- ارسالیها
- 962
- پسندها
- 4,311
- امتیازها
- 18,373
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #231
و سریع آشپزخانه را ترک کرد و مهری خانم را در خیالات خودش رها کرد. زن بیچاره حس مادرانهاش تحریک شده بود. میدانست که یک بوهایی میآید ولی هیچ فکری به ذهنش نمیرسید. با اینکه از ته وجودش به این وصلت راضی نبود اما باز هم به خاطر پسرش؛ باید کوتاه میآمد و این وصلت مسخره را میپذیرفت. برای همین سریع پیازها را خورد کرد تا زودتر به بقیهی کارهایش برسد. امرور خیلی کارها داشت. باید از هاشم میوه و شیرینیها را
سهیل در ورودی را بست و داخل حیاط شد. باران شریدتر شده بود و وزش باد، حسابی به جان این مردم نفوذ میکرد. همانطور که از حیاط داشت عبور میکرد و برگ درختهای خیس و زرد خرمالو زیر پاهایش له میشد، گوشی را از جیبش بیرون کشید و به آریا زنگ زد.
آریا که ماشین را در محوطه نسبتاً بزرگ...
سهیل در ورودی را بست و داخل حیاط شد. باران شریدتر شده بود و وزش باد، حسابی به جان این مردم نفوذ میکرد. همانطور که از حیاط داشت عبور میکرد و برگ درختهای خیس و زرد خرمالو زیر پاهایش له میشد، گوشی را از جیبش بیرون کشید و به آریا زنگ زد.
آریا که ماشین را در محوطه نسبتاً بزرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.