متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته گاهی هم با خدا | t.shکاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع t.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 48
  • بازدیدها 2,345
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #11
دیده اید؟
صورت کبود یک دختر فقط برای خشم پدر؟
تن کبود یک زن فقط برای حرص همسر؟
دستان سوختۀ کودکی برای پریشانی مادر؟
اگر دیده اید که هیچ اما اگر ندیده اید همان بهتر که ندیده اید!
آیا وضعتان چنین است؟
اگر هست که خدا روزی حقتان را می گیرد...
اگر که نیست بگویید "شکر که از این بد تر نشد"...
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #12
دخترک در تمام وجودش استرس را درک می کرد...
او خوانده بود اما استرسش باعث شده بود که فکر کند نخوانده است...
برگۀ امتحان را که روبرویش گذاشتند...
یک به یک سؤال ها را خواند هیچ کدام را بلد نبود!...
اشک در چشمانش حلقه زده بود و دستانش از فرط فشار که به هم وارد می کردند سفید شده بود...
او به معنای کامل کلمه نمی توانست...
تا اینکه...
از بلند گو صدای یکی از بچه های خوش صدا آمد...
او با آرامش گفت..."الا بذکر الله تطمئن القلوب"...
آری او با یاد خدا آرام شد...
یک به یک سؤال ها به یادش آمدند و او نمرۀ"20" را گرفت...
باور کنید که با یاد خدا دلها آرام می گیرند...
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #13
زیباست دقیقا همان لحظه ای که...
زیر باران و با صدای بلند فریاد زنی "خداااا"...
و از آن زیبا تر این است که در جواب صدای مهیب رعدش را بشنوی...
و این یعنی او گفته "بله بنده ام؟"...
دلم باران می خواهد خدایا...
تا بگریم و کسی نفهمد معنای خیسی چهره ام را...
دلم می خواهد باران ببارد تا تنها تو از رازم خبر دار شوی...
تا هوای دونفره با تو معنا پیدا کند...
خدایا دلم می خواهد در آغوشم بگیری...
آخ که چه زیبا شود برف ببارد و من در پهنۀ زمین غلت بزنم و برفی شوم و رویا بسازم که تو من را در آغوش گرفتی...
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #14
مرد پول آن چنانی نداشت...
اما باید در طی یک ماه آن ساختمان کذایی را می ساخت...
10 روز گذشته و هر بار که او می خواهد شروع به ساخت بکند باران می بارد و کارگر ها کار نمی کنند...
او شاکی از همه چی صدایش را برای خدا بلند می کرد، فحش به آسمان می داد و خلاصه هرکاری می کرد تا هم آرام شود و هم کارش پیش برود...
او نفهمید که حکمت خدا چیست؟...
29 روز گذشت و داستان به همین روال بود...
او دیگر هیچ کار نمی توانست بکند تا اینکه روز سی ام... زلزله آمد...
و مرد نفهمید که اگر دست به کار می شد ساختمانش می ریخت و او دیگر هیچ سرمایه ای نمی داشت...
حکمت خدا را کم نشمارید...
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #15
یاد نگرفتیم که اگر خدا را در زندگیمان نداشته باشیم زندگی ویران می شود!
فکر کردیم آنهایی که مشکلات نداشته اند فقط خدا با آنهاست اما نفهمیدیم که پیامبرا ن و امامان بیشتر از هر کس مشکلات داشتند...
نفهمیدیم معنای واقعی امتحان الهی را!
ما هرگز حقیقتا توکل را درک نکردیم!
ما فقط گله کردن از خدا را خوب آموخته ایم...
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #16
خدایا سلام!
دلتنگم وحشتناک!
خدایا تو خودت خوب می دونی که ما آدم ها خیلی نالایقیم میدونی که ما عاشق زمینی ها میشیم و یادمون میره که برترین عشق، عشق الهیه...
خدایا باز هم به بزرگواریت ببخش که باز هم می خوام از فرط دلتنگیم بگم...
خدایا اون الآن کجاست؟ تو خبر داری که چه حسی به من داره؟...
خدایا شش سال عاشقی کم است؟...
پس چرا هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیده؟
خدایا من قدرت و جرئت اعتراف رو ندارم!...
خدا کمکم کن عجیب نیازمند یاری هستم!...
خدا من رو از این باتلاق خود ساخته نجات بده...
خدایا تو می دونی که اون برام یه جور خاصی دوست داشتنیه!
خدایا تو همه چی رو می دونی پس لطفا کمکم کن...
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
این عشق من رو وادار به اشک ریختن کرده، باعث بی صبر شدن شده... خدا غم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #17
خدایا میدانی؟
تو بهترینی...
چرا که چندی نگذشت و تو کاری کردی خبری خوب برسد!
خبر آمدن او به اینجا!
هر چند که در ماه دیگه است ولی من می دانم که قرار است ببینمش...
و این بهترین هدیۀ تو به من است...
خدایا دوستت دارم...
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #18
گفتم "به یک تکیه گاه نیازمندم"!...
آن را تیتر روزنامه ها، پیامک گوشی ها کردم و در صدر اخبار قرار دادم!...
داوطلب زیاد بود اما... هر کدام به نحوی پوچ بودند...
تا اینکه مردی میانسال آمد!... کمرش خم بود عصایش تکیه گاه!...
با خویشتن گفتم " او خودش تکیه کرده چگونه می خواهد تکیه گاه شود؟"...
پرسیدم "برای اطلاعیه اومدید؟"
گفت "بله، امری هم داشتم"!
گفتم "بفرمایید"
گفت "به آسمان بنگر"
نگریستم!
گفت " صاحب آن بهترین تکیه گاه است! خدا تکیه گاه خوبی است نه پول می خواهد و نه زور او حتی از تو مهر هم نمی خواهد تو تکیه کن تکیه گاهت می شود!"
قطره ای اشک از چشمانم چکید!...
صدای مرد در سرم اکو شد " تو تکیه کن تکیه گاهت می شود"...
او همین جا بود و ما کجا ها به دنبالش گشتیم...
خدایا تکیه ام را به تو می دهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #19
خدایا من را در آغوشت گیر!
می خواهم در این آغوش حقیقی امن هق هقم را خالی کنم...
می خواهم سرم را به سینۀ تو بفشارم!
می خواهم تنها تو نوازشم کنی...
خدایا آیا تو هم مرا فراموش کرده ای؟
خدایا می خواهی با هم برویم به دور دست ها؟
یا که نه می خواهی من را با خودت ببری!
می شود من را به پیش خودت بخوانی؟
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #20
خدایا شرم می کنم...
شرمگینم و ندارم جرئت صحبت با تو...
خدایا عجیب بد بنده ای شده ام!...
می دانم لبخند به لب داری برای اعتراف هایی که قرار است شود اما...
خواهشا این یک بار را نبخش!
بس است اینهمه خوب بودن!
ما آدم ها لیاقت بخشش تو را نداریم...
خدایا بس است این همه بزرگواری...
خدا ما را نبخش...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا