- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #411
*** طاها***
خیلی آروم خوابیده بود. روبهروش نشستم و به صورتش زل زدم. روزی که فهمیدم مینا بارداره، انگار دنیا رو بهم داده بودند. اما سهم من از این بچه فقط همون عکس سونوگرافی بود که این همه سال نگهش داشته بودم. وقتی یادم میاومد که بردیا در مورد پدرش چی فکر میکرد و چه حسی نسبت به پدرش داشت، دلم میگرفت. پسر من با اون ثروت عظیم خانوادگی من، کنار خیابون خوابیده بود! از مردم کتک خورده بود. حرف نامربوط شنیده بود. بیخانمانی کشیده بود. آخه چطور ببخشمت مینا؟
دو ماه بهش فرصت داده بودم. سعی کرده بودم زیاد باهاش رو در رو نشم و به امیرعلی هم تذکر داده بودم در مورد این موضوع باهاش حرف نزنه بلکه خودش بیاد و بپرسه اما نیومد. دیگه کافی بود. با اینکه میدونستم چه حسی نسبت بهم داره اما بایستی این مسئله...
خیلی آروم خوابیده بود. روبهروش نشستم و به صورتش زل زدم. روزی که فهمیدم مینا بارداره، انگار دنیا رو بهم داده بودند. اما سهم من از این بچه فقط همون عکس سونوگرافی بود که این همه سال نگهش داشته بودم. وقتی یادم میاومد که بردیا در مورد پدرش چی فکر میکرد و چه حسی نسبت به پدرش داشت، دلم میگرفت. پسر من با اون ثروت عظیم خانوادگی من، کنار خیابون خوابیده بود! از مردم کتک خورده بود. حرف نامربوط شنیده بود. بیخانمانی کشیده بود. آخه چطور ببخشمت مینا؟
دو ماه بهش فرصت داده بودم. سعی کرده بودم زیاد باهاش رو در رو نشم و به امیرعلی هم تذکر داده بودم در مورد این موضوع باهاش حرف نزنه بلکه خودش بیاد و بپرسه اما نیومد. دیگه کافی بود. با اینکه میدونستم چه حسی نسبت بهم داره اما بایستی این مسئله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر