• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن کره‌ای راز جنگل آچیارا | دیانا م. کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
*
انتظارش را نداشت .. کمی شگفت زده شده بود . لیوان آب را روی کابینت گذاشت و سعی کرد دست های شیومین را از خودش جدا کند ..
-: شیومین لطفا
اما شیومین حلقه ی دستانش را تنگ تر کرد : نه .. بذار یکم همینجوری بمونم .. کابوس دیدم ..
سوهو : متاسفم شیومین .. میدونم حالت خوش نیست و باید مراعاتت رو بکنم .. ولی این درست نیس شیومین .. ما دوستیم و ..
آچیارا جمله اش را تکمیل کرد : و پسر .. چون فکر می کنی پسرم داری پاپس می کشی ؟
-: حالا که میدونی پس ولم کن ..
-: چرا اون موقع بغلم کردی؟
-: اشتباه کردم
ملتمسانه پرسید:
-: چون نگرانم بودی؟
سوهو مکثی کرد : آره چون نگرانت بودم ..
و صدایش را بالاتر برد : و خیلی هم عصبانی بودم ..
همان لحظه توانست قفل دستان آچیارا را بشکند و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
آچیارا
روی صندلی ای که گوشه ی اتاق بود نشست همانند گهواره شروع کرد تکان خوردن .. ناخواسته اعتراف کرده و پس زده شده بود . قطره های اشک روی گونه هایش می لغزیدند .. پلک هایش را به آرامی بست ..اما خیلی خسته بود و نفهمید که چگونه خوابش برد .

سوهو
به اتاقش باز نگشت . گوشه ی مبل کز کرد و به نقطه ای نامعلوم خیره شد .
شیومین خیلی عوض شده بود . با این که خشن تر شده بود اما شکننده تر از قبل به نظر می رسید .. آهی کشید .. دلشوره ی عجیبی داشت .. نمی دانست که باید چه کار کند .. نمی توانست دلش را بشکند ..احساس سردرگمی می کرد شیومین حتی توی خواب هایش سرک می کشید .. زیرلب گفت : لعنت به تو شیومین !
لعنت به تو ... و از سوئیت بیرون رفت ..

آچیارا
چشم هایش را از هم باز کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
کسی ضربه ای به در اتاق زد و پس از دقیقه ای آن را باز کرد . دی او کنجکاوانه داخل اتاق را نگاه کرد . شیومین روی صندلی کنار بالکون نشسته بود . غمگین به نظر می آمد .
دی او گلویش را صاف کرد و خطاب به او گفت : نمیخوای چیزی بخوری؟
-: میل ندارم ...
-: نمیشه چیزی نخوری
و به چن که بیرون از اتاق ایستاده بود اشاره کرد که داخل بیاید . چن با سینی ای که شامل چند ساندویچ و چند بیسکوییت و یک فنجان چای بود ، وارد شد و آن را روی میزی که نزدیک آچیارا بود گذاشت ..
آچیارا با بی میلی به غذا نگاه کرد و بدون هیچ لطافتی گفت : حتی دیدنش هم باعث میشه حالم بهم بخوره ...
دی او : یعنی میخوای بگی دستپخت من بده؟
آچیارا : منظور من این نبود ...
دی او: باید حداقل یه گاز بهشون بزنی !
آچیارا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
***
ذهن جو ؟
احساس می کرد در یک خواب طولانی مدت گرفتار است . چطور چنین چیزی وجود داشت ?! به دست و پای خون آلودش که بر اثر اصابت به صخره ها آسیب دیده بود، خیره شد . سرش را بالا آورد . دخترک برگشته بود .
ظرف آب و پارچه ای تمیز در دست داشت . جلوی آچیارا زانو زده و قسمتی از شلوار او را بالا زد. سپس پارچه را خیس کرد و روی زخم ها کشید . سوزش بدی را روی پوستش احساس کرد که باعث شد بفهمد آن مایع ، هر چی که هست ، آب نیست .
دخترک گفت : باید زخم هات تمیز شن . اون مه آلوده ست .
-: آلوده؟ به چی؟
-: بهتره ندونی . خوشبختانه زخمات سطحین !
-: خیلی وقته اینجایی ؟
جوابی نداد .
-: چرا دختربچه ای مثل تو باید اینجا باشه؟
-: قبلا نپرسیدی ؟
-: ...
-: خب راستش خونواده ی ما نسل در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
هنوز پشت پلکهایش گرم نشده بود که صدای جیغ کشیدن کسی را شنید . سریع از جایش بلند شد و بیرون رفت صدا از اتاق شیومین می آمد ... بکهیون و کای زودتر از بقیه داخل اتاق شدند . اتاق کم نور بود و کسی گوشه ی آن کز کرده و زانوهایش را بغل کرده بود .کای جلو رفت اما شیومین جیغ دیگری کشید و خودش را بیشتر جمع کرد .تا اینکه دی او لامپ اتاق را روشن نمود. رنگ پریده و بدنش به شدت می لرزید .
سوهو جلو رفت و خواست دست آچیارا را بگیرد که آچیارا او را پس زد و جیغ کشید : تو چی هستی ؟ نزدیک من نیا !
سوهو : منظورت چیه؟
آچیارا التماس کرد : منو نکشید خواهش می کنم ... منو نکشید ... رازتونو نگه می دارم ... خواهش می کنم
و بغضش ترکید .
سوهو : چی ..
آچیارا وسط حرفش پرید و همان حرف ها را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
***
۱۰۰۰سال قبل - جنگل آچیارا - ۲۴ ساعت قبل از مراسم جانشینی
پایین تپه منتظر جانگ یی بود. از آن روز که بایکدیگر آشنا شده بودند. بارها و بارها همدیگر را دیده بودند. آچیارا کاملا به یک قانون شکن مبدل شده بود که از مرز ممنوعه عبور می کرد.
از جانگ یی داستان های زیادی می شنید اما هر وقت بحثشان به مه می کشید، غمگین می شد. آچیارا می توانست حدس بزند که یاد مادرش می افتد. مادری که هرگز برنگشته بود. جانگ یی از مه خارج شد و دستی برای آچیارا تکان داد. آچیارا متقابلا دستش را تکان داد .
دخترک پس از احوالپرسی گفت: انتظار نداشتم امروز هم بیای ...
آچیارا کمی تعلل کرد و پاسخ داد : راستش اومدم که برای جشن فرداشب دعوتت کنم. خب ... فردا قراره به جانشینی منصوب بشم... البته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
***
آفتاب به سرخی گراییده بود که به قبیله ی مونتاجی رسید. هنوز افرادی بودند که در اطراف پرسه می زدند. بنابراین آچیارا تا تاریک شدن هوا صبر کرد. نمی دانست که چرا به مین جی اعتماد نکرده و نگفته بود که به قبیله ی مونتاجی باز می گردد. هرچند او پیام پدر و مادرش را رسانده بود که به آنجا رود و از توطئه ای که علیهش بود، باخبر بود اما یک چیز به ذهنش خطور کرد مین جی آنجا چکار می کرد؟ چطور در این فاصله زمانی کوتاه این چیزها را متوجه شده بود؟ و هزاران سوال دیگر که در ذهنش می چرخید اما تمرکز کافی برای چیدن تکه های پازل در کنار هم نداشت.
بالاخره از لابه لای بوته ها راهش را باز کرد و وارد دهکده شد. ندیمه ی ریبون را دید که منتظرش بود.
ندیمه او را به داخل سردابه ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
***
ساعت ها بدون آن که پلکی روی هم بگذارد، آنجا نشسته بود. خواب به چشمانش نمی آمد .نگاهش را به خواهرانش دوخت. آرام خوابیده بودند. همه چیزهایی را که فهمیده بود برای آنها نیز تعریف کرده بود. کاملا شوکه شدند فکرش را نمی کردند که خواهر بزرگترشان چنین کاری را انجام دهد.
از جایش بلند شد و بدنش را کش و قوسی داد . سپس بیرون رفت. ماه کامل بود . جانگ یی گفته بود که هنگامی که ماه کامل است آن موجودات قوی تر می شوند، دستش را به طرف ماه دراز کرد. کاش ماه نیز به او قدرت بیشتری می داد تا از پس مشکلاتش بیاید. متوجه تکان خوردن چیزی در پشت بوته ها شد. احساس کرد کسی او را زیرنظر دارد. شمشیرش را که لحظه ای از خودش جدا نمی کرد، از غلاف بیرون کشید اما همان لحظه خرگوشی بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] mathew

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
به خودش اعتماد داشت و این بیش از هر چیزی او را می ترساند .
سه هفته از زمانی که آچیارا به قبیله ی مونتاجی پناه آورده بود، می گذشت. اتفاقات زیادی افتاده بود که هیچ کدام خوشایند نبودند. آچیارا تنها شب ها از آن سردابه به بیرون می خزید و قبل از روشن شدن هوا به مخفی گاهش باز می گشت.
دلش برای خانواده اش که هم اکنون در حبس خانگی بودند تنگ شده بود. عروسی مونهی بهم خورده بود ولی هنوز اثری از مونهی پیدا نکرده بودند . میتسوواکی برای سر آچیارا جایزه گذاشته بود و اعلام کرده بود هر کسی که به آچیارا پناه دهد، حکمی کمتر از اعدام نخواهد داشت.
آچیارا افسوس آن را می خورد که چرا گذاشته بود این اتفاق رخ دهد اما چه کار می توانست انجام دهد ؟ همه چیز علیه او بود. کابوس هایش تمامی نداشت و چند روز گذشته بدتر شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
سوهو:
چشمانش را به سختی از هم گشود. ابتدا همه چیز سفید بود. در تمام بدنش احساس کرختی می کرد.
-: سوهو ؟
با شنیدن صدای آشنایی سرش را چرخاند. کای آنجا نشسته بود. با نگاهش بقیه اتاق را کاوید کسی نبود.
کای به خنده گفت : ناامید شدی که فقط من اینجام؟
خاطرات قبل از بیهوشی اش به ذهنش هجوم آوردند. من من کنان گفت : آآآآ-چیااا-رررااا .. ک-کجا-ست ؟
کای با تعجب گفت :
- چرا تو ...
و بقیه حرفش را خورد و سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد. ادامه داد :
-دوست پسرت ... اوه ببخشید دوست دخترت الان میاد ... نگران نباش !
سوهو که متوجه لکنت خود شده بود کمی شرمگین به نظر می رسید.
کای که متوجه شده بود گفت : نمیخواد مثل لبو سرخ بشی فک کنم بعد تصادفی که داشتی طبیعیه.
سوهو نگاه به دست باندپیچی شده اش انداخت.کمی درد می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا