- ارسالیها
- 1,146
- پسندها
- 29,546
- امتیازها
- 52,073
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #71
فشار بیشتری به دستان گره خوردهام وارد کرد و زمزمه میکند:
- نترس! به چیزهای خوب فکر کن.
چیزهای خوب؟ چیزی هم در این دنیای خاکستری وجود داشت که از نظر من خوب باشد؟ پلکهایم را بستم تا بلکه نفسهایم منظم شوند... درست است که مرا در برگرفته بود اما بدنش هیچ تماسی با بدنم نداشت، تنها دستان مردانه و قویاش بودند که روی ساق دستانم نشسته بودند، حتی وقتی که داشت دستانم را به حالت ضربدری روی سینهم میگذاشت، دستم را نگرفت بلکه با نوک انگشتانش پارچهی نرم هودیم را لمس کرد.
- چیزی به ذهنت نیومد؟ من کمکت میکنم... به دونههای برف فکر کن!
ذهنم ناخواسته دنبال تصویری از دونههای برف چرخید، با یادآوری زیبایی و ضرافتشان لبخند نرمی روی صورتم نشست.
عضلاتم کمی شل شدند و انگار او نیز احساس کرد که صدایش انرژی...
- نترس! به چیزهای خوب فکر کن.
چیزهای خوب؟ چیزی هم در این دنیای خاکستری وجود داشت که از نظر من خوب باشد؟ پلکهایم را بستم تا بلکه نفسهایم منظم شوند... درست است که مرا در برگرفته بود اما بدنش هیچ تماسی با بدنم نداشت، تنها دستان مردانه و قویاش بودند که روی ساق دستانم نشسته بودند، حتی وقتی که داشت دستانم را به حالت ضربدری روی سینهم میگذاشت، دستم را نگرفت بلکه با نوک انگشتانش پارچهی نرم هودیم را لمس کرد.
- چیزی به ذهنت نیومد؟ من کمکت میکنم... به دونههای برف فکر کن!
ذهنم ناخواسته دنبال تصویری از دونههای برف چرخید، با یادآوری زیبایی و ضرافتشان لبخند نرمی روی صورتم نشست.
عضلاتم کمی شل شدند و انگار او نیز احساس کرد که صدایش انرژی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر