• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 16,965
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #401
نگاهی به اطراف انداخت و زنجیرش را دور دستش پیچید و خودش را از حصار به آرامی بالا کشید، لحظه‌ای از بالای حصار چشمش به سربازی افتاد که برای دیدبانی بعدی به آن طرف نزدیک می‌شد.
با یک پرش خودش را پایین انداخت و با حالتی دو مانند به در چوبی قهوه‌ای رنگی که روبه‌رویش بود رسید، دستگیره را پایین کشید و با باز شدن در نفسش را بیرون فوت کرد و داخل شد.
استرس قفل بودن در باعث شده بود نفسش به شمار بیفتد، در را پشت سرش بست و لحظه‌ای ایستاد و نفسی تازه کرد.
وقتی نفس‌هایش ریتم یکنواخت را گرفتند چشمش را به رو‌به‌رو دوخت، در راهرویی نسبتاً طولانی بود که دیوارهایش مانند تمامی نمای قصر طلایی بود.
فرش قرمزی را که زیر پایش بود و اندکی از سنگ‌های کرمی رنگ کف راهرو را مشخص می‌کرد دنبال کرد تا به انتهای راهرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #402
چشم از آسمان گرفت و به دیوار زل زد، نقاشی پادشاهان گذشته هیروکلیف بود که با غرور کشیده شده بودند. پوزخندی به روی این اثر هنری زد و راهش را پیش گرفت، وارد راهرویی شده بود که درهایی با کنده کاری‌هایی متفاوت داشت که هر کدام‌شان به روی سالنی باز می‌شد.
انتهای راهرو به راهروهای دیگری ختم می‌شد که به جای دیگر قصر می‌رفت، لبخند کجی زد. بدش نمی‌آمد سر از کار پادشاه آتش دربیاورد، با همان لبخندش وارد راهرویی که او را مستقیماً به اتاق پادشاه می‌برد شد. با دقت همه‌جا را برسی می‌کرد، هیچ وقت از طراحی قصر سرزمین هیروکلیف خوشش نمی‌آمد.
تمام راهروها مانند هم بود به طوری که اگر تازه به این قصر می‌آمدی بی‌شک راهت را گم می‌کردی و این طراحی جزئی از سیاست‌های پادشاه بود.
در راهروهایی که مانند هزارتو بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #403
دو پلک زد و نگاهش را پایین آورد، پیراهن سبزی که به تن داشت چروک شده بود و شلوار جذب مشکی‌اش خاکی. با خود چه کرده بود؟
با نزدیک شدن صدای دخترها از بهت درآمد، دستش را دراز کرد و دور کمر دخترک انداخت و با یک حرکت او را به خودش نزدیک کرد. دختر که انتظار چنین واکنشی را نداشت به جلو پرت شد و در آغوشش فرو رفت و خواست چیزی بگوید که دست دیگرش را جلوی دهانش گذاشت و اجازه کلامی به او نداد.
با یک چرخش به سمت دیوار رفت و به آن تکیه داد و نفسش را حبس و کرد، زن اول و بعد دخترها درحالی‌که گرم صحبت بودند از کنارشان گذشتند. حلقه دستش دور دخترک محکم‌تر شد، بدون توجه به نفس حبس شده او در همان حالت ماند و وقتی از نبودشان مطمئن شد تازه حواسش پی دختر که تکانی نمی‌خورد جمع شد.
ابرویش را بالا انداخت و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #404
- اومدم دنبال تو... .
بعد که انگار متوجه حرفش شده سریع با کنجکاوی و بهت لب‌زد:
- تو اینجا چه کار می‌کنی؟
ابرویش بالا پرید و درحالی‌که بر می‌گشت و به خودش اشاره می‌کرد بدون پاسخ به سؤالش پرسید:
- دنبال من؟
دستش را با حالت خاصی بالا برد و مویی که آزادانه جلوی چشمانش می‌رقصید را در حصار انگشتانش گرفت و پشت زندان گوشش محبوسش کرد، هر حرکاتش باعث می‌شد عرق سردی روی پیشانی‌اش نمایان شود و هوای اطرافش کم. با زبانش لبش را تر کرد که گوش‌هایش برای شنیدن صدای لطیف و نازک ملورین تیز شد.
- داخل بازار بودم و دیدم از داخل یه کوچه بیرون اومدی، دنبالت کردم تا اومدم اینجا... .
نگاهی به دور و برش و کرد و صدایش را پایین آورد و با چشمانی که در اثر کنجکاوی ریز شده بود پرسید:
- اینجا کجاست؟
سری تکان داد، باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #405
همه جا تحت فرمان سکوت بود که صدای محکم مردی که از تن صدایش مشخص بود سنش بالا است را از پشت در شنید و باعث شد سرش را به در بچسباند تا بهتر بشنود.
- چطور می‌تونی بعد از این همه سال با این وقاحت به هیروکلیف بیایی؟
ناخودآگاه اخمی بابت صدای آشنایی که از پشت در شنید ابروانش را به هم گره داد و در فکر فرو رفت، حس می‌کرد این صدا را قبلاً جایی شنیده است؛ اما چرا به خاطر نمی‌آورد؟ صدای مجهول دیگری رشته افکارش را پاره کرد و باعث شد بفهمد تنها یک نفر در اتاق نیست.
- آروم باش هلیوس، این نتیجه دسیسه‌ی ماست، نکنه یادت رفته؟
صدای خشمگین و خشدار مرد که گویا سعی می‌کرد تن صدایش بالا نرود مو به تنش سیخ کرد.
- ما؟ چطور می‌تونی پای منو به خ**یا*نت کثیفت باز کنی؟ نقشه‌ی ما این نبود!
برخلاف کسی که هلیوس خطاب شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #406
- شما از حدتون گذشتین، ظاهراً یادتون رفته سرزمین موندریک یعنی چی؟ یعنی سرزمین ماه تاریک، پنهان در سایه‌ها، برای همینه از دست نور ماه فراری هستید. تو و پسرت قانون نِتِل رو زیر پا گذاشتید و برای مجازات باید آماده بشید.
- وقت پنهان شدن داخل سایه‌ها تموم شده هلیوس، با کشتن آیهان ما آزاد شدیم! الان وقت حکمرانی به دنیای شب و وحشت به روح مردم انداختنه.
با شنیدن جمله (کشتن آیهان) شوکه شد و از در فاصله گرفت، نفسش بند آمد و چشمش به سمت آیهان کشیده شد. نعره هلیوس به سکوت راهرو دست درازی کرد و در تمام قصر پخش شد.
- تو حق رفتن به سرزمین انسان‌ها رو نداری.
صدای خنده مرد در ذوقش زد، انگار نعره‌ها و عصبانیت هلیوس و تهدید‌هایش برایش معنایی نداشت.
- تو نمی‌تونی جلوی منو بگیری، آیهان مرده! ماهی دیگه وجود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #407
اشک‌هایش صورتش را خیس می‌کرد و تصویر چهره سفید و موهای مشکی و لبان سرخ و مژه‌های بلندش که با پلکی که زد تیزی‌اش از قلبش رد شد و از کمرش بیرون زد در دیدش تار شد و نمی‌توانست جلوی ریزش سیل باران چشمانش را بگیرد.
با آمدن صدای مجهول که حال از قضایایی که فهمیده بود خ**یا*نت کار و از قضا پدر جکسون است ساکت شد و ترس به جانش خنجر کشید.
- تو واقعاً نگران مرگ آیهانی؟ یا اینکه نگران تنهایی و شکست عمیق دختر عزیزت هستی؟
ترس و بغض و سردرگمی سرش را گیج آورد و در اثر گریه به سک‌سکه افتاد، دو دستش را با وحشت جلوی دهانش گذاشت تا مبادا صدایی ازش خارج شود.
- دهنتو ببند پست فطرت.
خنده‌ی پدر جکسون بدنش را به لرزه انداخت.
- پس شایعه عشق عمیق دختر هلیوس به آیهان درست بوده؟ بگو ببینم تو اونقدرا هم که نشون میدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #408
زیرلب نامش را زمزمه کرد:
- هلیـوس!
اما این مرد آن روز در قصر پادشاه رونالد چه می‌کرد؟ چرا آن‌جا بود؟ آیهان چگونه او را می‌شناخت؟
آیهان بازویش را گرفت و به عقب کشیدش و با صدایی طلبکار لب‌زد:
- هی، داری چه کار می‌کنی؟
نگاهش بالا آمد و روی او که کلاهش را به سر کرده بود و فقط نیمی از بینی‌اش به چشم می‌خورد ثابت شد، سری تکان داد و با آخرین نگاهی که به در انداخت راهش را پیش گرفت و رفت. آیهان که متوجه سردرگمی و بهت او نشد شانه‌ای بالا انداخت و دنبالش راه افتاد، از پله‌ها یکی‌یکی پایین می‌رفت و چشمش فقط به آیهان بود که جلویش با عصبانیت و کلافگی تندتند پایین می‌رفت؛ اما فکر او فقط پیش حرف‌های هلیوس و پدر جکسون بود.
وارد راهرو شدند، از راه رفتن خسته شده بود و به شدت خوابش می‌آمد. پاهایش از صبح در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #409
سر آیهان به سمتش چرخید، آرام به نظر می‌رسید؛ اما بی‌خبر از آنکه گدازه‌های خشمش نیاز به بیرون ریختن داشت که یک‌هو فوران کرد. از درخت فاصله گرفت و چنان فریادی کشید که باعث شد چشم‌هایش را ببندد و دست‌هایش را محافظ گوش‌هایش کند، دقیقه‌ای طول کشید تا ساکت شد. چشمانش را باز کرد و با وحشت به او خیره شد، نفس‌نفس می‌زد و تکانی نمی‌خورد، حتی جرئت نمی‌کرد قدمی به سمتش بردارد.
ترسیده بود و خودش هم مانند او سرجایش متوقف شده بود، آرام روی زانوهایش فرود آمد و روی چمن‌ها زانو زد. چشمش او را دنبال می‌کرد و بدون اینکه کاری انجام دهد فقط تماشاگر بود، دستانش را روی چمن‌ها گذاشت و نفسی تازه کرد.
قدری گذشت که یک‌هو نوری دایره‌ مانند از زیر پایش رد شد و به آیهان رسید و محو شد، با ترس از جایش پرید و دست لرزانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #410
دوست داشت این اتفاق‌ها تمام شود، دوست داشت به جایی آرام برود و از آرامش و تنهایی‌اش لذت ببرد، دوست داشت مانند قبلاً بی هیچ دغدغه‌ای به جنگل برود و از ته دل بخندد؛ اما چرا فکر می‌کرد با وجود آیهانی که خانواده‌اش او را به خاطرش از هر چیز بزرگ و کوچکی منع می‌کرد نمی‌تواند دیگر مانند گذشته باشد؟ گریه می‌کرد بی‌توجه به آیهان که در جایش ماتم‌زده به او خیره بود.
به خاطر آیهانی که پنهانی در بحث خانواده‌اش می‌شنید از همه چیز محدود می‌شد، از رفتن به خیلی از ضیافت‌ها، از تعداد و افراد خاستگارانش، از صمیمیت با کیلیان، از صحبت با دیگر مردان.
دستانش را در بغلش جمع کرد و زار زد، مادرش بعد از فهمیدن زنده بودن آیهان چه می‌کرد؟ پدرش چه؟
حتی فکر اینکه خانواده‌اش از زنده بودن آیهان مطلع شوند ترس به جانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا