متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مالامال درد | سهیلا زاهدی نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع *Soheyla*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 108
  • بازدیدها 4,844
  • کاربران تگ شده هیچ

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #71
فشار بیشتری به دستان گره خورده‌ام وارد کرد و زمزمه می‌کند:
- نترس! به چیزهای خوب فکر کن.
چیزهای خوب؟ چیزی هم در این دنیای خاکستری وجود داشت که از نظر من خوب باشد؟ پلک‌هایم را بستم تا بلکه نفس‌هایم منظم شوند... درست است که مرا در برگرفته بود اما بدنش هیچ تماسی با بدنم نداشت، تنها دستان مردانه و قوی‌اش بودند که روی ساق دستانم نشسته بودند، حتی وقتی که داشت دستانم را به حالت ضربدری روی سینه‌م می‌گذاشت، دستم را نگرفت بلکه با نوک انگشتانش پارچه‌ی نرم هودیم را لمس کرد.
- چیزی به ذهنت نیومد؟ من کمکت میکنم... به دونه‌های برف فکر کن!
ذهنم ناخواسته دنبال تصویری از دونه‌های برف چرخید، با یادآوری زیبایی و ضرافت‌شان لبخند نرمی روی صورتم نشست.
عضلاتم کمی شل شدند و انگار او نیز احساس کرد که صدایش انرژی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #72
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #73
لبم را با زبانم تر می‌کنم، این روزا آنقدر این کار را کرده‌ام که لبانم زخم شده‌اند.
نمی‌خواستم جوابش را بدهم مجبور نبودم، اما نگاهش آنقدر عمیق و راسخ بود که زبانم بی‌توجه به عقلم به حرف آمد:
- از تاریکی یا فضای بسته و کوچیک نمی‌ترسم، من از آدما می‌ترسم، من از تنها موندن با یک آدم توی یک فضای بسته می‌ترسم، می‌ترسم آسیبی بهم بزنه!
عمیق نگاهش کردم، جای اخمش را تعجب گرفت، خیلی جدی و بدون تردید گفتم:
- من از تاریکی نه از شما ترسیدم!
- من؟!
انتظار داشتم بخندد، یا اخم کند اما به جایش تعجب و نگرانی در لحن و صدایش آشکار شد.
انگار می‌فهمید منظورم چیست، انگار می‌دانست چه ترومایی را دارم پشت سر می‌گذارم، چون نگاه نافذش این بار مثل یک پزشک تمامم را از نظر گذراند، درست مثل یک پزشک قانونی که دنبال چیز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #74
- ترمه زود باش، غذا یخ کرد!
با شنیدن صدای لیلا حوله را روی صورت خیسم می‌کشم و نگاه گذرایی به خودم داخل آیینه انداختم، نمی‌دانم به خاطر قرص‌ها بود یا خواب‌های عمیقم اما هر چه بود گودی زیر چشمانم کمرنگ‌تر شده بودند، صورتم از آن حالت بی‌روحی و زمختی بیرون آمده بود و گونه‌هایم کمی رنگ گرفته بودند.
- ترمه!
صدای جیغش باعث می‌شود حوله را کج و کوله آویزان کنم و از سرویس بیرون بیایم.
طبق معمول میز شاهانه‌ای تدارک دیده است و با اخم منتطر منی است که آهسته و سلانه می‌آمدم.
وقتی بدون عذرخواهی بابت دیر کردنم، صندلی را کشیدم و روبه‌رویش نشستم اخمش بیشتر شد.
لبخند کمرنگی تحویلش می‌دهم و بی‌توجه به اخم و تخمش لیوان آب را برمی‌دارم و جرعه جرعه می‌نوشم.
از پشت قاب شیشه‌ای چشمانش نافذ نگاهم می‌کرد. گاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #75
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #76
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
دخترم کلاً از زندگی شانس نیاورده؟ دم به دقیقه یکی باید بیاد...به زندگیش:melting-face:
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #77
خنده‌ی بلندش قلبم را شکاف می‌دهد. با ترس نگاهش می‌کردم، من از شاهرخ بیشتر از آریا می‌ترسیدم، اصلاً یک طور خاصی از این آدم چندشم می‌شد.‌
باز می‌شد با بُعد تاریک و ترسناک آریا کنار آمد، حداقل گاهی شب‌ها که شکنجه‌م می‌کرد یا دست درازی می‌کرد، خودم را قانع می‌کردم که شوهرم است، ازم خوشش نمی‌آید. هر چند دلیل اصلی تمام کارهایش یک چیز دیگر بود اما می‌شد کمی، کمی قلب رنج کشیده‌م را قانع کرد.
اما شاهرخ، شاهرخ نام پدر را به دوش می‌کشید و روی من، روی منی که دخترخوانده‌اش بودم چشم داشت، حتی اگر غریبه بود و نگاه کثیفی نسبت بهم داشت باز هم اینقدر چندش و کثیف به چشم نمی‌آمد اما... اما وقتی مغزم هی یادآوری می‌کرد که شوهر مادرم است تمام محتویات معده‌ام بهم می‌ریخت و حالت تهوع بهم دست می‌داد... دلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #78
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
هر دم از این باغ بری می‌رسد
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #79
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
آخ که دلم خنک شد
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #80
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

یاده بچه‌م نفس توی دلشکن افتادم، اون از پدر شانس نیاورد این از مادر..‌.بچه‌های من کلا یتیمن:upside-down-face:
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا