- تاریخ ثبتنام
- 14/2/18
- ارسالیها
- 973
- پسندها
- 4,337
- امتیازها
- 18,373
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #241
و دوباره خندید. آریا این بار عصبی بلند شد و گفت:
- الان کجاش خنده داره کمیل؟!
کمیل کمی بعد، خنده اش را به مرور تمام کرد و گفت:
- خب مرد حسابی، کدوم آدمی میاد بدهیهای شرکت یا جایی که توش کار میکنه رو به طرف حسابش بگه؟! آریا مگه تو بار اولته که تو همچین موقعیتی قرار میگیری؟! این فکرهای احمقانه از تو بعیده داداش. به خدا که بعیده!
آریا همانطور که در اتاق بزرگ قدم میزد جواب داد.
- بله که بار اولمه وارد معاملهی به این گندگی میشم. چه بدونم چی به چیه. در ثانی! چهطور ممکنه کسی بدهیهای قبلی شرکت خودش رو نیاد به صاحب جدید تحویل بده؟! نکنه... .
کمیل دستش را بلند کرد و حرفهای آریا را قطع کرد و گفت:
- ببین داداش من، کسی که میاد یه مِلکی رو میفروشه، حالا مِلک یا مغازه یا شرکت؛ اصلاً...
- الان کجاش خنده داره کمیل؟!
کمیل کمی بعد، خنده اش را به مرور تمام کرد و گفت:
- خب مرد حسابی، کدوم آدمی میاد بدهیهای شرکت یا جایی که توش کار میکنه رو به طرف حسابش بگه؟! آریا مگه تو بار اولته که تو همچین موقعیتی قرار میگیری؟! این فکرهای احمقانه از تو بعیده داداش. به خدا که بعیده!
آریا همانطور که در اتاق بزرگ قدم میزد جواب داد.
- بله که بار اولمه وارد معاملهی به این گندگی میشم. چه بدونم چی به چیه. در ثانی! چهطور ممکنه کسی بدهیهای قبلی شرکت خودش رو نیاد به صاحب جدید تحویل بده؟! نکنه... .
کمیل دستش را بلند کرد و حرفهای آریا را قطع کرد و گفت:
- ببین داداش من، کسی که میاد یه مِلکی رو میفروشه، حالا مِلک یا مغازه یا شرکت؛ اصلاً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.