متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت ای کاش خدا کاری کند | شقایق سیدعلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع AVA_SEY
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,789
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
خدایا برای من کاری کن!
من در این غصه صد سال است که بی‌من گم شده‌ام.
نه من را دارم، نه او را!
انگار چندی است که جهانم خالی‌ست.
خودم که ریالی ارزش نداشتم؛
مگر او!
مگر دستانش چند نفر بودند که این‌گونه حکم ابد به دلم خورد و من در این جهان انزوای من، تنها به دنبال تکرارم؟!
ملکه‌ی جهنمی شدم که تو برایم ساختی!
انگار که امتداد جاده‌ی غم را به پای ما نوشتند؛
تا آخر باید بدویم و به ته نرسد این اندوه‌ها!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
سایه‌ی من کوله را بست و رفت.
من جنین‌وار‌ در‌ خود می‌پیچم،
هیچ کس‌ نیست که برایش بنویسم!
-«سایه جان، کجا رفتی؟»
حال سایه‌ای هم با ما نیست...
فقط غمی‌ست کنج دل ما که خاک، روی آن را برداشته و ما با زهر اشک
آن را شست‌وشو می‌دهیم...
و یک تمنا در صدای ما
تکرار می‌شود:
-«خدایا،
ای کاش
کاری‌ کنی...!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
خدایا،
به آسمانت بگو
بساط پاییزی‌اش را جمع کند!
به او‌ یادآوری کن که بهار آمده،
به او بگو باید طراوت بنوازد؛
ولی
انگار که
آسمان هم
بهار را باور ندارد...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
با تمام زنانگی‌ام، مردانه قول‌ دادم تا آخرش برای آرامشت جان دهم.
دنبال رگ خوابت بودم؛
اما تو خود را به بی‌هوشی کامل زده بودی!
پس در آغوش خدا گریستم و ای کاش‌ها از دهانم
نمی‌افتاد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
دلم صد سال تنهایی می‌خواهد.
قهوه‌ام را دم کرده
و تمام قرص‌های‌ رنگیِ داخل کابینت را در آن هَل کنید.
آتشی بیفشانید،
دفتر حزن نوشته‌هایم را
در آن به آتش بکشید،
یادداشت شعرم را
باز کنید...
تمام قافیه‌ها را خط بزنید؛
اما
دفترچه خاطراتم را با خودم
به خاک بسپارید؛
چون در حال مرگ هم تحمل هق‌هق مادرم از خون
کلمه‌های سرنوشتم را ندارم.
خدا جان، من فقط کمی دلم
خواب می‌خواهد...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
خدا جان
کمی‌ پیشم بنشین؛ آغوشی گرم می‌خواهم.
جان از لب گذشته است به سرم رسیده،
حس خفگی من را از‌ پای‌ درمی‌آورد.
قرص‌های رنگی کابینت،
من را به خواب دعوت می‌کنند...
ولی‌ من منتظر،
رو به پنجره‌ی خیال ایستاده‌ام؛
منتظر تو!
بیا اینجا و من را ببر!
من مرگ را زندگی می‌کنم،
سلول‌هایم ناله می‌کنند و من با سیلی
به گوششان می‌گویم:
-«تحمل کنید!
خوب که نه،
ولی‌تمام می‌شود...! »
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
برای خاطرات سفره پهن کردم،
چای دارچین و صبوری را هر روز رویش می‌گذارم.
به آن‌ها اشک تعارف می‌کنم و سریع قبول می‌کنند.
داغ داغ غم روی بشقاب می‌گذارم، مادرانه بزرگ‌شان می‌کنم.
وای که چقدر باوفا هستند!
و خدا در بالای هفت آسمانش می‌بیند حجم وسیع دلتنگی‌هایم را!
می‌داند چقدر خسته و بی‌حوصله‌ام،
نور اندوهش را می‌تاباند بر روی خاطره‌هایم
تا باز هم روشنی‌اش چشم را بزند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bina.a

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #28

***
کودکی مظلومانه
در پی قاصدکی گم شده‌‌ام
که آرزوهایم را به او سپردم.
در گوشش گفتم:
-«به آن بالایی بگو یک جین از دلبر
برایم بیاورد.»
بی‌خبر از آن که
به باد داده،
رویاهای محالم را!
و باد بدبختی زده...
قاصدکم درون سرابی
غرق شده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] Bina.a

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
خدایا، لبخندت سیری چند؟
که هزار خروار غم روی دستم مانده!
پیش هرکس‌ در زندگی‌ام می‌روم
تا تعویض کن
این همه جنس به درد نخور را،
می‌‌‌گوید:
-«جنس فروخته شده،
پس گرفته نمی‌شود!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
من را کشیدی،
در سینه‌هایت دمیدم،
دلیل آرامشت شدم،
به پایت سوختم
و خاکستر شد تمامم!
رفتی و این گونه بود
که خدا هم تعجب کرد از
«سیگاری که سیگاری شد...!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bina.a
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا