- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #21
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدکالسکه تکانی خورد و متوقف شد، انگار رسیده بودند. به هوای گرگومیش بیرون نگاهی انداخت!
با یادآوردی کتابها باز هم اخمهایش در هم رفت، دیگر هیچ رقمی برایش نمانده بود. ماندا با نگرانی نگاهش میکرد، نه از آن شور و اشتیاق چند ساعت پیش نه صورت خالی از احساس الانش!
بلند شد و از کالسکه بیرون رفت، از در ورودی اصلی کاخ تا خود کاخ چند دیقهایی راه بود، اینگونه بهتر بود! هوایی به کلهاش میخورد. دستانش را در جیب شلوارش فرو کرد، انگار در جنگی شکست خورده بود. هر از گاهی سرش را برای خدمههایی که به او تعظیم میکردند تکان میداد، در حسو حال خود بود که صدایی آشنا او را از عمق فاجعه نجات داد.
- ملورین!
به یک باره ایستاد، هجوم اسک پلکهایش را سوزاند. گوشهایش صدایی...
با یادآوردی کتابها باز هم اخمهایش در هم رفت، دیگر هیچ رقمی برایش نمانده بود. ماندا با نگرانی نگاهش میکرد، نه از آن شور و اشتیاق چند ساعت پیش نه صورت خالی از احساس الانش!
بلند شد و از کالسکه بیرون رفت، از در ورودی اصلی کاخ تا خود کاخ چند دیقهایی راه بود، اینگونه بهتر بود! هوایی به کلهاش میخورد. دستانش را در جیب شلوارش فرو کرد، انگار در جنگی شکست خورده بود. هر از گاهی سرش را برای خدمههایی که به او تعظیم میکردند تکان میداد، در حسو حال خود بود که صدایی آشنا او را از عمق فاجعه نجات داد.
- ملورین!
به یک باره ایستاد، هجوم اسک پلکهایش را سوزاند. گوشهایش صدایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش