متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 18,993
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #381
باز حس کنجکاوی بر عقلش غلبه کرد و از جایش بلند شد، با احتیاط به طرف پنجره رفت. هر چقدر به آن شیشه مرموز نزدیک‌تر می‌شد حسی عجیب وجودش را به آتش می‌کشید، لبش را گزید و برای اینکه لرزش انگشتانش را مهار کند دستش را روی گردنبندش که زیر لباسش جای داشت گذاشت.
با لمس گردنبند دستش از سرمای تکه سنگ سوخت، دستش را پس زد و با اخم به پیراهنش زل زد.
سرش را بلند کرد و وقتی به پنجره رسید، با دقت به بیرون چشم دوخت.
همه چیز آرام بود و سیاهی شب همه جا را فرا گرفته بود، روشنایی داخل سالن از دیدن فضای تاریک پشت پنجره جلوگیری می‌کرد.
نگاهش پایین آمد تا اینکه به دستگیره‌ای که گوشه پنجره بود افتاد، لبخندی از سر رضایت روی صورتش نشست.
پس این تنها پنجره نبود، بلکه دری برای رفتن به فضای پشت کاخ هم بود! دستگیره را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #382
نگاه دیگری به کاخ کرد، نمی‌توانست فرار کند! به ناچار برگشت که با یک جفت چشم آبی و فَکی منقبض شده مواجه شد.
کُپ کرد و با وجد نگاهش در نگاه به خون نشسته پسر گره خورد، از لابه‌لای دندان‌های بهم چفت شده‌اش صدای بمی آزاد شد.
- تو رویای من چه کار می‌کردی؟
ابرویش بالا پرید و بهت زده گفت:
- معلوم هست چی میگی؟
یک آن به طرفش حمله کرد به طوری که نفهمید کی موهایش در دستان قوی‌اش پیچید و با کشیدنش سرش به عقب رفت و صورتش از درد جمع شد، با دو دست دستانش را گرفت تا بیش از پیش موهایش را نکشد.
سرش را جلو آورد و آهسته و شمرده تکرار کرد:
- بگو...داخل رویای من...چه کار می‌کردی؟
چشمانش از درد بسته شده بود؛ اما دَم نمی‌زد. نمی‌خواست جلوی این پسر مغرور کم آورد!
- نمی‌‌...دونم!
کشیده شدن موهایش باعث شد سرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #383
با صدای بهم خوردن چیزی هر دو به سمت صدا برگشتند، چشمش را در آن تاریکی به حرکت درآورد و منتظر بود کسی را ببیند. دارنِل با چشمانی ریز شده نگاهی به او انداخت.
- صدای چی بود؟
خودش هم نمی‌دانست، شانه‌ای بالا انداخت. دارنل سری برایش تکان داد و با تندی به عقب رفت، چشمانش گشاد شد و به او نگاه کرد؛ اما دارنل پشت درختی رفت و محو شد. چشم از جایی که او غیب شده بود برنداشت که نجوای آیهان ترساندش.
- این‌جا چه کار می‌کنی؟
از جایش بلند شد و برای آخرین بار به درختی که دارنل پشتش رفته بود نگاه کرد و لب‌زد:
- هیچی...فقط اومدم یکم هوا بخورم.
به چشمان سیاهش زل زد، یک آن نوری کم سو نیمی از صورت آیهان را روشن کرد. آیهان به دلیل برخورد نور با چشمانش پلک‌هایش را بست، متعجب به او خیره بود. نور بیشتر می‌شد و صورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #384
با رفتن یهویی آیهان به خودش آمد و از پشت قامت بلندش را که با قدم‌هایی بلند به سمت کاخ می‌رفت را دید، بار دیگر برگشت و به نورها نگاهی کرد و پشت آیهان راه افتاد.
از در شیشه‌ای رد شد، با دیدن سالن خالی ایستاد. آیهان درحالی‌که به سمت در اصلی کاخ می‌رفت میا از پله‌ها پایین آمد و جلویش ظاهر شد.
- اعلاحضرت، از نیمه شب گذشته... .
ناخودآگاه سرش به سمت ساعت برگشت، خیلی وقت بود از نیمه شب گذشته بود؛ ولی منظور میا از این حرف چه بود؟ صدای آرام آیهان به گوشش رسید.
- لباس منو بیار.
میا سری تکان داد و باز از پله‌ها بالا رفت، هاج و واج وسط سالن ایستاده بود و به آیهان که با پایش روی زمین ضرب گرفته بود و دستش را به زیر چانه زده بود و با اخمی غلیظ در فکر بود نگاه کرد. مانند مجسمه‌ای که با ظرافت زیادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #385
(بهتره اصلاً به بیرون رفتن از قصر فکر نکنی، مخصوصاً وقتی دیگه نوری داخل آسمون نباشه!)
سرش را بلند کرد و به آسمان خالی از ستاره نگاهی انداخت، جز آن سه نور چیزی دیده نمی‌شد. موهایش را که جلوی دیدش را گرفته بود کنار زد و از پله‌ها پایین رفت.
- کجا میری؟
با لبخند دروازه را گرفت و در با صدایی از هم باز شد.
- برمی‌گردم.
دهانش باز شد؛ اما قبل از خارج شدن صدایش دروازه بسته شد و تنش یخ بست. تپش‌های قلبش اوج گرفت، با حس سوزش انگشتانش نگاهی به دستش کرد. کنار ناخن‌هایش را کنده بود و خونی قرمز رنگ دستش را رنگی کرد، نفس عمیقی کشید.
با اینکه زخم کوچکی به نظر می‌رسید؛ اما به اندازه‌ی زخم عمیقی درد داشت.
با صدای اریک همه به او نگاه کردند.
- کسی می‌دونه این‌جا چه خبره؟
اریسا شانه‌ای بالا انداخت.
- من که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #386
موهایش را کشید و با قدم‌هایی تند از کاخ بیرون رفت، لحظه‌ای از تاریکی اطرافش دلهره گرفت منصرف شد؛ اما با دیدن مردم که سرها‌یشان را از پنجره‌های کوچک خانه‌شان درآورده بودند و همه به آن نورها نگاه می‌کردند متعجب وقت را تلف نکرد و دنبال بچه‌ها دوید.
صدای برخورد تند کفش‌هایش با سنگ فرش کوچه نشان می‌داد عجله دارد، تا به حال شبی به این تاریکی ندیده بود. همه‌جا سوت ‌و کور بود و در کوچه هیچ موجود زنده‌ای را نمی‌دید که مانند او بدود و مثل دیوانه‌ها به سمت جنگل برود.
چشمش را چرخاند، تمامی دکان‌ها حتی اتاقک‌های کوچک دست فروش‌ها بسته بود و تنها به دلیل آن نورها کمی از راه پیش رویش مشخص بود.
بچه‌ها را از دور دید، آرام آرام سرعتش را کم کرد تا به آن‌ها رسید و کنارشان قدم برداشت.
نفسش دیگر یاری‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #387
حس کرد کم‌کم زاویه دیدش بهتر می‌شد و می‌توانست بچه‌ها را کامل ببیند، فضای اطرافش روشن و روشن‌تر می‌شد و بوته‌های بلند اطرافش و چمن‌هایی که بالاتر از ساق پایش بود را مشاهده می‌کرد.
با صاعقه دیگری که به آسمان چنگ انداخت سرش را بلند کرد و به پهنه سفید آسمان خیره شد، نوری به سرعت رد شد و تازه فهمید در عمق جنگل هستند.
دیگر آسمانی معلوم نبود و درختان طبقاتی آنان را محاصره کرده بودند، قطره قطره اشک‌های آسمان بر پوست سردش بوسه می‌زد.
لرزی از تنش رد شد و با کشیده شدن مچ دستش راه رفتن را از سر گرفت، هرچه می‌گذشت اطرافش روشن‌تر می‌شد به گونه‌ای که انگار جنگل درون روشنایی گیر افتاده بود. با توقف ماریا ایستاد، صدای اریک که جلوتر از آن‌ها حرکت می‌کرد به گوشش رسید.
- رسیدیم.
آرام دستش را از بین انگشتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #388
باد گرمی که از نور به پوستش می‌خورد موهایش را به عقب می‌فرستاد، دستش را بلند کرد. یعنی پشت آن نور چه بود؟
هنوز نور را لمس نکرده بود که توسط کسی به عقب کشیده شد، یک‌هو بی‌دلیل خشمش فوران کرد و با خشونت برگشت و خواست بازویش را از دست کسی که جلویش را گرفته بود بیرون بکشد؛ اما با دیدن صورت رنگ پریده و سفید آیهان متوقف شد.
انگار مانعی وجود داشت که نمی‌گذاشت عصبانیتش را به او بروز دهد، به چشمان سیاهش که دیگر نمی‌توانست خودش را در آن ببیند نگاه کرد و وحشت‌زده یکه خورد.
بازویش در دستان پهن و مردانه او جا خوش کرده بود و چشمان بی‌قرارش روی جای‌جای صورت بی‌حسش می‌چرخید، گوشه لبش زخم شده بود. رد خون را تا زیر چانه‌اش دنبال کرد، سیب گلویش تکان می‌خورد و دندان‌هایش را روی هم می‌سابید.
سرش را بلند کرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #389
هنری هم مانند او متعجب و حیرت‌زده به علامت‌های دستش که مانند ضربدر و موج آب و بال فرشته‌ای که در تصاویر داستان‌هایی که می‌خواند به یادش مانده بود شباهت داشت نگاه کرد؛ ولی بین تمام‌ آن‌ها علامتی مانند ستاره و هاله‌ای از یک نیم دایره روی دستش بود به چشمش خورد. با وجد دهانش باز شد، این علامت را جایی دیده بود!
به ذهنش فشاری آورد، با یادآوری اینکه علامت را کجا دیده بود دستش را جلوی دهانش گذاشت. اشتباه نمی‌کرد، همان علامت روی کتاب ماه و خورشید بود!
آخرین بار شکل آن علامت را وقتی کتاب را به کتاب‌خانه برگردانده بود دیده بود و حال روی دست آیهان به او پوزخند می‌زد.
دردی در دست چپش پیچید و باعث شد اخمی روی پیشانی‌اش پدید آید، دستش را بی‌اختیار مشت کرد تا از دردش کم شود؛ اما وقتی مشتش را باز کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #390
(آیهان)

با چشمانی گرد و دستی دراز شده به نوری که از دل زمین بیرون میزد و ملورین را در خود بلعیده بود نگاه کرد، چطور این اتفاق افتاد؟
باد گرمی به پوستش می‌خورد و گل‌های موگه، داهلیا و قلب خونین را که کنار نور روییده بود را تکان می‌داد، نفس‌نفس میزد و دستش هنوز برای گرفتن ملورین دراز بود. با پرت شدن ملورین به درون نور تمام دردهایی که می‌کشید پایان یافت و عصبانیتش به طرز عجیبی فروکش کرد.
بچه‌ها در شوک بزرگی بودند و حتی صدای نفس‌هایشان را هم نمی‌توانست بشنود، جنگل در سکوت وحشت باری فرو رفت.
پایین آمدن دستش هم‌زمان شد با بالا رفتن صدای گریه ماریا، منتظر چنین واکنشی بود. اریک با وجد لب‌زد:
- چی...چی شد؟ او...اون کجا رفت؟!
صاف نشست و با پشت دستش خون روی چانه‌اش را پاک کرد، نگاهی به رد خون به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا