- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #41
ملورین سرش را به نشانه مثبت تکان داد، آب دهانش را به سختی قورت داد و به رزیتا نگاه کرد. خواست سمتش برود که پوزهی گرگ چین خورد، ملورین هشدار گونه گفت:
- بهش نزدیک نشو!
پسر که تا به حال ساکت بود، به حرف آمد و گفت:
- دستت... .
باز هم خونریزیه دست ملورین شروع شده بود و پیراهنش کاملاً خونین شده بود، بهتر بود برگردند تا ضخم ملورین را پانسمان کند. خواست بازوی ملورین را ببیند که گرگ خرناسی کشید و سریع جستی زد و پشت ملورین قرار گرفت و وحشیانه به او چشم دوخت. ملورین لبخندی زد و دستش را زیر چانهاش کشید و گفت:
- چیزی نیست دختر خوب، اون مارسله!
رزیتا باز خرناسی کشید که ملورین ادامه داد:
- میدونی وقتی اینجوری حرف میزنی متوجه نمیشم.
حس کرد کسی کنار گوشش زمزمه میکند.
- اون واقعاً میفهمه که چی...
- بهش نزدیک نشو!
پسر که تا به حال ساکت بود، به حرف آمد و گفت:
- دستت... .
باز هم خونریزیه دست ملورین شروع شده بود و پیراهنش کاملاً خونین شده بود، بهتر بود برگردند تا ضخم ملورین را پانسمان کند. خواست بازوی ملورین را ببیند که گرگ خرناسی کشید و سریع جستی زد و پشت ملورین قرار گرفت و وحشیانه به او چشم دوخت. ملورین لبخندی زد و دستش را زیر چانهاش کشید و گفت:
- چیزی نیست دختر خوب، اون مارسله!
رزیتا باز خرناسی کشید که ملورین ادامه داد:
- میدونی وقتی اینجوری حرف میزنی متوجه نمیشم.
حس کرد کسی کنار گوشش زمزمه میکند.
- اون واقعاً میفهمه که چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش