{به نام خالق هستی}
نام دلنوشته: ای کاش خدا کاری کند!
نام نویسنده: شقایق سیدعلی
تگ: منتخب
ویراستار: Bina.ahmadi
مقدمه:
برای من که لبریز از حزنم،
برای تو که پر از حسرتی،
برای آن که ممتع از غم است،
برای ما که یک عمر است حالمان خوب نیست،
ای کاش خدا کاری کند...!
نویسندهی عزیز، بینهایت خرسندیم که دلنوشتههای زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک میگذارید.
خواهشمندیم پیش از پستگذاری و شروع دلنوشته، قوانین بخش «دلنوشتههای کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید. "قوانین بخش دلنوشتهی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دلنوشته، میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد دلنوشته بدهید. توجه داشته باشید که دلنوشتههای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
***
من عطر اندوه کل تنم را گرفته و چهرهام طعم غم دارد...
تو بوی عطر او را میدهی و عشق از چشمانت افکنده است...
ای وای بر من و تو!
ای کاش خدا برای این همه تضاد کاری کند...!
***
کودکی با دستان پینهبسته،
در حسرت اندکی طعام و لباسی که گاهی او را گرم کند؛
از آن طرف سالهاست که او در پر قو بزرگ شده و طعم گرسنگی را نمیداند.
چقدر تفاوتها در چشم میزنند!
ای کاش خدا برای این همه تفاوت کاری کند...!
***
بانو جان،
چقدر غمگینی!
لبخندت جنس غمناک مردن دارد.
به چه اندازه حالخرابی که اینگونه در پی کوچ از این زندگی هستی؟
دریای غمت را در اشک چشمانت چه بیرحمامه خشکاندی!
ای کاش خدا برای این همه اندوه کاری کند...!
***
در بیمارستان تضادها عجیب به چشم میآیند؛
یکی از زندگی بریده و خود را در گرداب خودکشی غرق کرد و نالان است از زنده ماندن کلیشهای،
یکی دیگر دست و پا میزند در اتاقی برای لحظهای بودن، لحظهای دوام آوردن...
و هر دو داغ حسرت بر دلشان میخورد.
ای کاش خدا برای این همه حسرت کاری کند...!
***
سیاستها نشانه میگیرند مردم را؛
همانهایی که خانهشان روی دوش سنگینی میکند،
همانهایی که سالهاست در خیابانها قدم به قدم را پیاده میروند
و سنگها دانه به دانه به پای لنگشان میخورد؛
انگار که همیشه سنگها مال پایه لنگهاست!
در آخر هم میمانند با خانهای به دوش و زندگی پهن در خیابانها.
ای کاش خدا برای این همه سختی کاری کند...!
***
باران غم میبارد بر خانه و زندگیاش!
حال خراب و خسته است!
سوز سرد شکست را در پشتش میچشد.
دلبرش رفته اما هنوز هم در گوشهگوشهی خانه نجوایش را حس میکند.
او نیست
اما انگار هنوز هم مانده؛
بودنی در اوج نیستن.
ای کاش خدا برای این همه پارادوکس کاری کند...!
***
مادری که دانهی اشک میریخت برای سوز غمناک دخترش،
مینالید از حسرت مانده بر دل دردانهاش...
و پدری که فریادش را برای هیچ بالا میبرد تا پدرانگیاش زیر سؤال نرود.
ای کاش خدا کاری کند...!
***
و دختری که شب تا صبح با رسم چشمان دلبر به خواب بیخوابی خود غرق میشد،
صبحها برای او چشم باز میکرد.
عرش خدا لرزید از غمش...
و پسرکی که دلش را مسافرخانهی تمام شهر کرد بود و همه را راه میداد،
دخترک را به باد فراموشی سپرد بود.
ای کاش خدا برای آن همه گناه کاری کند...!