- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #21
***امیرعلی
داشتم دیوونه میشدم. صدای نعرههای اون پسر اعصابم رو به هم ریخته بود. به بابا اطمینان داشتم اما شک داشتم کارش تو این مورد درست باشه! درسته زیاد کتاب پزشکی خونده و چهارتا کلاس رفته اما نباید این پسر بیچاره رو موش آزمایشگاهی خودش بکنه! ولی بابا هیچ وقت بیحساب کاری نمیکرد، اما اگه اون پسر بمیره چی؟
مغزم از این افکار متناقض در آستانه انفجار بود. باید کاری میکردم، همهاش تقصیرِ من بود که نبردمش بیمارستان، خودم خراب کردم خودم هم درستش میکنم! با این فکر گوشی رو برداشتم و شماره پاسگاه رو گرفتم.
یک ربع نشد که صدای زنگ در خونه بلند شد. دل تو دلم نبود، نگاهی به بابا که تازه از اتاقش اومده بود بیرون و داشت با عزیز تو آشپزخونه چایی میخورد انداختم. یعنی کارم درست بود؟ گوشی آیفون رو...
داشتم دیوونه میشدم. صدای نعرههای اون پسر اعصابم رو به هم ریخته بود. به بابا اطمینان داشتم اما شک داشتم کارش تو این مورد درست باشه! درسته زیاد کتاب پزشکی خونده و چهارتا کلاس رفته اما نباید این پسر بیچاره رو موش آزمایشگاهی خودش بکنه! ولی بابا هیچ وقت بیحساب کاری نمیکرد، اما اگه اون پسر بمیره چی؟
مغزم از این افکار متناقض در آستانه انفجار بود. باید کاری میکردم، همهاش تقصیرِ من بود که نبردمش بیمارستان، خودم خراب کردم خودم هم درستش میکنم! با این فکر گوشی رو برداشتم و شماره پاسگاه رو گرفتم.
یک ربع نشد که صدای زنگ در خونه بلند شد. دل تو دلم نبود، نگاهی به بابا که تازه از اتاقش اومده بود بیرون و داشت با عزیز تو آشپزخونه چایی میخورد انداختم. یعنی کارم درست بود؟ گوشی آیفون رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر