مشاعره مشاعره با حرف ع

[Tara Motlagh]

عشق بازیچه و حکایت نیست
در ره عاشقی شکایت نیست

حسن معشوق را چو نیست کران
درد عشاق را نهایت نیست

عاشق منم كه يار به حالم نظر نكرد
ای خواجه درد هست و لیكن طبیب نیست

در كار عشق او كه جهانیش مدعی است
اين شكر چون كنیم كه ما را رقیب نیست

 

[Deleted]

عاشق منم كه يار به حالم نظر نكرد
ای خواجه درد هست و لیكن طبیب نیست

در كار عشق او كه جهانیش مدعی است
اين شكر چون كنیم كه ما را رقیب نیست

عاشق شده‌ام بر تو تدبیر چه فرمایی؟
از راه صلاح آیم یا از در رسوایی؟

 

[m.sina]

عاشق شده‌ام بر تو تدبیر چه فرمایی؟
از راه صلاح آیم یا از در رسوایی؟

عاشق که بشی حالت حال دل مجنونه
دست خود آدم نیست؛ فکرت همه جا اونه
عاشق که بشی م**س.ت بوی نم بارونی
چشماتو که میبندی؛تو خاطره هاتونی

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Tara Motlagh]

عاشق که بشی حالت حال دل مجنونه
دست خود آدم نیست؛ فکرت همه جا اونه
عاشق که بشی م**س.ت بوی نم بارونی
چشماتو که میبندی؛تو خاطره هاتونی

عقل یک‌دل شده با عشق، فقط می‌ترسم
هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد

 

[m.sina]

عقل یک‌دل شده با عشق، فقط می‌ترسم
هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد

عاشقانرا در بهشت آرام نیست
عشقبازی کار هر خود کام نیست

پختهٔ باید بلای عشق را
کار این سودا پزان خام نیست

 

[FakhTeh]

عاشقانرا در بهشت آرام نیست
عشقبازی کار هر خود کام نیست

پختهٔ باید بلای عشق را
کار این سودا پزان خام نیست

عشق گرفتست جهان رنگ نبینی تو از او
لیک چو بر تن بزند زردی رخساره شود

 

[Tara Motlagh]

عشق گرفتست جهان رنگ نبینی تو از او
لیک چو بر تن بزند زردی رخساره شود

عشق ما را پی کاری به جهان آورده‌است
ادب این است که مشغول تماشا نشویم

 

[m.sina]

عشق ما را پی کاری به جهان آورده‌است
ادب این است که مشغول تماشا نشویم

عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر

هر که جز عاشقان ماهی بی‌آب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر

 

[Tara Motlagh]

عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر

هر که جز عاشقان ماهی بی‌آب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر

عقل یک‌دل شده با عشق، فقط می‌ترسم
هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد

زخمی کینه من این تو و این سینه من
من خودم خواسته‌ام کار به اینجا بکشد

 

[m.sina]

عقل یک‌دل شده با عشق، فقط می‌ترسم
هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد

زخمی کینه من این تو و این سینه من
من خودم خواسته‌ام کار به اینجا بکشد

عشق ها دام اند و دلها صید و گیسو ها کمند
بگذر و بگذار دل در هر چه میبینی مبند
شادمانی خود غم دنیاست پس بی اعتنا
مثل گل در محفل غم ها و شادی ها بخند