- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 389
- پسندها
- 5,467
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #131
خودش را از آغوشش بیرون کشید و جای بخیهای که در پیشانیاش خودنمایی میکرد را لمس کرد.
و باز هم رابطهای نصفه و نیمه! با ناراحتی گفت:
- کیو داری گول میزنی دانیال؟
دانیال چشمانش را از هم گشود و خیره در چشمان آرزو گفت:
- میخوام تو رو داشته باشم.
شکلاتی موهایش را لمس کرد و گفت:
- اما...خودخواهیِ که باعث بشم آیندهی قشنگت خراب بشه.
آرزو متعجب نگاهش کرد، که دانیال گفت:
- ولی مگه میشه از تو گذشت.
نگاهش را از چشمان قهوهای تیره رنگش گرفت و به لبان نسبتاً کوچکش که رژی صورتی رنگ زده بود چشم دوخت.
- عشق چیز عجیبیه! با خودت میگی هیچ وقت گرفتارش نمیشم...گرفتارش که میشی فکر و ذکرت میشه صداش، نگاهش، حرفاش. درگیر این حس شدن، برای من زود بود آرزو؛ درست زمانی که خودم با خودم مشکل داشتم.
آرزو تمام مدت با...
و باز هم رابطهای نصفه و نیمه! با ناراحتی گفت:
- کیو داری گول میزنی دانیال؟
دانیال چشمانش را از هم گشود و خیره در چشمان آرزو گفت:
- میخوام تو رو داشته باشم.
شکلاتی موهایش را لمس کرد و گفت:
- اما...خودخواهیِ که باعث بشم آیندهی قشنگت خراب بشه.
آرزو متعجب نگاهش کرد، که دانیال گفت:
- ولی مگه میشه از تو گذشت.
نگاهش را از چشمان قهوهای تیره رنگش گرفت و به لبان نسبتاً کوچکش که رژی صورتی رنگ زده بود چشم دوخت.
- عشق چیز عجیبیه! با خودت میگی هیچ وقت گرفتارش نمیشم...گرفتارش که میشی فکر و ذکرت میشه صداش، نگاهش، حرفاش. درگیر این حس شدن، برای من زود بود آرزو؛ درست زمانی که خودم با خودم مشکل داشتم.
آرزو تمام مدت با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش