متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,042
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #361
پیـر؟ پادشـاه؟! مگر کیلیان از پادشاه بودن آیهان با خبر بود؟
آیهان لبخند کجی زد و پاسخ داد:
- هـی، با این حال من ازت جوون‌‌ترم!
چشمانش گشادتر از این نمی‌شد، در این میان تنها میا بود که با لبخند به بحث آن‌ دو نگاه می‌کرد و بقیه به خاطر حرف‌هایشان گیج و حیرت‌زده بودند.
ریچارد که سمت چپش روی صندلی آرام گرفته بود، به جلو خم شد و با وجد گفت:
- صبر کن ببینم، یعنی آیهان از کیلیان بزرگ‌‌تره؟
آیهان نگاهش را به سقف سوق داد و کیلیان با لبخندی مرموز گوشه لبش را خاراند و گفت:
- در واقع تو این جمع آیهان از همه‌مون بزرگ‌تره... .
صدایی از کسی در نمی‌آمد که با حرف بعدی کیلیان میا ریز خندید و دهان آن‌ها باز ماند.
- عجیب‌تر اینه که دوشیزه میا از آیهان بزرگ‌تره!
همه سرها به طرف میا چرخید، میا سرش را به زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #362
سرش را بلند کرد و پرسید:
- قرار جایی برید؟
نگاهشان در هم قفل شد.
- نامه‌ای از طرف پادشاه اومده.
ابرویش را بالا انداخت.
- پادشاه؟
سرش بالا و پایین شد.
- لردها رو به قصر احضار کرده... .
- چرا؟
- نمی‌دونم، اتفاق مهمی افتاده.
خودش را کمی جلو کشید.
- این...نامه پادشاه و جمع شدن لُردها، چمی‌دونم...یکم مشکوک نیست؟
مستقیم بهش چشم دوخت.
- این روزا همه چیز مشکوکه!
از جایش بلند شد، همراه او ایستاد و سؤالی که بیشتر برایش منتظر مانده بود را به زبان آورد:
- اوضاعت چطوره؟
لحظه‌ای متوجه نشد و بعد نفسش را به بیرون فوت کرد.
- نمی‌دونم، فعلاً اتفاقی نیوفتاده.
خیالش راحت شد، سری تکان داد.
- خوبه، مواظب خودت باش!
سری تکان داد و جلو آمد و بوسه‌ای روی پیشانی‌اش کاشت و از سالن بیرون رفت، حوصله‌اش سر رفته بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #363
- یعنی چی دروازه‌ها باز میشه؟
به جلو خم شد و دستانش را روی میز گذاشت و در‌حالی‌که مثل دفعات قبل به طور خاصی به لباس‌هایش نگاه می‌کرد ادامه داد:
- همین که از قصر بیرون نیایی کافیه، نمی‌خواد به چیزای دیگه فکر کنی.
پشت چشمی برایش نازک کرد.
- فکر نمی‌کنی باید دلیلی برای این حرفای بی‌منطقت بهم بدی؟
چشمانش را در قاب چرخاند و با بی‌حوصلگی که از چهره‌ بی‌تفاوتش به شدت مشخص بود شروع کرد به گفتن حقایقی عجیب.
- نیرویی که ملکه برای بستن دروازه سوم استفاده کرده بود داره ته می‌کشه و امشب تنها شب ماندگاری اون قدرته!
چشمانش گرد و زبانش قفل شد.
- یعنی چی؟ دروازه سوم؟ مگه سرزمین دیگه‌ای هم وجود داره؟ ملکه کیه؟
کمی خیره نگاهش کرد و به پشتی صندلی‌اش تکیه داد و لب‌زد:
- ظاهراً همه چیز رو نمی‌دونی!
حق به جانب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #364
تیز نگاهش کرد، پس آن دقیقه دارنل آن‌جا بود و کاری که مارسل کرده بود را دیده بود!
- اون حالش خوبه و به جایی که تعلق داشته برگشته.
لبخندی به رویش زد و از جایش بلند شد.
- به هر حال دوشیزه زیباروی، در دنیایی که هیچ امنیتی دل مردمانش رو گرم نمی‌کنه می‌تونه خطرناک‌ترین مکان برای لُرد مارسل باشه. مارسل زیر نظر من می‌مونه و بعد از فهمیدن هویتش به سرزمینش برمی‌گرده! دیگه بهتره دنیایی با قوانین خودمون بسازیم.
جلوی چشمان به اشک نشسته‌اش راهش را کشید و رفت، نه نایی برای تکان خوردن داشت و نه نجوایی برای حرف زدن.
تمام تصوراتش به یک‌باره نقش بر آب شده بود و دیگر اطمینانی به دنیایی که درش زندگی می‌کرد نداشت.
اگر مارسل انسان نبود... یعنی برادر او هم نبو...سرش را تکان داد تا از این فکرهای آزاردهنده نجات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #365
- اتفاقی افتاده؟
سرش را با گُنگی تکان داد و گفت:
- نه، یاد یه خاطره قدیمی افتادم!
چیزی نگفت، بدون شک یا خاطره دردناکی بوده یا دلش برای آن خاطره تنگ شده. هر چه که بود ذهنش را بیش از حد مشغول کرد، آیهان صندلی کنارش را کشید و روی آن نشست؛ اما چشم از صندلی‌ای که دارنل رویش نشسته بود برنداشت.
(- اگه بفهمه چه کارهایی باهاش کردین زندتون نمی‌ذاره.)
دستانش مشت شد، حتماً امشب با این همه فکر قلبش می‌ایستاد. بی‌صدا رفت و سرجایش نشست، کمی که گذشت پرسید:
- چیزی ذهنتون رو مشغول کرده اعلاحضرت؟
چشمان آیهان آهسته به سمتش کشیده شد.
- چی؟
شانه‌ای بالا انداخت.
- رزیتا این‌طور صدات می‌کنه... به هر حال، به این پسوندها عادت داری. نه؟
لبخندی زد و سرش را به نشانه منفی تکان داد، دروغ بود اگر تعجب نمی‌کرد!
- من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #366
پوفی کرد و باز به صندلی تکیه داد.
- بعد از ماه گرگینه‌ها دیگه تبدیل نمیشن و قبیله سریلا در جنوب غربی جنگل بی‌پایان آکتاوا هست.
یعنی رزیتا انقدر به خاندانش نزدیک بود؛ اما به دیدنشان نمی‌رفت؟ مغزش سوت کشید.
آیهان سرش را بلند کرد و به آسمان خیره شد، با نگاه کردن به او فهمید رزیتا و آیهان بهم شباهتی داشتند. هر دو سرزمینشان را ترک کرده بودند!
- تو این‌جا چه کار می‌کنی؟ تو هم سلطنتت رو کنار گذاشتی؟
نفس عمیقی کشید.
- نه، من هیچ وقت سرزمینم رو ترک نکردم، سلطنتم هم کنار نذاشتم...من فقط... .
برق اشکی که در چشمش به وجود آمد قلبش را فشرد، صدای بغض آلودش او را به گوش فرا دادن حرف بعدی‌‌اش مشتاق می‌کرد.
- ملورین...این سلطنت پایان یافته برای من خیلی زود بود!
حتی فکر اینکه آیهان یک پادشاه بی‌تاج‌ و تخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #367
اخم‌های غلیظ آیهان از صبح تا به الان حسی نامفهوم را درونش به وجود می‌آورد، با دیدن منظره آبی بیکران پیش رویش که از آن پنجره کوچک فقط نیمی از زیبایی‌اش را به رخ می‌کشید آرامش کرد.
ناخودآگاه فکری بی‌اختیار گوشه لبش را به بالا سوق داد و لحظه‌ی درگیری خودش و دارنل با آن افراد تبعید شده خاطره‌ی دیگری را برایش رقم زد.
سرش را به پشت اتاقک کالسکه تکیه داد و آنقدر به دریا نگریست که تکان‌های کالسکه برایش مانند گهواره‌ای او را به خواب دعوت کرد.
(- دخـتر کـوچولو... .
پیشانی‌اش چینی خورد.
- هـی، دختر کـوچـولو!
چشمانش را باز کرد، سقفی بلند با رنگی آبی که ستاره‌هایی طلایی رویش نقاشی شده بود اولین چیزی بود که متعجبش کرد.
چشمش را آرام چرخاند و هم‌زمان نیم خیز شد، در اتاقی با دیواره‌هایی پر از ستاره قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #368
سر دخترک همراه با منبع صدا چرخید، چشمانش گرد شد. بی‌شک دخترک صدای زن را می‌شنید!
آرام ملحفه رویش را کنار زد و از تخت پایین آمد، لباس سفیدش که تا کمی پایین‌تر از زانویش بود او را مانند یک فرشته به نمایش می‌گذاشت.
گلویش را صاف کرد و با صدایی آرام گفت:
- هی، تو هم این صدا رو می‌شنوی؟
دختر عکس العملی نشان نداد و اتاق را چک کرد که از تنهایی‌اش مطمئن شود، مو به تنش سیخ شد. نکند باز در رویایی به سر می‌برد که که او نمی‌دیدند؟
دختر نگاه دیگری در اتاق گرداند و به طرف در رفت، لبش را گزید و همراه او از اتاق خارج شد.
راهرویی سفید با گچ‌کاری‌هایی زیبا که با رنگی طلایی نقاشی شده بود زیبایی آن مکان را دو چندان می‌کرد، در جای‌جای سقف و دیوارها می‌شد طرح نقاشی ستاره‌ها را دید. زیبا و در عین حال مرموز به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #369
نورانی شده بود، باز به گردن دخترک که لحظه به لحظه بیشتر پیش می‌رفت نگاه کرد. همان گردنبند بود!
به خودش آمد و درحالی‌که دستش را به سمتش دراز می‌کرد گفت:
- هی، کجا میری... .
دختر بدون توجه به او می‌خندید و پارو میزد، می‌دانست دخترک صدایش را نمی‌شوند؛ اما با این حال دست از صدا کردنش بر نداشت. با فریادی بلند گفت:
- صبـر کـن... .
ناگهان صدایش با صدای بمی آغشته شد، قلبش ایستاد. فرد دیگری پشت سرش بود که داشت دختر را صدا می‌زد. با ترس آهسته برگشت تا فردی که متعلق به آن صدای بم بود را ببیند؛ ولی با دیدن پسری مو مشکی و چشمانی آبی و قدی بلند نفسش رفت.
پسر هم دست کمی از او نداشت و با بهت و حیرت به او نگاه می‌کرد، من‌من کنان لب‌زد:
- دا...دار...دارنل؟
- تـو؟!)
- ملورین!
چشمانش را سریع باز کرد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #370
این کاخ را از وقتی بچه بود زمان‌هایی که به قصر می‌رفتند می‌دید و بسیار از آن وحشت داشت.
تا زمانی که بزرگ شد هنوز این نمای سیاه و دروازه‌های آهنی‌ای که اکنون پیچک‌های سبز رویش را گرفته بود و گل‌هایی آبی تیره که رویش شکوفه کرده بود در خاطرش ‌می‌ماند!
هیچ‌ چیز از داخلش معلوم نبود و پنجره‌های طبقات بالا بسته بودند و پرده‌های پشت آن مانع دیدن کاخ از بیرون می‌شد، به نظر می‌رسید سه طبق داشته باشد!
دستی به گردنش کشید و نیم نگاهی به دور و برش کرد، خورشید در حال غروب کردن بود و نسیم خنکی مدام موهایش را به صورتش می‌ریخت.
- ما این‌جا چه کار می‌کنیم؟
میا درکوب در را چند بار کوبید و منتظر ماند، با آرنج به پهلوی رزیتا کوبید و تکرار کرد:
- ما این‌جا چه کار می‌کنیم؟ بقیه کجا هستن؟
رزیتا با چشم غره موهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا