- تاریخ ثبتنام
- 11/11/20
- ارسالیها
- 421
- پسندها
- 2,293
- امتیازها
- 12,213
- مدالها
- 12
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- #11
مرد رو کرد طرف من و علی با خوشرویی گفت:
- بفرمائید سالن جشن اون طرفه.
با علی شونه به شونه هم دیگه به طرف سالن رفتیم، جفتمون قدمهای محکم و استوار برمیداشتیم، یک خدمتکار جوون اومد سمتم و احترامی گذاشت و با لحنی رسمی گفت:
- خانوم مانتو و وسایلتون رو بدین به من.
سری به نشانهی باشه تکون دادم، مانتوم رو آروم از تنم بیرون آوردم و به همراه کیفم به طرف خدمتکار گرفتم، خیلی جدی گفتم:
- بفرمائید.
با لبخند ازم گرفت و رفت، برگشتم که دیدم علی داره با لبخند نگاه میکنه! یک تای ابروم رو انداختم بالا و بهش نگاه کردم، اومد سمتم و با لحن جذابی گفت:
- اوه لیدی خوشحالم که همکاری رو با تو رو قبول کردم واقعاً که زیبا هستی.
نیشخند زدم و هیچی نگفتم، خیلی وقت بود تعریف و تمجید دیگران از...
- بفرمائید سالن جشن اون طرفه.
با علی شونه به شونه هم دیگه به طرف سالن رفتیم، جفتمون قدمهای محکم و استوار برمیداشتیم، یک خدمتکار جوون اومد سمتم و احترامی گذاشت و با لحنی رسمی گفت:
- خانوم مانتو و وسایلتون رو بدین به من.
سری به نشانهی باشه تکون دادم، مانتوم رو آروم از تنم بیرون آوردم و به همراه کیفم به طرف خدمتکار گرفتم، خیلی جدی گفتم:
- بفرمائید.
با لبخند ازم گرفت و رفت، برگشتم که دیدم علی داره با لبخند نگاه میکنه! یک تای ابروم رو انداختم بالا و بهش نگاه کردم، اومد سمتم و با لحن جذابی گفت:
- اوه لیدی خوشحالم که همکاری رو با تو رو قبول کردم واقعاً که زیبا هستی.
نیشخند زدم و هیچی نگفتم، خیلی وقت بود تعریف و تمجید دیگران از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش