- ارسالیها
- 147
- پسندها
- 1,683
- امتیازها
- 9,763
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #41
تعداد لباس هایی که می توانست انتخاب کند محدود بود . علاقه ای به رنگ های روشن نداشت . بنابراین یک تی شرت سبز ساده با شلوار جین تیره رنگی انتخاب کرد .. موهایش را با کش بست که در میان وسایلی که سوهو برایش آورده بود، پیدا کرده بود . کوتاه بودند و به سختی توانست این کار را انجام دهد .
در آینه خودش را برانداز کرد و لبخندی از رضایت بر لب هایش نشست .ناگهان نجوایی را از پشت سرش شنید : آچیارا
برگشت ولی کسی را ندید . صدایی شبیه عوض شدن موج رادیو به گوش می رسید و همهمه ای که پس از آن شروع شده بود .
این بار بلندتر صدایش زدند...
-: آچیارا ...
گویی او را فرا می خواندند تا به آنان ملحق شود.
نگاهش را به کمد دوخت و فریاد زد : تو کی هستی ؟
با باز شدن در همهمه از بین رفت و...
در آینه خودش را برانداز کرد و لبخندی از رضایت بر لب هایش نشست .ناگهان نجوایی را از پشت سرش شنید : آچیارا
برگشت ولی کسی را ندید . صدایی شبیه عوض شدن موج رادیو به گوش می رسید و همهمه ای که پس از آن شروع شده بود .
این بار بلندتر صدایش زدند...
-: آچیارا ...
گویی او را فرا می خواندند تا به آنان ملحق شود.
نگاهش را به کمد دوخت و فریاد زد : تو کی هستی ؟
با باز شدن در همهمه از بین رفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.