- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #31
دیگر حتی نای راه رفتن را هم نداشت، با آن طور راه رفتن مادرش هم گاهی سکندری میخورد. خونریزی دستش یک طرف و ناپدید شدن رزیتا یک طرف، حال مادرش را کجای این واقعه میگذاشت؟
نمیخواست به مادرش صدمهایی بزند و به زور دستش را از دست او دراورد؛ ولی چارهایی نداشت تا آلفرد به دادش رسید.
- آتنه.
مادرش ایستاد و به پدرش که دوقدمی آنها بود نگاه کرد. آلفرد با تحکم اضافه کرد:
- داری چه کار میکنی؟
آتنه سریع جبه گرفت و به او توپید:
- میخوام این دخترو ادب کنم؛ ولی ظاهراً دست از این بازیگوشیهای بیموقش برنمیداره... .
داد آلفرد باعث شد که آتنه حرفش نیمه تمام بماند.
- هیچ معلوم هست چی میگی؟ الان وقت این حرفاست؟! اصلاً به حال ملورین نگاه کردی که داره چی میکشه! بعد تو، تو این موقعیت به فکر ادب دختر منی؟...
نمیخواست به مادرش صدمهایی بزند و به زور دستش را از دست او دراورد؛ ولی چارهایی نداشت تا آلفرد به دادش رسید.
- آتنه.
مادرش ایستاد و به پدرش که دوقدمی آنها بود نگاه کرد. آلفرد با تحکم اضافه کرد:
- داری چه کار میکنی؟
آتنه سریع جبه گرفت و به او توپید:
- میخوام این دخترو ادب کنم؛ ولی ظاهراً دست از این بازیگوشیهای بیموقش برنمیداره... .
داد آلفرد باعث شد که آتنه حرفش نیمه تمام بماند.
- هیچ معلوم هست چی میگی؟ الان وقت این حرفاست؟! اصلاً به حال ملورین نگاه کردی که داره چی میکشه! بعد تو، تو این موقعیت به فکر ادب دختر منی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش