متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 18,965
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #391
ابرویش خم شد و با صورتی که در هم رفت زمزمه کرد:
- چی؟
هنری عکس‌العملی نشان نمی‌داد و مانند آدم‌های شکست خورده خیره به نور بود، اریک با غم بزرگی درحالی‌که سیب گلویش مدام بالا و پایین می‌شد و نشان از بغضی که در گلویش بود می‌داد به درختی تکیه‌ کرد و به نقطه نامعلومی خیره شد.
ریچارد آرام روی زانوهایش فرود آمد و با اشکی که در چشمانش جمع شد دستش را ناباور جلوی دهانش گذاشت، هق‌هق ماریا شدت گرفت.
چشمانش را در قاب چرخاند، این‌ها با خود چه فکرهای احمقانه‌ای می‌کردند؟ حرف بعدی اریسا اولین توهینی بود که به تمام عمرش از یک نفر شنیده بود.
- تو یه قاتلی!
اخم غلیظی کرد که باعث شد رنگ از رخ صورت مظلوم و ترسیده دخترک بپرد، با یک حرکت دست از سر رایش کنارش زد و جلوی نور قرار گرفت و خواست قدم بعدی را تمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #392
هنری از جایش بلند شد و با جدیت حرفش را قطع کرد.
- منم میام!
ماریا که در اثر شدت گریه به سک‌سکه افتاده بود ساکت شد و پرسید:
- هی هی، اصلاً اون‌ور چی هست؟
اریک سری تکان داد و تکیه‌اش را از درخت گرفت و گفت:
- ما اصلاً نمی‌دونیم پشت اون نور چیزی هست یا نه... .
بی‌حوصله چشمانش را در حدقه چرخاند و نماند تا ادامه حرفش را بشنود، قدمی برداشت و پا به درون نور گذاشت. ناگهان دردی تا مغز استخوانش رفت، در خودش جمع شد و آخی از درد از دهانش خارج شد، به پشت نور رسید. به نفس‌نفس افتاده بود، انگار مسافت طولانی‌ای را دویده باشد.
دردهایش کم‌کم کاهش می‌یافت، کمرش را به سختی صاف کرد. هنوز متوجه جایی که درش بود نشده بود که با صدای داد پسری حیرت‌زده برگشت و به نور نگاه کرد، یک آن اریک با سرعت زیادی از نور پرت شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #393
اریسا با چشمانی بسته درحالی‌که دامن طوسی و بلند لباسش را بالا زده بود از درون نور بیرون آمد، وقتی از امنیت‌ش مطمئن شد چشمانش را باز کرد و نگاه اندوهگینی همراه با پشیمانی‌ای که درش معلوم بود را به چشمانش دوخت.
پرده‌ای از اشک روی چشمان قهوه‌ای‌ سوخته‌اش را گرفت و با تأسفی که در لحن صدایش موج میزد گفت:
- متأسفم، نباید می‌ذاشتم عصبانیتم روی حرفام تأثیر بذاره!
لبخند مهربانی به رویش زد، می‌دانست هیچ کدام از حرف‌هایش را با جدیت نگفته بود و فقط به خاطر ملورین کمی خشونت به خرج داده. خواست حرفش را قطع کند که اریسا مانع شد و همراه با سرش دستش را به چپ و راست تکان داد و اضافه کرد:
- توهین منو ببخشید، دست خودم نبود. یه لحظه از کوره در رفتم.
دستش را رها کرد و تنها به گفتن:
- مشکلی نیست.
اکتفا کرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #394
سیب گلویش در اثر حفظ عصبانیتی که در مرز انفجار بود بالا و پایین شد و تابی به گردنش داد، گویا دوشیزه سلطنتی خبر از مرموزی این سرزمین نداشت!
با غضب برگشت و به جنگل سرسبز پیش رویش چشم دوخت، اگر به خاطر ملورین نبود به هیچ وجه پا به سرزمین هیروکلیف نمی‌گذاشت. بی‌حرف و آهسته طوری که حس تعجب بچه‌ها را برانگیخته نکند به جلو قدم برداشت و گفت:
- کنار هم بمونین، ملورین باید همین اطراف باشه.
صدای آرام و حیرت‌زده اریک را پشت سرش شنید که خطاب به بچه‌ها می‌گفت:
- آروم باشید و عادی رفتار کنید، ما فقط داخل یه سرزمین دیگه هستیم که خورشید داخل آسمونشه!
تک خنده‌ای کرد، آن‌ها از وجود خورشید در پهنه آبی آسمان برخلاف آکتاوا که شب بود متعجب شده بودند. وقتی از آمدن بچه‌ها اطمینان حاصل کرد قدم‌هایش را تندتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #395
هنری متمرکز در فکر فرو رفت و دستی به چانه‌اش کشید، پس از مدتی با خود کلنجار رفتن نگاهی به او انداخت و پرسید:
- کجا؟
ریچارد به پایین رسید و با اخم ریزی گفت:
- چنین سرزمینی رو داخل نقشه ندیدم.
دستش را در جیب شلوارش فرو برد و سعی کرد خیلی مختصر توضیح دهد.
- سرزمینی که انسان‌ها از وجودش بی‌خبرن و داخل هیچ نقشه‌ای وجود نداره!
ماریا درحالی‌که از ریچارد فاصله می‌گرفت با چشمانی گرد و لحنی که تعجب و هم ترس کمی پشتش قایم شده بود لب‌زد:
- یعنی ما الان جز هیچ نقشه‌ای نیستیم؟
سرش را به نشانه منفی تکان داد، اریسا چشمانش را ریز کرد و با خود گفت:
- یعنی ما داخل یه دنیای دیگه هستیم...برای همینه این‌جا خورشید می‌درخشه؟
حرفش را اصلاح کرد.
- دنیا نه...سرزمین دیگه.
اریسا که تازه ماجرا را فهمیده بود جیغ خفیفی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #396
دستی به گردنش کشید، حرف‌های ماریا توانسته بود قدری آنان را آرام کند. شقیقه‌هایش را ماساژ داد و بدون مخفی کردن چیزی رو به هنری گفت:
- درسته، من یه انسان عادی نیستم... .
لبش را گزید و دستی به کمرش زد، تمام صداقتی که داشت را درون صدایش ریخت و غرورش را کنار گذاشت و ادامه داد:
- ولی به کمک‌تون احتیاج دارم.
ماریا دامنش را بالا داد و پایین‌تر آمد و کنارش ایستاد و با تحکم و جدیتی که از چشمانش منعکس می‌شد گفت:
- من باهات هستم.
لبخند کجی زد که با صدای اریسا رو از ماریا گرفت.
- یه سؤال می‌مونه.
همه به او خیره شدند، اریسا نگاهی به او انداخت و با ابرویی بالا رفته درحالی‌که دامن لباسش را در مشت می‌فشرد پرسید:
- تو چی هستی؟
سر همه به سوی او چرخید، دستی در موهای کوتاهش کشید. نمی‌توانست جواب این سؤال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #397
اریک با کنجکاوی و تعجب لب‌زد:
- اون کجا میره؟
چشم از ملورین گرفت و بین درختان بلند گرداند، سردرگم از آن قدرتی که حس کرده بود دنبال فرد دیگری به جز ملورین می‌گشت؛ اما خبری از کسی نبود! ریچارد تا چهره کلافه و چشمان ناراحتش را دید کنارش رفت و بازویش را تکان داد.
- آیهان، ملورین داره میره.
چشم از جنگل گرفت و به ملورین دوخت، بی‌خیال فردی که به دنبالش بود شد و به سمت او قدم برداشت؛ اما قبل از رسیدن به او ملورین وارد شهر شد. روبه‌رویشان بازار شهر بود، پایش را به زمین کوبید و دست در موهایش کشید. از این بهتر نمی‌شد!
ملورین بین مردمی که کنار دکان‌ها و اتاقک‌های کوچک دست فروش‌ها بود گم شد، بهتر بود تا بیشتر وارد شهر نشده او را برگردانند. سرسری به بچه‌ها گفت:
- کنار من بمونید.
کلاهش را سرش کرد و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #398
روبه‌روی هم ایستادن و تیز به هم خیره شدند، چشمانش گرد شد. حال دلیل تجمع مردم را فهمید، پس دوئل آتش بود!
یک لحظه متوجه روبه‌رویش شد، بچه‌ها ایستاده بودند و با سردرگمی به آن دو مرد نگاه می‌کردند. نفس راحتی کشید؛ اما قبل از اینکه متوجه شود در چه موقعیتی است یکی از مردان مبارزه را شروع کرد و به سمت دیگری آتش پرتاب کرد.
مرد به سرعت از خودش دفاع کرد و با توپی از آتش مبارزه‌اش را شروع کرد، به خودش آمد و یکی‌یکی مردم را کنار زد و به آن سمت که بچه‌ها ایستاده بودند رفت.
مواظب بود تا آتشی که به سمت هم پرت می‌کردند به او اصابت نکند و برایش مشکلی به وجود نیاورد، بچه‌ها خشک شده به دو مرد که حرفه‌ای با هم مبارزه می‌کردند چشم دوخته بودند و تکانی نمی‌خوردند.
تعجبی هم نداشت، دوئل آتش برای سرزمین هیروکلیف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #399
از فرط تعجب و لرزشی که صدایش داشت نمی‌توانست کلمات را درست اَدا کند و در چشمانش امیدی برای مخالفت حرفش وجود داشت، کلافه با پایش روی زمین ضرب گرفت و دستی به کمرش زد. اریسا از دیواری که به آن تکیه زده بود فاصله گرفت و اشکی که گونه‌اش را خیس کرده بود با پشت دست پاک کرد و با تردید در چشمانش زل زد و گفت:
- جناب آیهان، میشه...میشه بگید چیزی که ما دیدیم...وای خدای من!
دستی به موهای بلندش کشید و لبش را گزید، هنری تک خنده‌ای کرد و لب‌زد:
- مثل داستانا می‌مونه (سرش را بلند کرد و مستقیم به او چشم دوخت) بذار درست بگم...ما داخل یه سرزمینی جادویی هستیم که کاملاً با آکتاوا فرق می‌کنه، درسته؟
سری به نشانه مثبت بالا و پایین کرد که ماریا گفت:
- و از دست مردمانش آتیش بیرون میاد؟
شوک و عصبانیت اندکی درون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #400
به چه بهایی آن جنگ رخ داد؟ به خاطر دست‌یابی به قدرت زیاد؟ یا کنار زدن سرزمین ویتارِن؟!
آنقدر راه رفت و فکر کرد و ‌گشت تا اینکه از شهر خارج شد، آغوش جنگل همیشه به روی او باز بود. پا به درون جنگل وحشی‌ای که او را به هم نشینی با خود دعوت می‌کرد گذاشت، با فکر اینکه شاید ملورین باز هم مانند همیشه به جنگل برود مصمم‌تر به دل جنگل قدم برداشت.
صدای جیرجیرک‌ها و تابش نور طلایی رنگ خورشید که از لابه‌لای درختان به درون جنگل سرک می‌کشید روحش را زنده کرد، حدأقل درختان این‌جا کمی به او آرامش می‌داد!
کلاهش را پایین کشید و گذاشت نسیم خنکی که به پوستش می‌خورد از بین موهایش رد شود، نفس عمیقی کشید و هوای تازه و بوی درختان و خاک را به ریه‌هایش فرستاد. مدتی بود که در جنگل قدم می‌زد و هنوز ملورین را پیدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا