- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #31
صدای فلشر ماشین باعث شد یک لحظه چشم از بابا بگیرم و به جاده بدوزم، کنار خیابون نگه داشت و سرش رو رو پشتی صندلی تکیه داد، چشمهاش رو بست و زیر لب چند بار زمزمه کرد:
- توضیح قانع کننده.
سکوت بینمون طولانی شد. انگار داشت فکر میکرد و این من رو بیشتر عصبی میکرد. دلم نمیخواست دوباره بپیچونتم، اومدم به سکوتش اعتراض کنم که گفت:
- هر آدمی تو زندگیش یک سری مسائلی داره که زوایای پنهان زندگیش رو تشکیل میده. خب من هم از این موضوع مستثنا نیستم. میدونی که تا بیست و دو سالگی ایران نبودم، مادرم یکی از جراحهای صاحب کرسی مغز و اعصاب بود و پدرم دکترای اقتصاد و یک شرکت تجاری داشت. من بیشتر تو پزشکی استعداد داشتم تا تجارت، برای همین با کمک مادرم و خب استعدادی که داشتم دوازده سالگی پزشکی قبول شدم...
- توضیح قانع کننده.
سکوت بینمون طولانی شد. انگار داشت فکر میکرد و این من رو بیشتر عصبی میکرد. دلم نمیخواست دوباره بپیچونتم، اومدم به سکوتش اعتراض کنم که گفت:
- هر آدمی تو زندگیش یک سری مسائلی داره که زوایای پنهان زندگیش رو تشکیل میده. خب من هم از این موضوع مستثنا نیستم. میدونی که تا بیست و دو سالگی ایران نبودم، مادرم یکی از جراحهای صاحب کرسی مغز و اعصاب بود و پدرم دکترای اقتصاد و یک شرکت تجاری داشت. من بیشتر تو پزشکی استعداد داشتم تا تجارت، برای همین با کمک مادرم و خب استعدادی که داشتم دوازده سالگی پزشکی قبول شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر