- ارسالیها
- 1,516
- پسندها
- 16,394
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 39
- نویسنده موضوع
- #11
ضربهای آرومی به سرش زد. دیگه از فکرهای اینجوری خسته شده بود. اگه زانو میزد و زیر تخت رو نگاه میکرد، خیالش راحت میشد؟! اگه برخلاف چیزی که فکر میکرد، اونجا چشمش به سفیدی چشم یه موجود میخورد، شوکه میشد؟! اگه از زیر تخت میاومد بیرون و میافتاد روی اون چی؟!
میتونست تصور کنه صورتش شبیه انسان بود و چشمهاش سفید. پوستش سیاه و دندون هاش خونی! مثل فیلمهای ترسناکی که دیده بود، دهنش رو بیش از سر یک انسان معمولی باز میکرد و با سرعت نزدیکش میشد و... .
سریع دستش رو به لباسش چنگ زد. همونجا که قلبش بود. چند تا نفس عمیق کشید. خودش رو آروم کرد. اصلاً این خزعبلات چی بود که یقهش رو گرفته بود؟! لازم نبود زیر تخت رو نگاه کنه. مگه مجبور بود؟! یهکم وقتکشی میکرد، وضعیت ذهنش عادی...
میتونست تصور کنه صورتش شبیه انسان بود و چشمهاش سفید. پوستش سیاه و دندون هاش خونی! مثل فیلمهای ترسناکی که دیده بود، دهنش رو بیش از سر یک انسان معمولی باز میکرد و با سرعت نزدیکش میشد و... .
سریع دستش رو به لباسش چنگ زد. همونجا که قلبش بود. چند تا نفس عمیق کشید. خودش رو آروم کرد. اصلاً این خزعبلات چی بود که یقهش رو گرفته بود؟! لازم نبود زیر تخت رو نگاه کنه. مگه مجبور بود؟! یهکم وقتکشی میکرد، وضعیت ذهنش عادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش