• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رامشگر اذهان | ماه راد کاربر انجمن یک رمان

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,276
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
نمی‌توانند یک‌دیگر را به آغوش بگیرند، چرا که دانه‌های بلور شکسته شده در گلویم اجازه‌ی اخم کردن را نمی‌دهد. مقداری اشک می‌ریزم، سپس آرام سر به بالین گذاشته و چشمانم را به سقفِ زرد و سفید می‌دوزم.
نمی‌دانم، ساعت‌ها گذشت یا ثانیه‌ها؛ اما بالاخره مادر آمد و تنهایی مطلقم از بین رفت. تنهایی را دوست داشتم، اما الآن اصلاً و ابداً زمان تنها ماندن نبود...آن هم برای منی که حس می‌کردم روی تیربرق افسردگی ایستاده‌ام!
چادرِ مشکی‌اش را آویزانِ میله‌ی پرده که متصل به دیوار است می‌کند و نزدیکم می‌آید. دست بر سر و صورتم می‌کشد، مادر است دیگر...!
بی‌محابا لب باز کرد و با لحن غم‌داری گفت:
- مریمم، بابات حالش بدتر شده.
بغضش می‌شکند و خود را در آغوش منی که دقایقی‌ست نشسته‌ام، می‌اندازد. میم مالکیت، در نامم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,276
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
و می‌رود! منِ مریض‌احوال را تک و تنها رها کرده و گام‌هایش او را از من دور می‌کنند. در باز می‌شود و سرمای اسفندماه رسوخ می‌کند در جانم؛ اما لب باز نمی‌کنم و لرزش تنم را واپایش کرده به کلمه‌ی «دست» می‌اندیشم. اگر مغز منحرف من درست فهمیده باشد، کینه‌ها بسیار بوده‌اند؛ اما بخشنده‌ها کم... .
دلم تمنای فهمیدن ادامه‌ی ماجرای قبل از من را می‌کرد؛ ولی مادر به معنای واقعی کلمه «روی خوش» نمی‌داد و من احساس سرخوردگی می‌کردم.
میعاد تماس گرفته، با خشک‌ترین لحن ممکن اجبار کرده بود فردا صبح به لاین رنگی بروم. مردک خواهش و لطفاً گفتن در دایره لغاتش وجود نداشت. آهم را سنگ کرده، در گلو نگه‌ش می‌دارم. پتوی نالطیف؛ اما عزیز را تا گلو بالا می‌کشم و آرام زمزمه می‌کنم:
- مثل آن مرداب سردی که نیلوفر نداشت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,276
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
لیوان ماگ چینیِ سفید رنگ را کناری می‌گذارد و با دستمال پارچه‌ای کاراملی رنگ با گلدوزی صورتی چرک رویش، دهانش را که اندکی تَر شده است، خشک می‌کند.‌ زیر لب زمزمه‌وار گفتم:
- حالا انگار یه چیکه «یه‌ ذره» قهوه رو ل..*باش بمونه چی میشه!
تکیه به صندلی می‌دهد و دستانش را روی شکمش قلاب می‌کند. لحنش ریتم خاصی ندارد و عادی‌تر از همیشه می‌گوید:
- هزینه‌ی خسارت نداری، خسارت قرارداد! به من مدیونی و من هنوز تقاص اون مسابقه رو بهت پس ندادم.
- تقاص...تو اگه تقاص دادنی بودنی که وسط چله‌ی زمستون من و سرگردون نمی‌ذاشتی میعـ...آقای طلعت‌جو!
دندان‌های نیمه سفید؛ اما ردیف و مرتبش را نشانم می‌دهد و با لحنی چندش‌آور می‌گوید:
- نترس من مثل تو نیستم. میعاد صدام‌ کن!
لبخندم عرض پیدا کرده، قهقه‌های ناهنجارم فضای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,276
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
لب‌های صورتی رنگ خشکیده و پوسته شده‌ام را می‌گشایم و آرام زمزمه می‌کنم:
- باور کن نمی‌خواستم قضاوت کنم، این روزا سرم پر شده از دردهایی که یکیشون بزرگه و اون یکیش کوچیک. یه فکرم قبض آب و برق و گازه، یه فکرم بیماریِ بابا و حرف‌های مادرم. بخدا، به جون مامانم نمی‌خواستم ناراحت بشی میعاد.
دستانم را حصار چهره‌ای گندم‌گونم کرده و سر به زیر می‌افکنم. حتی صدای قدم‌هایش روی سرامیک‌های به‌سان شیشه نیز باعث بالا آوردن چشمان معصوم و مغمومم نشد.
- ببینمت؟ چرا انقدر بهم ریختی؟
دستش را زیر چانه‌ام قرار می‌دهد و بالا می‌آورد. شال پُرزدار مشکی‌ام را چنان سخت گره زده‌ام که پس از آن هجم از تکاپو نیز باز نشده است! لب تَر می‌کنم و خیره درون چشمان براق اما خسته‌اش می‌گویم:
- چون مثل شما نیستم.
و سریعاً نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,276
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
دستانش را روی میز گذارده و با تکیه بر آنان از جا برمی‌خیزد. صدایش اندکی ولوم بالایی دارد و لحنش رنگ و بوی میعادی دیگر!
- گاهی اوقات انسان‌های فقیر هم می‌توان مثل پولدارها رفتار کنن. نمونه‌ی بارز خودِ تویی!
ابروانم با دلتنگی به آغوش یکدیگر پناه می‌برند و من تمام سعیم بر این است تا طغیان دیگری نکنم. لب می‌گشایم و صدایم عجیب بلند است!
- ولی انسان‌های پولدار هیچوقت نمی‌تونن مثل من رفتار کنن، هیچوقت نگران صد تومن پول نیستن؛ اما این منم که راه به راه از این سوراخ به اون سوراخ می‌پرم که کسی من و نبینه، کسی دستش بهم نرسه و آخرشم چندرغاز ببینی دستم میاد یا نه...اگه من واقعاً مثل تو بودم، الان این اتاق خیلی وعضش خراب بود، آقای طلعت‌جو!
- میعاد!
کوبنده می‌گوید و دستانم را به لرزه می‌اندازد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,276
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
چند روزی از آن روز شوم، در اتاق میعاد می‌گذرد و امروز به اسرار مادر آماده شده‌ام تا با او به «بهشت‌زهرا» بروم. دلیل این حجم از تمنا را نمی‌دانستم و با بی‌رحمی فکر می‌کردم نگران کرایه تاکسی است!
سوز سرمای اسفندماه کمی مسخره بود. نه آن‌قدر خوب بود که مانتوی بهاره‌ی قدیمیم را تن بزنم؛ و نه آن‌قدر سرد بود تا پالتوی همیشگی را بپوشم.
با حرص مانتویی بلند و خیلی نازک که از جنس حریر بود و رنگی بادمجانی داشت، به تن می‌زنم. از ساعت هفت صبح دلشوره امانم را بریده بود؛ اما بی‌اعتنا به اویی که قصد خوردن این نیم کیلو گوشت بدنم را داشت، مشغول آماده سازی خود بودم.

شلوار پاچه گشاد سرمه‌ای رنگی می‌پوشم که بزرگترین خوبی‌اش کوتاه و جذب نبودنش است! با آن شلوار ضخیم و کوتاه، زمستان سخت، به‌سان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,276
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
تا زمان رسیدن حرف دیگری رد و بدل نشد و من محو خیابان‌های شهر بودم. گویی تاریک به‌نظر می‌رسید. چشمان من تاریک بود یا دلم؟ که این چنین شهر بزرگ را تیره و تار، مانند عاقبت خود میبینم...!
بطری پلاستیکی نازک عاری از آب را از مادر می‌گیرم و به طرف شیرآب می‌روم. از بوته‌ی کنار شیر آب شاخه‌ای «رز» می‌چینم و هنوز نمی‌دانم مقصد گل سرخ کجاست؟!
- پشت سرم بیا.
جواب نمی‌دهم. رنجانده است؟ نمی‌دانم؛ اما هرچه که هست حالِ خراب و بی‌وصفی دارم. چین‌های کوچک مانتویم را صاف کرده و پا روی سنگ قبرها نمی‌گذارم. بچه که بودم کسی به من نمی‌گفت « پا نذار رو سنگ قبر ». تربیت نمی‌کرد؛ اما کتک می‌زد.
با ایستادن مادر، چند قدم عقب‌تر می‌ایستم. نگاه مادر با تمام خنثی‌ بودنش به سنگ سفید رنگ دوخته شده بود. عجیب‌ترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,276
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
به خانه که رسیدیم با بی‌میلی به سرویس نابهداشتی‌مان در انتهای حیاط کف سیمان رفته و در آن سوز عصرگاهی، با شلنگ سبز و قطور آب وضو گرفتم.
صدای «جیر جیر» در نشان از ورود می‌داد و من هیچ خوش نیامده بودم. هیچ خوشنود نبودند این روزهایم و مگر تاراج رفتن چه بود؟ نوعی دیگر از این تلاطم منزجر زندگی من؟
چادر نماز را سر می‌کنم و نمی‌دانم...پایین هلالی اش را سر کرده‌ام یا نوک صاف آن را؟ و چه افکار مغشوشی...
رکعت‌ها از پس یک‌دیگر با بی‌حواسی خوانده می‌شد و پروردگارا رحمی، قبولیتی...! چه بسیار اذهانم آشفته‌ی داء نهان و کهن زندگیم بود و باید این بار، تا انتهای آن را از زیر زبان مادر بیرون می‌کشیدم. و اِلا که به حتم از شدت کنجکاوی و خوره‌ی مغزی دیوانه می‌شدم.
چادر نماز و مهر بدسرپرست بی‌جانماز را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,276
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
خب راستش تصمیم گرفتم سیر رو ملایم کنم، البته که مخاطبام خواستن... مخصوصا مرمر عزیزم که همیشه بهم لطف داره. منم گفتم چه بهتر که دلیل اومدن احمد قبلش گفته بشه، نه بعدش...
یکمی هم مادر بگه، نه؟
***


زبانش دست می‌گذارد روی نقطه‌ی اوجی که عمیقاً این روزها برای او ضعف نشان می‌دادم.
- تو رو با چی خامت کردن؟ که اون‌جوری با غمزه نگاهِ اون پسره می‌کنی؟ مگه این همونی نیست که تو سوز سرما تو رو بدبخت کرد نذاشت به پولت برسی؟
اخم می‌کنم و پشت این هم آغوشی ابروهای پر شده‌ام، بغضی نامحسوس لب بازکرده و هوار می‌زند که «به صلاح بود» و من نمی‌دانم...کبک شده‌ام؟ سرم یخ کرده است و این نشان از کبک شدن من می‌دهد.
زبان تکان می‌دهم و با همان صدا [که بغضِ درونش هوار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,276
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
دست میکشم و موهایم تنها چیزیست که دستانم را خالی رها نمی‌کنند. امکان نداشت زندگی این‌قدر دهشتناک باشد! امکان نداشت ما، این‌قدر بی‌زوار بوده باشیم و بی‌عشق... .
نمی‌گوید «مریم مادر نکش اون موهای وزوزت حیفن مادر!» نمی‌گوید تا آرامش جان و خیالم شود و من این شکستن‌ها و ترَک‌های دلم را با کدام چسب التیام خواهم داد؟!
کلام در دهانم نقل و نبات عروسی شده و نمی‌دانم کدام را برگزینم که مادر ادامه می‌دهد، همان‌قدر با درد و همان‌طور با اشک!
- یادته چند سال پیش یهو یه شغلی برات پیدا شد؟ اومدی خونه با ذوق گفتی مامان کار پیدا کردم فلانقدر حقوقشه. می‌دونی از کجا پیدا کردی؟ می‌دونی؟
آن‌قدر تارهای بی‌نوایم را کشیده بودم که مغزم تکان می‌خورد و جانم میان آتش‌سوزی در حال خاکستر شدن بود. توان پاسخ نداشتم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahsa_rad

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا