متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان زندگی شخصی آقای دکتر | بانوی ایرانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بانوی ایرانی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 458
  • بازدیدها 11,560
  • کاربران تگ شده هیچ

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #411
*** طاها***

خیلی آروم خوابیده بود. روبه‌روش نشستم و به صورتش زل زدم. روزی که فهمیدم مینا بارداره، انگار دنیا رو بهم داده بودند. اما سهم من از این بچه فقط همون عکس سونوگرافی بود که این همه سال نگهش داشته بودم. وقتی یادم می‌اومد که بردیا در مورد پدرش چی فکر می‌کرد و چه حسی نسبت به پدرش داشت، دلم می‌گرفت. پسر من با اون ثروت عظیم خانوادگی من، کنار خیابون خوابیده بود! از مردم کتک خورده بود. حرف نامربوط شنیده بود. بی‌خانمانی کشیده بود. آخه چطور ببخشمت مینا؟
دو ماه بهش فرصت داده بودم. سعی کرده بودم زیاد باهاش رو در رو نشم و به امیرعلی هم تذکر داده بودم در مورد این موضوع باهاش حرف نزنه بلکه خودش بیاد و بپرسه اما نیومد. دیگه کافی بود. با اینکه می‎دونستم چه حسی نسبت بهم داره اما بایستی این مسئله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #412
- امیر چرا نیومد؟
صدای بالا رفته‌اش رشته افکارم رو پاره کرد، تو چارچوب در وایساده بود و زل زده بود به من.
- گفتم چرا امیر نیومد؟
- فکر نکنم بیاد!
این بار براق شد به طرفم!
- یعنی چی این حرف؟
- قراره یه مدت اینجا بمونی!
هیستریک خندید:
- اون‌وقت کی این قرارِ مسخره رو گذاشته؟
سعی کردم به لحن توهین آمیزش بی‌توجه باشم، به طرف در خروجی رفتم و از کنارش رد شدم که دنبالم اومد:
- به نفع‌تونه تمومش کنید این مسخره بازی رو آقای دکتر! من هزار تا کار دارم که باید برم انجامشون بدم و نمی‌تونم اینجا بمونم و شما رو تحمل کنم! مطمئن باشید شما هم نمی‎تونید من رو اینجا نگه دارید! پام برسه به شهر ازتون شکایت می‎کنم!
صداش رو برام بالا برده بود و رجز می‌خوند پسره چموش! ظاهرا باید جور دیگه‌ای باهاش برخورد می‌کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #413
درد شدیدی تو مچ پام پیچیده بود اما چون دید خوبی نداشتم، نمی‌تونستم ببینم دقیقا شدت جراحت چقدره. نگاهی به روشنایی بالای سرم انداختم. شانس آورده بودم که چاه عمق زیادی نداشت اگه پام آسیب ندیده بود که به راحتی بیرون می‌اومدم اما با درد پام معلوم نبود بتونم از پسش بربیام یا نه!
نفس عمیقی کشیدم، از شّر طوفان راحت شده بودم اما تو دردسر بزرگتری افتاده بودم. سرم رو به دیواره چاه تکیه دادم و چشم‌هام رو بستم، درد پام ضعف بدنم رو تشدید کرده بود و من چاره‌ای به جز صبر نداشتم. هوا که تاریک شد دیگه رسما به غلط کردن افتاده بودم. نمی‌دونم هوا سرد شده بود یا به خاطر ضعف دندون‌هام به‌هم می‌خورد. یعنی دکتر امیری میاد دنبالم؟
- پوف! دکتر امیری!؟
یک لحظه قیافه‌اش اومد جلو چشم‌هام. کاش همیشه برام همون دکتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #414
- می‌خوام پیاده بشم.
بدون اینکه واکنشی به حرفم نشون بده، صدای موسیقی سنتی که از ضبط ماشین پخش می‌شد رو زیاد کرد.
- گفتم می‌خوام پیاده بشم. نگه دارید!
- تو این سن هنوز یاد نگرفتی صدات رو برای بزرگترت بالا نبری؟
تمسخر تو کلامش جری ترم کرد که جواب دندون شکنی بهش بدم:
- نه چون اون موقعی که باید این چیزها رو یاد می‌گرفتم، پدرم دنبال الواتیش بوده و نرسیده که درست تربیتم کنه!
از انگشت‌های مشت شده‌اش روی فرمون معلوم بوده ضربه‌ام کاری بوده و همین دلم رو کمی خُنک می‌کرد.
- که اینطور! پس قصور از پدرت بوده! بهت قول میدم خیلی زود این قصور جبران بشه!
از لحن جدی کلامش یکّه خوردم.
- دارید من رو تهدید می‌کنید؟
هنوز حرفم تموم نشده بود که نامرد جفت پا زد رو ترمز که چون کمربند نبسته بودم بدجور پرت شدم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #415
- اوکی. ایشون رو ببر تو اتاقش تا من کسب تکلیف کنم و بیام.
مرد میانسال ویلچر رو گرفت و به طرف یکی از اتاق‌ها هدایت کرد و من همچنان هاج و واج بودم. در اتاق رو که باز کرد اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، ست آبی سرمه‌ای پرده ها، تخت، مبلمان و فرش اتاق بود که نمای قشنگی داشت. با کمک مرد از روی ویلچر بلند شدم و روی تخت نشستم و مرد از توی کشوی دراور مشرف بر تخت یک دست لباس بیرون آورد و کنارم گذاشت.
مرد: می‌تونید لباس‌هاتون رو عوض کنید یا کمکتون کنم؟
- خودم می‌تونم، ممنون.
مرد رفت و من روی تخت دراز کشیدم. بدنم بدجور کم آورده بود، نگاهم روی گچ کاری های خیره کننده روی دیوار ثابت بود که تقه‌ای به در خورد و احسان وارد شد. لبخند روی لبش با دیدن من جاش رو به اخم غلیظی داد و به طرف در اتاق برگشت:
- صمد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #416
بدون اینکه جواب احسان رو بدم زل زدم به دکتر امیری. واقعا تو شرایطی نبودم که به کمکش احتیاج نداشته باشم از بس که پام درد می‌کرد. دکتر بدون اینکه حرفی بزنه به طرفم اومد و با چند برش قیچی پیرهنم که پاره شده بود رو کاملا از بدنم جدا کرد و نگاهی به جراحاتم انداخت و احسان رو مخاطب قرار داد:
- دکتر ثامنی حرکت کرده؟
- بله. تو راهه.
دکتر ثامنی رو خوب می‌شناختم، متخصص ارتوپد فوق‌العاده باسوادی بود ولی خب یه عیب بزرگ هم داشت و اون‌هم اخلاق تندش بود.
- زنگ بزن پیگیریش کن بگو زودتر برسونه خودش رو!
دکتر این رو به احسان گفت و بعدهم هم مشغول ضد عفونی کردن دستم شد. خیلی درد داشتم اما همینکه دکتر به صورتم نگاه نمی‌کرد و سعی می‌کرد چشم تو چشم نشیم حس خوبی بهم می‌داد! صدای احسان که داشت با گوشیش حرف می‌زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #417
یک ربعی تو سکوت مشغول پانسمان جراحت بود و من با اینکه اون حرف‌های نه‌چندان خوشایند رو بهش بده بودم اما بازم نمی‌فهمیدم چرا تو ذهنم این بشر اینقدر قابل احترام بود؟
- می‌تونی برگردی.
این رو گفت و گوشی به دست به طرف در اتاق رفت:
- دکتر ثامنی رسید؟...خوبه. تا اینجا همراهی‌شون کن.
گوشی رو که قطع کرد نگاهش تو صورتم ثابت موند، اما خیلی زود نگاهش رو جمع کرد و به طرفم اومد. دستش روی مچ دستم نشست و پرسید:
- ضعف داری؟
با سر به سوالش جواب مثبت دادم و نفس عمیقی کشیدم. روی صندلی کنار تخت نشست و شروع کرد توی یک برگه نوشتن. فاصله‌ام باهاش کم بود، می‌‌دیدم که داره چی می‌نویسه ولی بیشتر توجهم به دستخط لاتینش بود، چقدر قشنگ می‌نوشت درست برخلاف من که واقعا دستخط لاتینم افتضاح بود. نمی‌دونم چرا این استعداد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #418
چشم‌هام رو که باز کردم یک نفر کنارم نشسته بود. چند بار پلک زدم تا چهره‎اش واضح شد.
- به‌به آقای دکتر هم که به هوش اومدند. سلام و عرض ارادت!
در جواب احسان سکوت کردم و نگاهم رو به سِرمی که بهم وصل بود دوختم. در عرض چند ثانیه همه چیز یادم اومد. دکتر ثامنی حواسم رو پرت کرد و به بهونه یاد دادن حرکت، پام رو جا انداخت که از درد چشم‎هام سیاهی رفت و بعدهم شروع کردم به استفراغ کردن. دکتر امیری سریع سطل رو جلوم گرفت و بعد هم کمکم کرد روی تخت دراز کشیدم. نگاهم به حرکت سریع دست‌هاش بود که گارو* رو روی بازوم بست و رگ گرفت. ولی بعدش دیگه چیزی یادم نمی‎اومد.
تو تخت نشستم و انژیوکت دستم رو کندم و خواستم از تخت بیام پایین که احسان مانعم شد.
- استراحت کن بردیا. میرم صبحونه‌ات رو بیارم.
- می‎خوام برم. زنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #419
سوالی نگاش کردم که ادامه داد:
- مادرت دیروز از بیمارستان ترخیص شد و به همراه خواهرت رفتند مسافرت. مسائل کلینیک رو هم خود آقا اوکی کردند، پس نگران نباش!
- مسافرت؟ تنها؟ کجا؟
از حرفم لبخندی زد و شیرجه زد تو آب، که دنبالش رفتم.
- احسان چرا جواب درست و حسابی نمیدی؟
- یادت رفت روز اول چی گفتم بهت؟ اینجا کسی حق سئوال پرسیدن از من رو نداره!
پتانسیل این رو داشتم که دندون‎هاش رو تو دهنش خورد کنم که جواب سر بالا برای من نده! اما فعلا قدرت کامل این عمارت دست اون بود و من تنهایی حریف بادیگاردهای گردن کلفتش نمی‌شدم! برای همین از آب اومدم بیرون و لباس پوشیدم و رفتم تو محوطه باز عمارت. قبلا سر جریان رزیتا دو بار من رو برده بود ویلاش اما اون ویلا در مقابل این عمارت هیچ بود. دستی روی کاپوت x4 مشکی کشیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #420
قدم زنان به طرف عمارت رفتم. هنوز وارد عمارت نشده بودم که دیدم احسان با حالت نگرانی از تو عمارت اومد بیرون و با دیدن من سر جاش وایساد و نفس راحتی کشید:
- کجا بودی؟
بدون اینکه جوابش رو بدم از کنارش رد شدم که با دست جلوم رو گرفت و صداش بالا رفت:
- با شما بودم ها!
- عادت ندارم به کسی جواب پس بدم! دستت رو بکش تا نشکستمش!
کشیده‌ای که روی صورتم خوابید رو با مشت جواب دادم و دوتایی دست به یقه شده بودیم که صدای بالا رفته دکتر امیری باعث مکث دوتایی‌مون شد.
- اونجا چه خبره؟
تیپ جوون پسند و گرون قیمتی که زده بود صد و هشتاد درجه با تیپی که از بیرون اومده بود فرق داشت و زهر نگاهش احسان رو نشونه گرفته بود:
- صمد، دکتر مشکور رو تا اتاقش همراهی کن!
صمد: چشم آقا.
یک قدم به عقب برداشتم و خواستم برخلاف حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا