطمئنی مرده؟!
- نمیدونم.
زمزمهای آرام اما پر محتوا!
شاید، شاید همان روز بارانی که قرار بود عاشقانههای زیادی ساخته شود رازی سر به مهر را در خود پنهان کرده بود. باید گذری به آن روز زد و اصل ماجرا را دریافت.
هر سه نفر گوشهای از اتاق دارک مانند جکسون در سکوت پر هیاهوی ذهن خود، سپری میکردند. شاید به دنبال راهی بودن که از مرگ آن مطمئن شوند اما نه، آنها از ترس خود به خود پناه برده بودند.
- میشه... مو به مو بگی اون روز چه اتفاقی افتاد؟! شاید حداقل اینطوری بفهمیم چه بلایی...
- مهری تو خودت با چشم خودت جسد فرهاد رو دیدی؟!
- نه... ندیدم. فقط میدونم موقع انفجار اون هم توی عمارت بود، نتونست خارج بشه.
کلافه موهایش را چنگ زد.
- اگر ندیدی پس از کجا انقدر مطمئنی مرده؟!
- نمیدونم.
زمزمهای آرام اما پر محتوا!
شاید، شاید همان روز بارانی که قرار بود عاشقانههای زیادی ساخته شود رازی سر به مهر را در خود پنهان کرده بود. باید گذری به آن روز زد و اصل ماجرا را دریافت.
هر سه نفر گوشهای از اتاق دارک مانند جکسون در سکوت پر هیاهوی ذهن خود، سپری میکردند. شاید به دنبال راهی بودن که از مرگ آن مطمئن شوند اما نه، آنها از ترس خود به خود پناه برده بودند.
- میشه... مو به مو بگی اون روز چه اتفاقی افتاد؟! شاید حداقل اینطوری بفهمیم چه بلایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش