متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,011
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #41
ملورین سرش را به نشانه مثبت تکان داد، آب دهانش را به سختی قورت داد و به رزیتا نگاه کرد. خواست سمتش برود که پوزه‌ی گرگ چین خورد، ملورین هشدار گونه گفت:
- بهش نزدیک نشو!
پسر که تا به حال ساکت بود، به حرف آمد و گفت:
- دستت... .
باز هم خونریزیه دست ملورین شروع شده بود و پیراهنش کاملاً خونین شده بود، بهتر بود برگردند تا ضخم ملورین را پانسمان کند. خواست بازوی ملورین را ببیند که گرگ خرناسی کشید و سریع جستی زد و پشت ملورین قرار گرفت و وحشیانه به او چشم دوخت. ملورین لبخندی زد و دستش را زیر چانه‌اش کشید و گفت:
- چیزی نیست دختر خوب، اون مارسله!
رزیتا باز خرناسی کشید که ملورین ادامه داد:
- می‌دونی وقتی این‌جوری حرف می‌زنی متوجه نمیشم.
حس کرد کسی کنار گوشش زمزمه می‌کند.
- اون واقعاً می‌فهمه که چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #42
بعد دستش را زیر پوزه‌ی رزیتا کشید که صدایی از خود در آورد.
- مگه نه؟
رزیتا هم سرش را تکان داد، صورتش جمع شد و نحوا کرد:
- مثلاً داره می‌خنده؟!
- اوهوم.
پسر که تا به حال ساکت مانده بود به رزیتا نزدیک شد و آرام و با احتیاط به دورش چرخید، گرگ محو به او خیره شده بود که پسرک با حالت خاصی به گرگ نزدیک شد و به گوشش دست کشید و گفت:
- قبل اینکه تو بیایی خیلی رام به نظر می‌رسید.
بی‌تفاوت لب‌زد:
- یه گرگ هیچ وقت رام نمیشه.
- شاید؛ ولی هیچ درنده‌ای جلوی من دووم نمیاره!
پسر کمر راست کرد و صاف ایستاد به طرز باور نکردنی خرناس‌های خفیف رزیتا آرام گرفت و سرش را کمی پایین آورد، که ملورین گفت:
- داری چه کار می‌کنی؟ ازش دور شـو!
پسر که صورتش فقط از بینی به پایین معلوم بود پوزخندی زد و گفت:
- دارم بهش نشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #43
زنجیر آویزون به شلوار پسرک برق خاصی را ساطع می‌کرد و در باد صدای خفناکی را ایجاد می‌کرد، همان‌طور مجذوب زنجیرش شده بود متوجه ترس پسر شد که نگاهش بین آسمان و رزیتا در چرخش بود. به آسمان چشم دوخت، ابرهای نقره‌ای رنگ در حال محو شدن بودند و با کنار رفتن ابرها زوزه‌های رزیتا بلندتر می‌شد و بیش از حد به خود می‌پیچید. صدای ضعیف پسر در گوشش زنگ زد:
- تا کنترل خودشو از دست نداده برین!
سرش را تکان داد و برگشت که ملورین با بغض گفت:
- نـه، من رزیتا رو اینجا تنها نمی‌ذارم!
سعی کرد قانع‌اش کند.
- اون رفتارش دست خودش نیست ممکنه بهت صدمه بزنه.
ولی ملورین گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود باز ادامه داد:
- اون به من صدمه‌ای نمی‌زنه.
پسر با عجله و اظطراب گفت:
-داره میاد، باید از اینجا برین.
ملورین تند و عصبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #44
به سمت ورودیه کاخ رفت و ایستاد چند سرباز در حال دیدبانی بودند ملورین را آرام کنار بوته ایی خواباند و از کنار او دور شد.
-عالیجناب!!
صدای متعجب سرباز حواسش را جمع کرد باید آرامشش را حفظ میکرد، تک سرفه ایی کرد که لرزش صدایش را بر طرف کند، نفسش از آن همه تند راه رفتن بند آمده بود این همه هیجان برای یک روز زیاد بود، تازه او اولین روزی بود که به اکتاوا آمده بود یک نفر باید مراعات حالش را میکرد؛ سرش را تکان داد تا افکار مزاحم را از خودش دور کند.
هوا گرگ و میش بود و آسمان کمی روشن شده بود.
مارسل-چه کار میکنین؟
یکی از سرباز ها گفت:
-سرورم اینطو دستور دادن، هر چیز مشکوکی رو دیدیم اطلاع بدیم.
عالی بود حداقل بهانه ایی برای دور کردن آنها پیدا کرد.
به نقطه ایی اشاره کرد و گفت:
مارسل-یه صدا هایی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #45
مطمئن شد دیگر بیهوش نیست انگار در خواب عمیقی به سر میبرد، تنش سرد شده بود؛ پاهایش توان ایستادن را نداشت، سیبی در گلویش احساس سنگینی میکرد باید هر چه زود تر به اتاقش بر میگشت.
آرام از پشت درختان بدون کوچک ترین صدایی گذشت تا به در پشتی رسید، در را باز کرد و وارد کاخ شد صدایی نمی آمد، وارد سالن شد چند خدمه مشغول چیدن میز صبحانه بودند کمی صبر کرد بعد از اتمام کار خدمه ها، سریع از پله ایی که از کنار دیوار سالن شروع میشد و انتهایش یه طبقه ی دوم ختم میشد بالا رفت و خود را به اتاقش رساند و در را بست، نفسی عمیق کشید.
مارسل-تموم شد تموم شد!
به طرف تخت رفت و ملورین را مانند برگی سبک روی تخت گذاشت که ملورین با وحشت هین بلندی کشید و روی تخت سیخ نشست و به دور و بر نگاه کرد.
با ترس قدمی از او فاصله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #46
مارسل-پس چی؟
به سختی خم شد و بدون کوچک ترین مکثی خودش را در آغوشش رها کرد.
از کار هایش تعجب کرده بود با گیجی دستش را دور کمر ملورین انداخت و موهایش را نوازش کرد؛
مارسل-همچی تموم شد ملو...
سرش را تکان داد و سریع گفت:
ملورین-نه نه نههه!
اخم کرد و او را از خود جدا کرد و با جدیت به چشمان سرخ ملورین نگاه کرد که ملورین با ترس گفت:
ملورین-کمکم کن مارسل کمکم کن، خواهش میکنمم.
باز هق هقش اوج گرفت، از حرف هایش هیچ سر در نمی آورد مگر چیز دیگری غیر از رزیتا داشت که پنهان کرده باشد؟
باز صدای ملورین را که در اثر گریه میلرزید به گوشش خورد؛
ملورین-باید کمکم کنی خوب، کمکم میکنی که آره، کمکم میکنی؟
با گیجی به او نگاه میکرد؛
مارسل-چی شده ملورین؟
ملورین-کمکم میکنی؟
مارسل-آره عزیزم کمکت میکنم من اینجام که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #47
مشکوک نگاهش میکرد.
مارسل-گفتم که اینجام، بخواب.
چقدر کله شق بود، باز چشمانش را روی هم گذاشت، سرش را به طرفین تکان داد و در اتاق را باز کرد خدمه ایی را فرستاد که وسایلی بیاورد تا ضخم ملورین را پانسمان کند، کلافه دستی به چشمانش کشید تمام شب را بیدار بود روی کاناپه ی روبه روی تراس نشست و به بیرون زل زد، در افکارش دست و پا میزد که یک دفعه زنبوری را جلوی خود دید چشمانش تا حد ممکن گرد شد و از جایش تکان نخورد به زحمت نفس میکشید همینطور مشغول یکجا ماندن بود که زنبور تکانی خورد بدون ذره ایی مکث سریع از روی کاناپه بالا رفت و روی پشتی آن نشست خواست داد بزند که متوجه شد ملورین در خواب بسر میبرد، زنبور نزدیک تر آمد و او عقب تر که یکدفعه از روی کاناپه افتاد، دردی در سراسر ستون فقراتش حس کرد چشمانش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #48
مارسل-هییی، مادر شمایین؟
آتنه-منتظر کس دیگه بودی؟
مارسل-نه این طور نیست، من فقط یکم شکه شدم.
آتنه-مشکلی نیست، برای صبحانه نیومدی؟
مارسل-آهااا، اون راستش پیش ملورین بودم.
آتنه-بهتره برم یه سری بهش بزنم.
سریع دست مادش را گرفت و گفت:
مارسل-الان خوابیده کل شب و بیدار بوده بهتره یکم تنهاش بزاریم.
مادرش برگشت و لبخندی به اجباز زد و گفت:
آتنه-حق با توعه!
مارسل-پس من برم یه چیزایی براش ببرم که وقتی بیدار شد بخوره.
آتنه-تنهاش نزار.
مارسل-چشم.
مادرش گونه اش را بوسید و رفت کمی ماند و سریع بیرون رفت و به سمت حیاط خلوت دوید، رزیتا را همان طور بیهوش دید به کنارش رفت و زانو زد کاملا در دنیای دیگری بود چند باری صدایش زد ولی تاثیری نداشت،
مارسل-آب!
باید آب پیدا میکرد ولی از کجا، نمیتوانست آن را آنجا رها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #49
مارسل-بهتره تا کسی متوجه نشده سر و وضعتو درست کنی!
رزیتا نگاهی به خود کرد چشمانش در حدقه گرد شد سریع بلند شد و به اطراف نگاه کرد و باز به مارسل چشم دوخت یهو به خود نگاه کرد و با دستانش بدنش را پوشاند از حرکاتش خنده اش گرفت با خنده از جایش بلند شد و گفت:
مارسل-اون طور هم که فک میکنی نیست فقط کمی پاره شده همین.
در حالی که چشمانش روی قسمت های پاره ی لباسش در گردش بود گفت:
مارسل-فقط کمی روی شونته که اونم نصف شونتو معلوم کرده و روی کمرت که باز اونم معلومه و کمی روی پاهاته که...
کمی مکث کرد و گفت:
مارسل-اونم چیز خاصی نیست.
سرش را بالا آورد و به صورتش نگاه کرد که از خجالت سرخ شده بود ابرویش را بالا انداخت و گفت:
مارسل-چرا خجالت میکشی؟!
رزیتا بدون هیچ حرفی با دو از کنارش رد شد و رفت؛ شانه ایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #50
با خوشحالی به در اتاق رزیتا کوبید،
-تق تق!
کمی منتظر ماند ولی صدایی نیامد، باز در زد ولی کسی جواب نداد وارد اتاق شد هیچ نوری در اتاق نبود همه جا سوت و کور بود در را بست که صدای خرناس های خفیفی را شنید قلبش زیر گلویش میزد چشمانش را ریز کرد و با احتیاط به اطراف اتاق نگاه کرد که چشمش روی تخت قفل شد رزیتا مانند یک گرگ روی تخت خوابیده بود دو دستش را زیر سرش و پاهایش را در شکمش جمع کرده بود؛ نفسی عمیق کشید و به سمت کاناپه رفت و کوسن را از روی آن برداشت و محکم به طرف رزیتا پرت کرد که به سرش خورد به یک باره با وحشت از جایش بلند شد و خشک روی تخت نشست، لبخندی دندان نما زد و به او نگاه کرد رزیتا اول کمی خواب آلود به گوشه های اتاق نگاه کرد در حال کاویدن بود که چشمش روی ملورین ماند با تعجب و دهانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا