- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 389
- پسندها
- 5,467
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #121
محمد خیره در چشمان ترسیدهی جلال ادامه داد:
- میخوایم یه وصیت نامهای برای ما بنویسی که نشون بده بعد از خبر مرگت، همهی مال و اموالت به یه نفر میرسه.
جلال با صدایی لرزان و ضعیف گفت:
- کی؟
محمد بیتوجه به سؤالش گفت:
- وصیت نامهای که نوشتی کجاست؟
جلال خیره به محمد حرفی به میان نیاورد. محمد با تکان دادن اسلحهی در دستش به آرامی گفت:
- حرف بزن وقتی ازت سؤال میپرسم.
جلال که کم مانده بود از ترس گریه کند گفت:
- تو گاوصندوق...تو اتاقم.
کیوان به سمت زن آمد، از بازویش گرفت و بلندش کرد. جلال ترسیده بلند شد و دست همسرش را گرفت که کیوان هولش داد.
زن توام با خشم خطاب به کیوان گفت:
- ولم کن، ولم کن پست عوضی!
کیوان اسلحهاش را بر شقیقهی زن گذاشت و خطاب به جلال گفت:
- به همسرت بگو همکاری لازم رو با...
- میخوایم یه وصیت نامهای برای ما بنویسی که نشون بده بعد از خبر مرگت، همهی مال و اموالت به یه نفر میرسه.
جلال با صدایی لرزان و ضعیف گفت:
- کی؟
محمد بیتوجه به سؤالش گفت:
- وصیت نامهای که نوشتی کجاست؟
جلال خیره به محمد حرفی به میان نیاورد. محمد با تکان دادن اسلحهی در دستش به آرامی گفت:
- حرف بزن وقتی ازت سؤال میپرسم.
جلال که کم مانده بود از ترس گریه کند گفت:
- تو گاوصندوق...تو اتاقم.
کیوان به سمت زن آمد، از بازویش گرفت و بلندش کرد. جلال ترسیده بلند شد و دست همسرش را گرفت که کیوان هولش داد.
زن توام با خشم خطاب به کیوان گفت:
- ولم کن، ولم کن پست عوضی!
کیوان اسلحهاش را بر شقیقهی زن گذاشت و خطاب به جلال گفت:
- به همسرت بگو همکاری لازم رو با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش