- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #401
نگاهی به اطراف انداخت و زنجیرش را دور دستش پیچید و خودش را از حصار به آرامی بالا کشید، لحظهای از بالای حصار چشمش به سربازی افتاد که برای دیدبانی بعدی به آن طرف نزدیک میشد.
با یک پرش خودش را پایین انداخت و با حالتی دو مانند به در چوبی قهوهای رنگی که روبهرویش بود رسید، دستگیره را پایین کشید و با باز شدن در نفسش را بیرون فوت کرد و داخل شد.
استرس قفل بودن در باعث شده بود نفسش به شمار بیفتد، در را پشت سرش بست و لحظهای ایستاد و نفسی تازه کرد.
وقتی نفسهایش ریتم یکنواخت را گرفتند چشمش را به روبهرو دوخت، در راهرویی نسبتاً طولانی بود که دیوارهایش مانند تمامی نمای قصر طلایی بود.
فرش قرمزی را که زیر پایش بود و اندکی از سنگهای کرمی رنگ کف راهرو را مشخص میکرد دنبال کرد تا به انتهای راهرو...
با یک پرش خودش را پایین انداخت و با حالتی دو مانند به در چوبی قهوهای رنگی که روبهرویش بود رسید، دستگیره را پایین کشید و با باز شدن در نفسش را بیرون فوت کرد و داخل شد.
استرس قفل بودن در باعث شده بود نفسش به شمار بیفتد، در را پشت سرش بست و لحظهای ایستاد و نفسی تازه کرد.
وقتی نفسهایش ریتم یکنواخت را گرفتند چشمش را به روبهرو دوخت، در راهرویی نسبتاً طولانی بود که دیوارهایش مانند تمامی نمای قصر طلایی بود.
فرش قرمزی را که زیر پایش بود و اندکی از سنگهای کرمی رنگ کف راهرو را مشخص میکرد دنبال کرد تا به انتهای راهرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر