- ارسالیها
- 1,516
- پسندها
- 16,391
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 39
- نویسنده موضوع
- #31
- راضیه تو رو خدا راضی شو دیگه.
و خندید. چه بهنظر خودش هم خندهش مضحک بهنظر میرسید. آره! توی اون شرایطی که فقط خودش درک میکرد، واقعاً خندهدار بود بخنده. راضیه که کوچیکترین لبخندی نزده بود، هنوز مشغول رانندگی بود. شبانه گفت:
- راضیه منو ببر آموزشگاه. قول میدم فردا دانشگاه نیام و استراحت کنم. قول میدم.
راضیه همچنان مشغول رانندگی بود و اصلاً کوچکترین توجهی به اون که پهلوش نشسته بود نداشت. شبانه حس کرد کمکم اشک داره تو چشمهاش جمع میشه. گفت:
- راضیه!
راضیه که از بغض شبانه دلش سوخته بود یکم سرش را سمتش متمایل کرد:
- جانم؟! دارم برای خودت میگم دختر...تو نباید یکم استراحت کنی؟!
شبانه باز ادامه داد:
- من تو خونه تنهام اونجوری بدتره. بذار برم آموزشگاه...
و خندید. چه بهنظر خودش هم خندهش مضحک بهنظر میرسید. آره! توی اون شرایطی که فقط خودش درک میکرد، واقعاً خندهدار بود بخنده. راضیه که کوچیکترین لبخندی نزده بود، هنوز مشغول رانندگی بود. شبانه گفت:
- راضیه منو ببر آموزشگاه. قول میدم فردا دانشگاه نیام و استراحت کنم. قول میدم.
راضیه همچنان مشغول رانندگی بود و اصلاً کوچکترین توجهی به اون که پهلوش نشسته بود نداشت. شبانه حس کرد کمکم اشک داره تو چشمهاش جمع میشه. گفت:
- راضیه!
راضیه که از بغض شبانه دلش سوخته بود یکم سرش را سمتش متمایل کرد:
- جانم؟! دارم برای خودت میگم دختر...تو نباید یکم استراحت کنی؟!
شبانه باز ادامه داد:
- من تو خونه تنهام اونجوری بدتره. بذار برم آموزشگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش