- تاریخ ثبتنام
- 14/12/19
- ارسالیها
- 1,220
- پسندها
- 34,332
- امتیازها
- 60,573
- مدالها
- 22
- سن
- 21
سطح
33
- نویسنده موضوع
- #251
از جا برخاست. دیگر نه سرگیجه داشت نه خیسی خون را روی صورتش احساس میکرد. به کت چرمی و شلوار جین مشکیاش نگریست که حالا حتی رد خاکهای حاصل از خاکسپاری ملیحه هم روی آنها دیده نمیشد. با خود اندیشید که شاید جنها قبل خلسه او را داخل یک ماشین لباسشویی بزرگ انداخته باشند؛ این احتمال میتوانست دلیل آنهمه آشفتگی و چرخش روحش را توجیح کند.
دست در جیب کتش گذاشت و بیمیل در میان تاریکی خانهاش قدم برداشت. موهای آشفتهاش جلوی چشمانش ریخته بود و دیدش را محدود میکرد؛ اما از آنجایی که ذهنش رکورد هجوم بیحوصلگی در ثانیه را شکانده بود، دیگر وقتی برای مرتب کردن موهایش نداشت.
در سالن کوچکش گام برداشت. از کنار مبلها گذر کرد. زیر کرسی را نگاه انداخت. به یاد آن جن که دستانی آتشین داشت افتاد و بر خلاف...
دست در جیب کتش گذاشت و بیمیل در میان تاریکی خانهاش قدم برداشت. موهای آشفتهاش جلوی چشمانش ریخته بود و دیدش را محدود میکرد؛ اما از آنجایی که ذهنش رکورد هجوم بیحوصلگی در ثانیه را شکانده بود، دیگر وقتی برای مرتب کردن موهایش نداشت.
در سالن کوچکش گام برداشت. از کنار مبلها گذر کرد. زیر کرسی را نگاه انداخت. به یاد آن جن که دستانی آتشین داشت افتاد و بر خلاف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر