مجموعه اشعار آبیِ رنگ پریده| عبیر باوی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Abiii
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 621
  • کاربران تگ شده هیچ

Abiii

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/5/19
ارسالی‌ها
461
پسندها
5,769
امتیازها
21,583
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام خدای آسمانِ آبی
نام مجموعه اشعار: آبیِ رنگ پریده
نام شاعر: عبیر باوی
قالب: سپید
تگ: منتخب
مقدمه: در حال نوشتن...


تقدیم به مادرم، که دریای بی‌کران محبت است:light-blue-heart:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Abiii

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,563
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • مدیر
  • #2
•| بسم رب العشق |•
1000015513.jpg
ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛ لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.

"قوانین بخش اشعار کاربران"
***
پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.

"تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار"
***
پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ دهید و از کیفیت اشعار خود آگاه شوید.
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abiii

Abiii

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/5/19
ارسالی‌ها
461
پسندها
5,769
امتیازها
21,583
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
ما اندوه را سر کشیده‌ایم
یا اندوه ما را؟
که م**س.ت از آن
وقت و بی‌وقت
تلو تلو خوران راه می‌افتیم
توی کوچه پس کوچه‌های خیال و خاطرات
کسی بگیرد از دستمان
این ش*ر..اب هزارساله را
من دارم میمیرم اما بلند می‌خندم
صدای مادرم را از دور می‌شنوم
صبح است برای آنها
می‌خواهد بلند شوم
اما جنازه‌ی امید وسط اتاق افتاده
بوی خونش حالم را از زندگی بهم می‌زند
و غم دست و پایم را گرفته
می‌گوید برخیز برو..حالا که زندگی هست
ولی چشمانش دروغ می‌گویند و بهانه گیر
صدای روز مثل وز وز رادیو
مدام قطع و وصل می‌شود
می‌خواهم تمامش کنم
دستم می‌رود از پریز درش بیاورم
اما چشمانِ مادرم
نمی‌گذارند
لبخند غمگینی میزنم
و از برج صد طبقه‌ای سقوط می‌کنم
وز وز رادیو‌ام را دوست دارد..
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Abiii

Abiii

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/5/19
ارسالی‌ها
461
پسندها
5,769
امتیازها
21,583
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #4

از دست آسمان افتادم
زمین خوردم
شکستم
میان برف و بورانِ دلم با خون نوشتم" تو"

حواسم پرت شد
نگاهم تار
کسی از پشت خنجر زد، گفت
"منم آشنا" ی تو

عقیق چشمانت میان نور شد تاریک
صفای دلت
به گرمای دلم
شد باریک
‌کجایی تو
میان این شبِ تاریک؟
صدایم کن
بپرس کسی را دوست می‌داشتی آیا؟
شاید دلم زبان باز کرد
شاید توبه بشکستم
شاید من بگویم "تو"
 
امضا : Abiii

Abiii

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/5/19
ارسالی‌ها
461
پسندها
5,769
امتیازها
21,583
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
چگونه نفس داشتی
شبی را که کشته بودنت
از پس تاریِ چشمان روزگار
چگونه جنازه‌ی خویش را
تا به چشمه‌ی روشن ابرها کشاندی
و روحِ پاره پاره‌ات را
به دندان کشیدی
به غسل با خونِ دل‌ها
چگونه عدمی را
به وجود آوردی
تویی که مخلوقی
چگونه زنده شدی
شبی را که تا صبح مُردی
شبی را که توی بیداری
در پسِ هر مُردن
خواب به خواب می‌شدی
مرگی پس از مرگ
هر بار بیشتر
و بعد آفتاب که از پرده‌های خیال
در لحظه‌هایت سرک می‌کشید
دست خود را می‌کشیدی
دستی که از اشک‌های جنازه‌ی سردِ درون جهنمی
نم داشت
بلند می‌شد
وزنش روی راه رفتنت می‌افتاد
و هی می‌افتادین
و هی به دیواری
به دیواری
 
امضا : Abiii
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ~Horzad

Abiii

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/5/19
ارسالی‌ها
461
پسندها
5,769
امتیازها
21,583
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
چشم بست به رویم دنیا
چشم بستم به رویش
همه را کنار زدم
به دادِ بی‌داد خودم رسیدم
بغلش کردم و گفتم
اشکالی ندارد
گاهی آدمی
خودش را هم ندارد

میان زمین و زمان پاس می‌شوم
می‌چرخم و سرگیجه می‌گیرم
هیچ‌کدام کم نمی‌آورد
و هی می‌چرخند و مرا می‌چرخانند
حالم از دنیا بهم می‌خورد
صدایش میزنم
سکوت جوابم می‌دهد
می‌خواهم دست بگذارم روی شانه‌ی راننده
بگویم همین جا نگه‌دار
مرا به کجا می‌بری
من خسته‌ام
از بی‌همسفری
من..خسته‌ی راهم
اما به گمانم راننده هم
خسته شده
در را باز کرده و خودش را بیرون پرت کرده
و حالا بی‌سرنشین
به کجا دارد می‌بَرَدم دنیا؟!
 
امضا : Abiii
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ~Horzad

Abiii

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/5/19
ارسالی‌ها
461
پسندها
5,769
امتیازها
21,583
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
شعرهایم را باد برد
و هر چه می‌دوم
دستم بهشان نمی‌رسد

توی دشت پرت می‌شوم
و فقط کاغذ پاره‌هایی می‌بینم
هر چه به دریا التماس می‌کنم
شعرهای از هم پاشیده‌ام را
به هم نمی‌چسباند

روی نیمکتی در ۷۰ سالگی می‌نشینم
و به قطعه‌های از دست رفته‌ام
فکر می‌کنم

ساکتم و فریادِ سکوتم
گوش فلک را کر کرده
چنگ میزنم به زمین و زمان
می‌گردم
و ردی از خودم نمی‌یابم
مرا به من پس بده
خنده‌هایم را
گریه‌هایم را
و هر آنچه مرا
زنده نشان می‌دهد
 
امضا : Abiii
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ~Horzad

Abiii

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/5/19
ارسالی‌ها
461
پسندها
5,769
امتیازها
21,583
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
غمم، اقیانوس بود
هر چه دست و پا می‌زدم
عمیق‌تر می‌شود
از دست تکان دادن خسته شده‌ام
صدایم هم در نمی‌آید بگویم
هاااااای..من اینجام..دارم غرق می‌شوم
پس می‌ایستم
به انتظار مرگ
که پارو را رها
و خودش را از قایق می‌اندازد
و به سمتم شنا می‌کند
از تلاش خسته‌ام
که هر چه خودم را جلو می کشم
موجی دیگر کف دستش را
به قفسه‌ی سینه‌‌ام می‌کوبد
می‌شکنم
و هر بار عقب و عقب‌تر می‌روم
و از ساحل دورتر

تو کجایی؟
آن سوی اقیانوس
روی ساحل؟
ایستاده‌ای...
به تماشای جان دادن آدمِ بی‌جان؟
 
امضا : Abiii
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ~Horzad

Abiii

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/5/19
ارسالی‌ها
461
پسندها
5,769
امتیازها
21,583
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
می‌خواهم نفس بکشم
اما
سقف خانه‌مان کوتاه است
و مژ‌ه‌های خیسم
سقف را نم دار می‌کنند
سقف آرزو‌ها می‌ریزد
زیر آوارش جا می‌مانم
می‌شکنم
دلم له می‌شود
و صدای خرد شدن استخوان‌هایم
به بام آسمان نمی‌رسد
که گوش خدا
صدای خرد شدن استخوان‌هایم را
نمی‌شنود
فریادهایم را کشیده‌ام
ولی هیچکس..صدای منِ زیر آوار را نشنیده
یا اگر شنیده‌اند
کسی مرا از زیر آوار نجات نداد
زیر آوار جا می‌مانم
راه می‌روم
و آوار را با خودم می‌کشانم
توی خیابان
در میان شلوغیِ بی‌نهایت خلوت
لابه لای صدای خنده‌ها
سایه‌ی آوار، هست
توی حوض پرت شده‌ام
و خسته شده‌ام
از اینکه صبر کنم کسی بیاید
مرا از توی حوض بیرون بکشد
دیگر نمی‌خواهم
می‌خواهم توی حوض بمانم
و آنقدر از سرما بمیرم
تا دیگر این مُرده، زنده نشود
که این مُرده
نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Abiii
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ~Horzad

Abiii

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/5/19
ارسالی‌ها
461
پسندها
5,769
امتیازها
21,583
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
اسباب بازی‌ها را
به کناری پرت می‌کنم
و توی کوچه‌ پس کوچه‌های مغزم
به دنبال خودم می‌گردم
فریاد میزنم
و صدایم هم
صدایم را پاسخ نمی‌گوید
چشمم به سایه‌ام می‌افتد
می‌خواهم لمسش کنم
اما هر چه دستم را دراز می‌کنم
محوتر می‌شود
بزرگ می‌شود
و از سایه‌ی خودم
می‌گریزم
از خودم هم
آسمان دور و دورتر می‌شود
می‌خواهم بگویم
خدایا من اینجام..من را ببین
اما گلویم زخمی‌ست
خسته است
و دست از پا درازتر
به آغوشِ سکوتش بازمی‌گردد
خورشید خودش را کنار می‌کشد
و نمی‌خواهد
چشم در چشم منِ مُرده
سقوط کند
پرده‌ی سیاه را می‌کشد
دیگر حتی از پسِ پنجره‌ی آسمان
نمی‌توانم ببینم آزادی چه رنگی‌ست؟
به گوشه‌ای می‌گریزم
دستانم روی دهانِ نگاهم می‌زنند
جلوی آن را می‌پوشانند
مبادا
باران ببارد
من با خودم قهرم
دیگر حالِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Abiii
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ~Horzad

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 1)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا