- ارسالیها
- 1,001
- پسندها
- 7,806
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #61
***
کیارش
سرم را لای دستانم میگیرم و محکم آن را میفشارم. از این همه سوال و جواب، به شدت گریزانم اما نگاههای منتظر سروان کرمی، راه چارهای برایم باقی نگذاشته است. بیسیم روی میزش را چک میکند و یک بار دیگر، خیلی قاطع سؤالش را میپرسد:
- شما چقدر از اون خانم و برادرش شناخت دارید؟
با دو انگشت اشاره و شست، گوشه چشمانم را میمالم و در جوابش میگویم:
- تقریباً هیچی.
- اونوقت با این شناخت مختصر، شما ایشون رو به خونه خودتون راه دادید و حتی اجازه اقامت در همون مکانی رو گرفته که قبلاً دختر عموتون اونجا ساکن بوده؟ به نظر خودتون این همه لطف و محبت به غریبهای که ازش شناختی هم ندارید، عجیب نیست؟!
- من با این موضوع کاملاً مخالف بودم ولی چون خواستهی پدر و برادرم بود،...
کیارش
سرم را لای دستانم میگیرم و محکم آن را میفشارم. از این همه سوال و جواب، به شدت گریزانم اما نگاههای منتظر سروان کرمی، راه چارهای برایم باقی نگذاشته است. بیسیم روی میزش را چک میکند و یک بار دیگر، خیلی قاطع سؤالش را میپرسد:
- شما چقدر از اون خانم و برادرش شناخت دارید؟
با دو انگشت اشاره و شست، گوشه چشمانم را میمالم و در جوابش میگویم:
- تقریباً هیچی.
- اونوقت با این شناخت مختصر، شما ایشون رو به خونه خودتون راه دادید و حتی اجازه اقامت در همون مکانی رو گرفته که قبلاً دختر عموتون اونجا ساکن بوده؟ به نظر خودتون این همه لطف و محبت به غریبهای که ازش شناختی هم ندارید، عجیب نیست؟!
- من با این موضوع کاملاً مخالف بودم ولی چون خواستهی پدر و برادرم بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر