- ارسالیها
- 1,146
- پسندها
- 29,548
- امتیازها
- 52,073
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #81
با اخم نگاهش را از در گرفت و برگشت سمت منی که فقط یک آوار ازم مانده بود. برای همین بود که مرگ را به زندگی کردن ترجیح میدادم. من مادر درست و حسابی نداشتم، مادری که برایم دل بسوزاند و مراقبم باشد، بلکه هر وقت مرا میدید با من طوری رفتار میکرد که از نفس کشیدنم پشیمان میشدم. همسر خوبی هم نداشتم، من آریا را دوست داشتم، اما او نیز بدتر از شاهرخ یک سایکوی عوضی درآمد. یک ذره شرف و احترام پیش همسایهی جدیدم داشتم که آن هم دود شد رفت هوا!
با قدمهای کوتاه اما کلافه سمتم آمد، صورت آرامش و لبخند مهربان همیشگیاش محو شده بود و روبهرویم یک آدم جدی و مقتدر ایستاده بود. حالا حق میدادم به انتخابش، او نیز نمیتوانست جدی باشد، من زود پیش داوری کرده بودم که چطور یک آدم با چنین آرامشی میتواند توی...
با قدمهای کوتاه اما کلافه سمتم آمد، صورت آرامش و لبخند مهربان همیشگیاش محو شده بود و روبهرویم یک آدم جدی و مقتدر ایستاده بود. حالا حق میدادم به انتخابش، او نیز نمیتوانست جدی باشد، من زود پیش داوری کرده بودم که چطور یک آدم با چنین آرامشی میتواند توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر