متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان زندگی شخصی آقای دکتر | بانوی ایرانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بانوی ایرانی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 458
  • بازدیدها 11,559
  • کاربران تگ شده هیچ

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #431
نفس حسرت باری کشید و شروع کرد:

- نوجوون بودم که با شهرام آشنا شدم. تو خیابون هم دیگه رو دیدیم. جوون خوش قیافه و خوش برخورد و البته چرب زبونی بود. من‌هم بچه بودم و حرف‌های شهرام رو دوست داشتم، مخصوصا که بهم ابراز علاقه می‌کرد.خیلی زود بهش وابسته شدم و اون‌هم به بهونه‌های مختلف از زیر بار ازدواج شونه خالی می‌کرد. بیشتر هم روی سن کم من مانور می‌داد. یک سال به همین منوال گذشت تا اینکه یک روز شهرام گفت می‌خواد از ایران بره و وقتی فهمید خواهرِ من هم آمریکاست دیگه رسما پا پیش گذاشت و اومد خواستگاری تا بعد ازدواج باهم بریم آمریکا. پدرم به شدت مخالف این ازدواج بود که با گریه و زاری و تهدید به فرار من راضی شد با این ازدواج موافقت کنه. ولی بعد از جاری شدن خطبه عقد بهم گفت روی هیچ کمکی از جانب اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #432
وقتی اومدیم ایران دو هفته روز تو بیمارستان بستری شدم اما به مرور سلامتیم رو به دست آوردم و بعدشم تو خونه پدریم ساکن شدم. پدرم با کلی هزینه و دوندگی تونست یک شناسنامه برات جور کنه و من علیرغم میل باطنیم مجبور شدم اسم تو رو همونی که تو شناسنامه بود بذارم. اوایل دلم برای طاها و زندگی دوست داشتنیم خیلی تنگ می‎شد اما هیچ کاری از دستم بر نمی‌اومد، برای همین تصمیم داشتم چند سالی صبر کنم که یکم بزرگتر بشی و از شر شهرام هم راحت بشم بعدش ببرمت پیش پدرت و جریان رو براش توضیح بدم اما بعد از مدتی با پیگیری های پدرم فهمیدم طاها با عزیز و خواهرم و بچه‌اش غیبش زده و هیچ کس نمی‌دونه کجا رفتند. خیلی دلشکسته بودم اما چاره‌ای نداشتم بعد از یک دوره افسردگی بالاخره با واقعیت تلخ زندگیم کنار اومدم و تصمیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #433
تصمیمم رو گرفته بودم، نامه استعفام رو برداشتم و خودم رو برای آخرین جلسه هیات مدیره آماده کردم. واقعا دیگه نمی‌تونستم ادامه بدم مخصوصا که این دکتر سپهر دایم چوب لای چرخم می‌گذاشت. سی‌و پنج درصد سهام کلینیک رو هم از شرکا خریده بود و بعد از دکتر امیری دومین سهام‌دار بزرگ محسوب می‌شد. می‌دونستم که بالاخره پونزده درصد سهام دکتر یاوری رو هم می‌خره و به عنوان عمده مالک اولین کاری که انجام میده گرفتن صندلی ریاست از منه.
خودم هم تمایلی به ادامه دادن این مسئولیت سنگین نداشتم، مغزم شاید کمی آرامش می‌خواست. نفس عمیقی کشیدم و روی صندلی خودم نشستم. بعد از دو ماه امروز اومده بود و اومدنش دست دلم رو برای مطرح کردن درخواست استعفام می‌لرزوند. اما بالاخره دل رو به دریا زدم خواسته‌ام رو مطرح کردم و نامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #434
دکتر سپهر: شاید دکتر امیری هم به این نتیجه رسیدن که یه مدیریت با تجربه‌تر برای کلینیک بهتر باشه!
- خیر جناب دکتر سپهر. من با مدیریت دکتر مشکور مشکلی ندارم. ولی نظر خاصی هم نسبت به درخواست استعفای ایشون ندارم!
دکتر مجد: چرا دکتر؟ ما روی اعتباری که شما برای دکتر مشکور گذاشتی خیلی حساب کردیم. چرا یکدفعه‌ای نظر شما از موافق بودن به رای ممتنع تغییر کرده؟
- پووف! بیست‌وخورده‌ای سال پیش در جریان یک اتفاق ناگوار، من پسرم رو گم کردم و بعد از جستجوی زیاد تقریبا از زنده بودنش ناامید شده بودم تا اینکه سه ماه پیش به طور اتفاقی پیداش کردم. اینکه الان نظر من ممتنع هست به خاطر اینه که اصراری ندارم پسر خودم مدیر این کلینیک باشه. اعتباری که من قبلا برای دکتر مشکور گذاشتم برای یه غریبه بود ولی برای پسرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #435
گوشی رو قطع کردم و سریع از تو جعبه دستمال کاغذی چند تا برگ دستمال برداشتم و روی صورتم گذاشتم. دکتر یاوری اومد تو اتاق و من با اشاره دست تعارف کردم بشینه.
دکتر یاوری: مشکلی پیش اومده؟
- نه. یکم دندونم درد می‌کنه.
دکتر یاوری: برادر کوچیکیم دندون پزشکه، می‌خوای صحبت کنم عصری یک سر بری پیشش؟
- نه نیازی نیست. ممنون. عصری خودم وقت دندون پزشک دارم! راستی منشی گفت بابت مادرم باهام کار داشتید!؟
دکتر یاوری: باید هرچه سریع تر آنژیو بشه.
- مشکلی نیست. هر جور صلاح می‌دونید عمل کنید.
دکتر یاوری: باشه پس برای فردا صبح می‌بریمش برای آنژیوگرافی، انشاء الله که مشکل حل میشه. راستی نمی‌خوای پدرت... .
نذاشتم حرفش رو ادامه بده:
- نه!
نگاه مشکوکی بهم انداخت و لبخند زنان گفت:
دکتر یاوری: نمی‌خوام تو مسائل شخصیت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #436
بابا بهتون حق میدم ذهنتون درگیر بردیا باشه. بالاخره اون پسر واقعی شماست. اما ما هم تقصیری نداریم، من خیلی تلاش کردم با عکس محمد سهاوی حرف بزنم و درد و دل کنم ولی نشد، حتی یک بار هم نتونستم بابا صداش کنم! چه برسه به اینکه برم بهش از مردی که من‎رو سرکار گذاشته شکایت کنم! بابا اگه بردیا پسرتون نبود بازم اجازه می‎دادید اینجوری روان منو به هم بریزه و بره!؟ یادمه می‌گفتید من و امیرعلی بزرگترین سرمایه هاتونیم و شما سرِ سرمایه هاتون ریسک نمی‌کنید! پس حالا چی شده؟ جای سرمایه‌ها عوض شده که به بردیا اجازه می‌دید من و احساساتم رو اینجور به بازی بگیره و شما خم به ابرو نمیارید؟ جای سرمایه‌ها عوض شده که نبودید ببینید امیر پریشب ساعت سه نصف شب با چه حال زاری اومد خونه و دو روزه زیر پوش‌های خونی‍ش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #437
تقه‌ای به در اتاقش که نیمه باز بود زدم و وارد شدم. روی راحتی کنار دیوار نشسته بود و داشت با لب تابش کار می‌کرد.
- سلام.
- علیک سلام. بیا بشین دخترم.
با اشاره دستش ازم خواست برم کنارش بشینم که رفتم نشستم و از سر کنجکاوی نگاهی به صفحه لب تابش انداختم. چشم‌هام از دیدن اون زن چشم آبی که خوب قیافه‌اش رو یادم بود، تا جای ممکن باز شد.
- چت می‌کنید بابا؟
- بله.
- با اون خانمِ؟
- اسمش مارتیناست!
با حرص گفتم:
- بله می‌دونم!
تک خنده بلندی کرد و دستش رو حامیانه روی شونه‎ام گذاشت.
نگاهم روی جمله مارتینا ایز تایپینگ بود که بابا گفت:
- فکر نمی‌کنی، خوندن مکالمات خصوصی دیگران کار درستی نیست بانو؟!
- نه! من می‌خوام بدونم این عزیزم شما کیه؟
- کجا عزیزم دیدی شما؟
انگشتم رو روی خط سومی که بابا تایپ کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #438
- نه. برای امروز کافیه!
از کنارم بلند شد و لب تاب رو هم از گرفت و روی میز تحریرش گذاشت:
- خب بانو! دو تا موضوع هست که باید تکلیفش مشخص بشه. یکی کارنامه درخشان شما و یکی هم موضوع جبران کوتاهی من! در مورد کدومش اول صحبت کنیم، شما انتخاب کن!
- اول موضوع شما!
روی راحتی روبه روم نشست:
- خب. چه تصمیمی گرفتی؟
- یک هفته شام با شما البته با دستپخت خودتون. سه بار هم از روی کتاب محمد سهاوی بنویسید تا چیزهایی که یادتون رفته، یادتون بیاد!
انگار انتظار چنین خواسته‌ای رو ازم نداشت که چشم‌هاش تا جای ممکن باز شد و من بی‌اختیار از دیدن حالت استیصال چهره‌اش، به خنده افتادم!
- که اینطور! مورد دیگه‌ای هم هست؟
- آخر هفته هم پارک گلها مهمون شما!
لبخندش رو دوست داشتم حتی الانی که به خوبی می‌تونستم بوی خطر رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #439
- واقعا ذهنم درگیر بود بابا. اصلا نمی‌تونستم تمرکز کنم رو درس‌ها. البته استادها هم نامردی کردند! استاد فیضی که مطمئنم اصلا برگه من رو تصحیح نکرده. به همه از دوازده تا چهارده نمره داده، در حالی که من مطمئن بودم زیر شونزده نمیشم! اعتراض هم گذاشتم روش، نیم نمره ازم کم کرد شدم مینِ کلاس!
- کلاس‌هات کِی شروع میشه؟
- فقط یک هفته تعطیلیم بینِ دو ترم! از بس میانترم می‌گیرند استادها! تا میانترم‌ها تموم میشه، فُرجه پایانترم شروع شده تا امتحانای پایان‌ترمشون تموم میشه، ترم بعد شروع میشه! یه ذره فکر هم نمی‌کنند ما هم آدمیم نه ربات!
دیدن همون دو تا کتاب قطوری که از تو قفسه پشت سرش برداشت و گذاشت روی میز، کافی بود که آب تو دهنم خشک بشه و حرفم رو ادامه ندم!
- تو رو خدا نه!
کاملا جدی شده بود و اخم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #440
امیرعلی***

حواسم بود که زهرا چقدر پریشونه و بدتر از اون بابا بود که کلا به هم ریخته بود. مسببش هم بردیا بود. مطمئن بودم بابا به خاطر شرایطی که داره به بردیا چیزی نمیگه اما من نمی‌تونستم بیشتر از این ساکت بشینم و ببینم احساسات خواهرم بازیچه دست بردیا بشه. دم کلینیک ترمز زدم و شماره‌اش رو گرفتم که با تاخیر جواب داد:
- سلام امیر.
- سلام، کجایی؟
- تازه رسیدم خونه، چرا؟
- باید ببینمت. تا ده دقیقه دیگه بیا دم خونه‌تون!
-مشکلی پیش اومده؟
- نه. می‌خوام باهات صحبت کنم.
- خسته‌ام امیر، در رو باز می‌کنم بیا بالا.
- تنهایی؟
- نه.
- پس بپوش بیا پایین.
با اکراه باشه‌ای گفت و گوشی رو قطع کرد.
یک ربعی دم خونه منتظرش بودم که بالاخره اومد. سوار ماشین که شد اولین چیزی که دیدم رد کمرنگ جای دست روی صورتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا