• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #131
خودش را از آغوشش بیرون کشید و جای بخیه‌ای که در پیشانی‌اش خودنمایی می‌کرد را لمس کرد.
و باز هم رابطه‌ای نصفه و نیمه! با ناراحتی گفت:
- کیو داری گول میزنی دانیال؟
دانیال چشمانش را از هم گشود و خیره در چشمان آرزو گفت:
- می‌خوام تو رو داشته باشم.
شکلاتی موهایش را لمس کرد و گفت:
- اما...خودخواهیِ که باعث بشم آینده‌ی قشنگت خراب بشه.
آرزو متعجب نگاهش کرد، که دانیال گفت:
- ولی مگه میشه از تو گذشت.
نگاهش را از چشمان قهوه‌ای تیره رنگش گرفت و به لبان نسبتاً کوچکش که رژی صورتی رنگ زده بود چشم دوخت.
- عشق چیز عجیبیه! با خودت میگی هیچ وقت گرفتارش نمیشم...گرفتارش که میشی فکر و ذکرت میشه صداش، نگاهش، حرفاش. درگیر این حس شدن، برای من زود بود آرزو؛ درست زمانی که خودم با خودم مشکل داشتم.
آرزو تمام مدت با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #132
آرزو همان‌طور که اشک می‌ریخت گفت:
- بهم بگو چی شده دانیال. بذار بدونم چی تو اون گذشته‌ی کوفتی بوده که تو رو اینطوری کرده.
دانیال پیشانیِ دخترک را بوسید و سپس او را در آغوش گرفت.
- من یه زمانی خوب بودم، اما وقتی تو موقعیت بدی قرار گرفتم...بد شدم؛ و حتی سعی نکردم خودم رو نجات بدم از این چیزی که داره منو به یه هیولا تبدیل می‌کنه.
آرزو فقط گوش داد و چیزی نگفت. دانیال در آغوش آرزو کمی آرام شده بود. در زندگی‌اش هیچی که نداشت، عشق آرزو به تمام نداشته‌هایش می‌ارزید. امشب احساس عجیبی داشت. حس می‌کرد آرزو را دیگر قرار نیست ببیند. بنابراین او را در آغوش گرفت، بوسیدش، نوازشش کرد، تا این لحظه‌های آخر را با خاطره‌ای خوش به اتمام برساند.
***
کیوان که پشت فرمان نشسته بود خیره به نوشته‌ی مشکی رنگ بر روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #133
و البته بی‌حساب میشد با شاهین و دانیال در قبال زحماتی که برایش این اواخر کشیده بودند!
کیوان خودش را به سمت صندلی شاگرد کشاند. بنیامین پس از چک کردن ماشین برای نداشتن ردیاب سوار شد. نقابش را از صورت برداشت و مشغول روشن کردن ماشین توسط لپ‌تاپش شد. ماشین را روشن کرد، که کیوان رو به بنیامین به پشت سرش اشاره کرد و گفت:
- بذار به عرشیا بگم اون ماشین رو بسوزونه.
بنیامین خیره به چهارصدوپنج بژ رنگ گفت:
- نیازی نیست. ماشین رو خوب گشتم، چیزی نبود.
کیوان کمی شک کرد. آن ماشین باید سوزانده میشد، نه اینکه رها شود. این قانون کار شاهین بود.
- اگه شاهین بفهمه عصبانی میشه.
بنیامین ماشین را به حرکت درآورد و توام با عصبانیت گفت:
- مسئولیتش با منه، نه تو.
کیوان قانع نشد. در ماشین را باز کرد و پس از توقف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #134
سه ماشین پلیس به دنبال دستگیری دانیال به راه افتادند. به محل کارش رسیدند. منشی اظهار کرد که دانیال امروز را کلاً به دفتر مراجعه نکرده است؛ و همین‌طور آدرسی هم از او ندارد؛ اما نامزدش دقیقاً در طبقه‌ی سوم همین ساختمان وکیل است. و چه چیز بهتر از اینکه بهادر زمان کمتری را صرف پیدا کردن دانیال کند.
فضای اتاق برای آرزو سرد و خوفناک بود. اگرچه بسیار در این اتاق بازجویی‌ها قرار می‌گرفت، اما اکنون خودش مورد بازجویی قرار گرفته بود. آب دهانش را بلعید و از ارتباط چشمی برقرار کردن با بهادر اجتناب کرد. نگران بود؛ برای عشقش. دیشب حرف‌های دانیال را اصلاً جدی نگرفته بود. به او گفته بود که به سراغش می‌آیند، اما فکر نمی‌کرد به این زودی، این اتفاق پیش بیاید. می‌خواست دانیال را نجات دهد. می‌خواست عشقی را که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #135
بهادر برگشت و به او خیره شد.
- خواهش می‌کنم کمکش کنین. دانیال آدم بدی نیست.
بهادر اخمی کرد و گفت:
- من این طور فکر نمی‌کنم خانوم مجد. شما از کاراش خبر داشتین، درسته؟
آرزو با بغض در صدایش گفت:
- نه زیاد. دانیال هیچ وقت هیچی به من نمی‌گفت. از اون گذشته‌ی کوفتی که گرفتارش شده بود هیچی به من نمی‌گفت...هیچی نمی‌گفت و من مجبور بودم که خودم بفهمم.
بهادر قصد رفتن کرد که آرزو به دنبالش آمد و گفت:
- خواهش می‌کنم اجازه بدید منم باهاتون بیام. شاید اگه منو ببینه راضی بشه با شما همکاری کنه. خواهش می‌کنم سرگرد!
بهادر با فکر به این موضوع، بی‌میل رو به آرزو سرش را تکان داد.
***
از پله‌ها به تندی بالا آمد. وارد اتاق کار شاهین شد. بی‌توجه به محمد و جمشید رو به اردشیر که پشت میز برادرش نشسته بود و سیگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #136
دانیال مغموم گفت:
- جان دلم؟
آرزو با شنیدن صدایش قلبش به تپش افتاد.
- تا ابد عاشقت می‌مونم.
دانیال لبخندی زد که آرزو گفت:
- منو ببخش، من همه چی رو گفتم!
بهادر به تندی موبایل را از دست آرزو چنگ زد. تماس را قطع کرد و با صدای بلندی خشمگین رو به آرزو گفت:
- مگه نگفتم چیزی نگو؟!
آرزو ترسیده، سرش را پایین گرفت. بهادر چنگی به موهایش زد. با این کارش حتماً مورد خشم و غضب سرهنگ قرار می‌گرفت؛ چراکه دخترک آنان را لو داده بود. دوست نداشت مأموریتش به دست خودش به سرانجام بد برسد. توام با عصبانیت رو به شخص پشت فرمان گفت:
- سریع‌تر برو.
با دیدن نام شکیب بر صفحه‌ی موبایلش، تماس را برقرار کرد. صدای بلند شکیب به گوشش رسید.
- از اون خراب شده بزن بیرون دانیال!
دانیال پکی به سیگارش زد و گفت:
- کلاً عادت نداری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #137
با بستن چشمانش ادامه داد:
- وقتی بی‌هوش و بی‌حال داشت نگاهم می‌کرد، من بدنش رو تیکه تیکه می‌کردم. صدای ضجه‌اش تو مخم بود. همون شب تیکه‌های بدنش رو دادم سگای شهر خوردن.
چشمانش را از هم گشود و گفت:
- می‌دونی شکیب! من کار خوبو کردم. خانواده‌اش هنوز امید دارن که شاید پسرشون یه روزی پیدا بشه. آره، من کار درست رو کردم.
بهت او را فرا گرفت. باورش نشد دانیال چنین کاری کرده است.
دانیال: اون پسر بچه‌ها قراره یه زندگی مثل منو تجربه کنن...یا شاید مثل من بشن.
شکیب برای ماشین جلویی بوق زد، اما آن ماشین خیال نداشت به او راه دهد. باید قبل از آنکه پلیس به آنجا می‌رسید، خود را به خانه‌ی دانیال می‌رساند؛ که امری محال بود.
دانیال: من می‌خواستم یکی باشه که درکم کنه...و اون پسر بچه‌ها منو درک کردن.
بی‌توجه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #138
تکیه به نرده‌های بالکن، اسلحه‌اش را بر شقیقه‌اش گذاشت. شکیب که در ماشین خیره به دانیال بود، انگار که دوستش صدایش را می‌شنود، فریاد زد:
- نه این کارو نکن!
آرزو وحشت‌زده درحالی‌که خیره به دانیال بود، از ماشین پیاده شد. به سمت ساختمان دوید که مأموران سد راهش شدند. آرزو جیغ زد.
- دانیال!
بی‌آنکه توجهی به آرزو داشته باشد، چشمانش را بست و ماشه را بی‌امان کشید. صدای مهیبی فضای خانه را در هم شکافت و جمعیتی که ماجرا را تماشا می‌کردند جیغی از سر ترس و تعجب کشیدند.
چشمان به خون نشسته‌اش نگاهش را به آسمان آفتابی دوخت و اسلحه از دستش رها شد و جسم بی‌جانش چهار طبقه را به پایین سقوط کرد. بهادر و نیروها به تندی خودشان را به سمت بالکن رساندند. با برخورد دانیال به پارکینگ ساختمان صدای شکسته شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #139
شکیب نگاهش را از زمین گرفت و به چشمان شاهین که در رگه‌هایی از رنگ سرخ گم شده بود، خیره شد. جمشید سیگارش را در ظرف خاموش کرد و به همراه عدنان به سمت شکیب آمدند. دستانش را گرفتند و او را به عقب کشاندند. شکیب توام با خشم گفت:
- ولم کنین!
او را به دیوار چسباندند و با پایشان پای او را قفل کردند تا مبادا ضربه‌ای بزند. شکیب تقلا کرد اما نتوانست از حصار دستانشان آزاد شود. رو به شاهین که به آرامی به سمتش می‌آمد فریاد زد:
- من کار درست رو کردم شاهین! سعی داشتم نجاتش بدم...کاری که تو نکردی.
شاهین: یعنی تو بیشتر از من می‌فهمی؟
شکیب توام با خشم گفت:
- شاید!
روبه‌رویش قرار گرفت. گستاخیِ در وجودش را باید یه طوری جلویش را می‌گرفت.
- من از کسی که سر خود کاری انجام بده خوشم نمیاد.
با پنجه بوکسی که در دستش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #140
نگاهش را از محمد گرفت. بی‌هوش و یا خواب نبود، فقط چشمانش را از درد بسته بود. پتو را کنار زد و نیم خیز شد که توجه محمد را به خودش جلب کرد. از جا برخاست و به سمتش آمد. دست بر شانه‌اش گذاشت و مانع از تکان خوردنش شد. شکیب بی‌آنکه چموشی کند، دراز کشید و چشمانش را از درد بهم فشرد. با بی‌حالی زبان گشود:
- درد دارم.
محمد با ناراحتی گفت:
- می‌دونم شکیب؛ کتکت زد، نازت که نکرد.
شکیب خطاب به محمد توام با حرص گفت:
- سگ تو روحت مادر...!
محمد بی‌آنکه ناراحت و یا خشمگین شود گفت:
- تا تو باشی سر خود کاری انجام ندی. اگه می‌دیدنت؟ اگه از روی ماشین شناساییت می‌کردن؟... .
شکیب خیره در چشمان محمد صدایش را بالا برد و گفت:
- من تو اون لحظه به فکر این چیزا نبودم، فقط می‌خواستم کمکش کنم.
محمد دستی به صورتش کشید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا