- ارسالیها
- 1,001
- پسندها
- 7,806
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #41
شب چادر سیاهش را در همهی شهر گسترده است. از دو فنجان قهوهای که سروش ریخته، بخار غلیظی برمیخیزد. سرم را در میان دستهایم گرفتهام و در تراس ویلا روی صندلی راک قرمز رنگ کنج تراس، مشغول تاب خوردن هستم. صدای سروش یک لحظه قطع نمیشود. مدام سعی دارد با حرف زدن در مورد اتفاقی که افتاد، به خیال خودش مرا آرام کند. از اینجا میتوانم به راحتی ساحل را ببینم و زیر نور کمرنگ اسکله، مرتب لحظه درگیریام با کیارش در ذهنم تداعی میشود. سلسله اعصابم به پاهایم دستور میدهند تا صندلی راک را محکمتر تکان دهم و تمام حرصم را روی پایههای چوبی و ظریف آن خالی کنم.
ورود سدنا با یک ساک بسته و آماده، حال روحیام را بیشتر بهم میریزد.
رو به رویم میایستد و با بالا آوردن دستش اشارهای به...
ورود سدنا با یک ساک بسته و آماده، حال روحیام را بیشتر بهم میریزد.
رو به رویم میایستد و با بالا آوردن دستش اشارهای به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش