متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت ای کاش خدا کاری کند | شقایق سیدعلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع AVA_SEY
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,789
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
حال من بی‌شک خوب نیست و من دگر در من نیست...
من بی‌هیچ حرفی رو به اتمام هستم.
من را کمی نگاه کن!
دستم را کمی بگیر و من را ز این حال‌خرابی، برای ثانیه‌ای نجات بده.
دستم را محکم بگیر که دارم ز یادت سقوط می‌کنم در این لحظه‌‌های دلتنگی!
مردم هنوز هم هزاران فرسنگ با من فاصله دارند،
فریاد می‌زنند بر سر منِ آتش گرفته
که ندَوَم و بیش‌تر از این خاکستر نشوم؛
ولی هیچ یک جرعت جلو آمدن را به خود نمی‌دهند.
ای کاش خدا برای این منِ حال‌خراب کاری کند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
انگار که نه انگار حال ما خوب نیست!
همگی لبان را از آن گوش به گوش دیگر حوال کرده‌ایم.
لبخندهایمان چه جنس هوای بارانی را دارد!
چرا یاد نداریم شادی را؟
چرا ز یاد رفته معنی سر خوشی برای ما؟
می‌‌دانیم برای سرنوشت ما که رنگش بالاتر از سیاهی را به چشم‌ها نشان می‌دهد، آسودگی تعلق نگرفته است؛
ما در خلاء تنهایی غرق شده‌ایم.
ای کاش خدا برای این همه تظاهر کاری کند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
آن‌ها بر سر من صدا را بلند می‌کنند که «آهای دیوانه، نمی‌بینی او دلش با تو نیست؟ نمی‌خواهی بفهمی مجنون است اما نه در ره تو؟»
اما من سکوت اختیار می‌کنم.
آن‌ها یک مشت عاقل بی‌فکر هستند؛
عاقل‌هایی که در حسرت کمی احساس غوطه‌ورند.
آن‌ها نمی‌فهمند که سخت و دردناک است از یاد بردن کسی که برای او حتی خودت را به باد فراموشی سپردی.
ای کاش خدا برای این همه دیوانگی ما کاری کند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
ما در تنهایی خود می‌رقصیدیم،
هراسی نداشتیم از بی‌کسی‌های ممتدمان...
تا اینکه غریبه‌ای آمد با کوله‌باری خاطره،
عشق را در پس کوچه‌ی ذهن‌مان پهن کرد،
صدایش را روی تک تک کوچه پس کوچه‌های دلمان جا گذاشت و در آخر هم رفت که رفت؛
اما خاطره‌ها را برنداشت.
هی فلانی!
از وقتی که رفتی،
قلب ما بهانه‌ی تنهایی سر می‌دهد. ببین چطور ما را از بی‌کسی‌های باوفایمان راندی!
ای کاش خدا برای این غم رفتن تو، برای من کاری کند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
کل عمر، مالامال از غمیم.
می‌میریم و باز هم آدمی بی‌جان و غم‌آلود ز ما متولد می‌شود.
در طی سال‌های زندگی،
چشم به در،
منتظر آمدن هستیم و در آخر هم چشم خشک می‌‌‌شود با الفبای اشک‌هایمان و هم زیر پاهایمان سبز می‌‌شود از ساز خستگی و هیچکس قرار نیست مسیری را که رفته، برگردد.
ولی در لحظه‌‌ای که زیر خاک فرو رفتیم، می‌گویند «مرحوم شادروان». عجیب در کار این آدم‌‌‌‌‌‌ها ماندم!
ای کاش خدا برای نغمه‌های دروغ کاری کند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
در این زندگی، هیچ جز آشفتگی عایدم نگشت.؛
انگار که همزاد غمم،
نشانی‌‌ام حسرت شده و من باز هم حالم خوب نیست.
دردمندی بودم که به درگاه هرکه خواهش کمی شادی کردم،
مرا تبعید کرد به قطر اشک‌های پنهانم.
شرمندگی همانند دردهای وسیع‌مان به ما پیوست.
من با قلم غم زده‌‌ام نوشتم برای دلم:
-«شرمنده عزیز که این چنان له شدی، خاک شدی!»
ای کاش خدا برای این همه شرمندگی کاری کند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
مهمان ناخوانده پشت در دل من پنهان شده بود.
دویدم تا مانع شوم برای رفتن تو. ساکش را برداشت و وارد دل ماتم‌کده‌ام شد.
وقتی برگشتم ز راهی که رفته بودی، دلسوزانه برایم چای اندوه ریخت.
از آن روز به بعد هم‌خانه‌ی دلم شد.
بذر ناامیدی را هر روز بیشتر در دلم می‌پاشید.
بعدها که با او خو گرفتم، اسمش را به من گفت؛
او افسردگی بود.
ای کاش خدا برای این عالم افسردگی کاری کند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
برای برگشت آن‌که رفته، التماس نکنید!
کسی که رفت، اگر برگردد، باز هم می‌رود!
رفتنی، رفتنی است و هیچ ماندنی وجود ندارد.
کسی که رفته به حرمت آن چه شکست و برد، حق بازگشت ندارد.
یادآوری کنید اگر شما را دوست داشت،
تن ظریف اعتمادتان این چنین زخمی نمی‌شد،
قلب‌تان در زیر خروار لجن مدفون نمی‌شد.
عشق را گدایی نکنید!
کسی که عاشق شما باشد، شما را آن چنان از عشق سرشار می‌کند که روزی فرمانروای قلبش باشید.
ای کاش خدای من و تو، برای این آدم‌های رفتنی کاری کند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
قلب خون زده‌ی من در سینه پنهان شده است؛ انگار که نیست.
ضربان قلبم را حس نمی‌کنم؛
ترسناک و کمی زجرآور است.
انقدر دلتنگی‌های کهنه‌ام را چشیده‌ام که چند سال است غذایی به جز غم و درد به خود ندیده‌ام؛
انگار که سیر هستم و گشنگی را تا به حال نچشیده‌ام.
امتداد یک غم در من ادامه دارد
تا همان لحظه‌ای که بمیرم...
و شاید هم مرده‌ای هستم که خوش‌خیالانه فکر می‌کند در پی زیستن است.
ای کاش خدا جان،
برای منِ مرده کاری کنی...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
ماندن، مرد می‌خواهد!
و من احساسات زنانه‌ام را رنگ زدم،
مردانگی را به ته رساندم
و تا آخر عمر به خاطر تمامت جان دادم
که شاید نروی،
شاید عاشقانه‌هایم را یتیم نبینم.
من اسمت را به زندگی‌ام سنجاق کردم؛
ولی تو رفتنی بودی!
تو مرد نبودی برای ماندن،
از مرد بودن فقط صدایت دل را می‌لرزاند؛
آنقدر که هوای رفتن در سر داشتی.
حتی خدا هم نخواست برای من کاری کند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا