فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن کره‌ای راز جنگل آچیارا | دیانا م. کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #31
بالاخره به خوابگاه رسیدند البته به خوابگاه شباهت چندانی نداشت . آچیارا آنجا را برانداز کرد .. ساختمانی دو طبقه با نمای سفید رنگ که در باغی زیبا قرار داشت .. بار دیگر نگاهی به مسیری که از آنجا امده بودند انداخت جاده ای سنگفرش شده که اطرافش با درختان افرا و نارون پوشیده شده بود..
کای که از ماشین پیاده شده بود اچیارا را دید که به اطرافش نگاه می کند ..
-: قشنگه نه؟
-: اره حس خونه رو بهم میده .. ولی نه از نوع تلخش !
-: نه از نوع تلخش؟
اچیارا بی انکه به کای نگاه کند در را باز کرد و داخل شد .. داخل انجا هم چیدمان زیبایی داشت و قابل مقایسه با خانه ی قبلیش نبود .. ناگهان دردی را در سینه اش احساس کرد : چطور میتونم اینجا رو با خونه ام مقایسه کنم .. تصاویر بار دیگر در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #32
هنوز پایش را روی اولین پله نگذاشته بود که صدای قاروقور معده اش بلند شد.. با خود گفت: کارد بخوره به این شکم ..
سوهو: گرسنه ای؟
آچیارا به نشانه ی تایید سری تکان داد ..
کای : اگه گرسنش نبود جای تعجب داشت .. فک کنم یکم پیتزا توی یخچال داشته باشیم
سوهو: زده بسرت ؟ باید سوپ بخوره سوپ !
کای : میرم بخرم پس
دی او که از ناکجاآباد پیداش شده بود گفت: لازم نیس خودم درست میکنم !
سپس به سمت آشپزخانه رفت ..
سوهو گفت : حالا بیا اتاقتو نشون بدم تا غذا آماده بشه ..
و آچیارا به دنبالش راه افتاد و کای نیز پشت سر او ..
***
کای:
از وقتی که او را به تختش بردیم فهمیدم که شیومین نیست حتی کم سن و سال تر به نظر می رسید... وجود یک شیومین قلابی چندان هم بد نبود .. دوست داشتم صحنه ی روبرو شدنشان را ببینم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #33
روی تخت دراز کشید و چشمانش را بست .. تنها یک کلمه در ذهنش نقش می بست .. خ**یا*نت .. به این فکر کرد که قرار است تا آخر عمرش دیگر انجا را نبیند .. و در میان غریبه ها زندگی کند .. که آداب زندگیشان نیز با آنها متفاوت بود .سرش به شدت درد می کرد و احساس ضعف و بیحالی داشت .. بخودش نهیب زد که قوی باش ! مثل همیشه ! نشکن ! اینجا که سخت تر از تنها زندگی کردن توی جنگل نیس!
اما خیلی دوره .. خیلی دور ..
همان لحظه کسی به در ضربه زد و پس از لحظاتی دی او با یک کاسه سوپ داخل شد و آن را روی میز گذاشت .
-: نمیدونم دوست داری یا ..
اچیارا فرصت تمام شدن حرفش را به او نداد و مشعول خوردن شد..
وسط خوردنش گفت: عالیه .. دی او که خنده اش گرفته بود گفت: حتما خیلی گرسنه بودی که داری داغ داغ میخوری
آچیارا با دیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #34
سوهو روی تختش دراز کشید.. گویا هیچ چیز قرار نبود درست پیش رود .. اتفاقات تلخی که یکی پس از دیگری روی می دادند.. ساندرا ، سقوط هواپیما ، کنسل شدن کنسرتشان ، مشکل شیومین ...
سهون : دوباره کشتیات غرق شده!
-: نمیدونم .. چکار کنم سهونااا
-:ساندرا رو فراموش کن!
-: نمیتونم ... میدونم که عاشق یه شبح شدم ... کسی که وجود خارجی نداره ... ولی ..
-:ولی چی؟
-:از درون سردم ..
-: پس شکست عشقی اینطوریه ..
سوهو جوابی نداد..
-: پا شو بریم بیرون یه بادی به کلت بخوره
-: با این وضعیت
سپس به صورت کبود شده اش اشاره کرد..
-: وای پسر .. انقدر دست شیومین سنگین بوده و خبر نداشتیم باید بگم باهامون مچ بندازه ..
-: اون هیچوقت قبول نمیکنه که مچ بندازه
-: شاید شخصیت جدیدش قبول کنه ! باید انتقامتو بگیری!
-:با مچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #35
کای :
یک بطری نوشیدنی از درون یخچال برداشتم .. دی او که روی مبل لم داده بود و در حال ورق زدن مجله بود گفت: یکیم واسه من بیار
-: آخریشه
-: باز سهون همشو خورده !
شانه ای بالا انداختم و خواستم که در آن را باز کنم .. اما موفق نشدم ..
-: کیونگسو (دی او) میدونی در باز کن داخل کدوم کابینته؟
در کمال آرامش و درحالیکه صفحه ی دیگری را ورق میزد گفت : دیشب خراب شد ...نمیتونی بازش کنی؟
دوباره امتحان کردم اما دوباره موفق نشدم .. دی او مجله را کنار گذاشت و گفت : بده به من .. یه درب بطری نمیتونی باز کنی
-: من نتونستم .. تو عمرا بتونی!
و بطری را به او دادم .. نفس عمیقی کشید و گفت : در اینجور مواقع تنفس نقش کلیدی داره !
خنده ام گرفت : مگه میخوای چکار کنی ?!
سری تکان داد ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #36

مجله ای را که دی او کنار گذاشته بود را برداشت .. روی جلدش سوهو خودنمایی می کرد و لبخندی که به چشمانش نمی رسید . می توانست نگرانی را از آن چشم ها بخواند .بی اختیار دستی روی صورت وی کشید .ارتباط با آن عکس .. کمی عجیب به نظرش آمد .
-: شیومین ..
مجله را به سمتی پرت کرد و از جایش پرید . با اضطراب به پشت سرش نگریست و صورت خسته ی سوهو را دید.. چشمانش این بار غمگین بودند ..
-:شیو؟ حواست هست؟
-: چی ؟
-: نشنیدی چی گفتم؟
-: اوه .. نه ..
-: میگم سهون رو ندیدی؟
-: اوه با بقیه رفتند بیرون .. البته بکهیون توی اتاقشه ..
سوهو ابرویش را بالا برد : بکهیون نرفته؟
-: فکر کنم گفت حالش خوب نیس
-: این بچه چشه !
شیومین قلابی آب دهنش را قورت داد و سرش را پایین انداخت .
-:شیو؟
-:بله ؟!
-: تو چشمام نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #37
سر سوهو به کناری انداخت و فریاد زد : چه غلطی داری میکنی!
و یک مشت حواله ی صورت سوهو کرد. سپس یقه ی او را گرفت و از جایش بلند کرد و درحالیکه با اوچشم تو چشم می شد . گفت:
-: فکر کردی کی هستی !!! چرا داری با احساس من بازی می کنی
و دوباره سوهو را به طرفی پرت کرد و هر چه میتوانست او را زیر مشت و لگدهایش له کرد.. تمام بدن سوهو سیاه و کبود شده بود تا اینکه بالاخره توانست نفسی از سر آسودگی بکشد.
این اتفاق چیزی بود که آچیارا از خودش انتظار داشت .. اما تنها واکنشی که در مقابل سوهو انجام داد این بود که کمی دستش را محکم تر بفشارد ..
نمی دانست که چه مدت از زمانیکه سوهو به او تکیه کرده بود می گذشت . تمام مدت بی حرکت و درحالیکه دستش را گرفته بود آنجا نشسته بود . قلبش بیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #38

در اتاق را پشت سرش بست .. اتفاقاتی که برایش رخ داده بود قابل هضم نبود .. درک نمی کرد اصلا چرا باید خجالت بکشد تا برسد به اینکه فرار کند .
-: هنوز بچه ای آچیارا !
دستش را روی قلبش گذاشت .. آرام تر می تپید. تمام آن احساسات خوب به یکباره ناپدید شده بود . با تحکم به خودش گفت : نباید تکرار بشه ! نمیتونی خودتو به دست احساساتت بسپری ! هیچکدوم از اونها دوستت نیستند .. تو فقط یه نسخه قلابی از دوستشون هستی ! می فهمی ؟
خیلی هم خوب می فهمید ..برای هیچکدام از آنها هیچوقت بیشتر از یک دوست نمی شد و می دانست که حتی نمی تواند همین عنوان را نگه دارد.
گوشه ی اتاق روبروی دیوار تمام شیشه ای کز کرد و بیرون را نگریست .. باغی که ساختمان را دربرگرفته بود در سیاهی شب فرو رفته بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #39
بکهیون سرش را پایین انداخت . با تک سرفه ای سعی کرد توجه دیگران را جلب کند اما گویا کافی نبود .. دوباره سرفه کرد که این بار موفق شد .
قبل از اینکه چیزی بگوید . دی او برایش یک لیوان آب ریخت . زیرلب تشکری کرد . دی او و سایرین همیشه مثل یک برادر پشتش بودند و این گفتن حرف هایش را سخت می کرد .
-: تنها چیزی که میتونم بگم اینه که .. متاسفم ..
سپس به نگاه های مبهوت دوستانش نگریست ..
کای یکی از ابروهایش بالا برد : برای چی؟
-: برای اذیت کردن هام ... یا شوخی های بیش از حدم ..
فکر کنم این عذرخواهیو بدهکار بودم ..
سهون : هیااا .. این حرفا چیه داری میگی .. ادم احساس می کنه میخوای وصیت کنی ..
بکهیون لبخند کمرنگی زد : نمیتونم ؟
سهون : هیااااا! یه بار دیگه ازین حرفا بزنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #40
آچیارا
هوا سرد بود و مه غلیظی اطرافش را احاطه کرده بود .. نمی توانست به خوبی اطراف را ببیند ... اما صدا از پشت سرش می آمد .. کسی نام او را زمزمه میکرد ...
آچیارا
*
-: شیومین ؟
مژگانش را از هم فاصله داد . نور چشمانش را میزد .چند بار پلک زد تا بتواند عادت کند . سوهو کنارش لبه ی تخت نشسته بود..
سوهو : تا کی میخوای بخوابی ! لنگ ظهره !
-: ظهره؟
-: بله جناب سحرخیز !
باورش نمیشد که این همه بخوابد .
-: پاشو که منیجر داره میاد !
-: منیجر؟
سرجایش نشست .. حال چند اینچ با سوهو بیشتر فاصله نداشت ..
-: اوه خدا ! یادم رفته بود! مدیر برنامه هامونه ! جلوش یه وقت سوتی ندی ! تا میتونی ساکت باش .. عادی رفتار ..
اما آچیارا در جای دیگری سیر می کرد ... نگاهش میان چشم ها و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا