نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

ترجمه کامل شده رمان الکس رایدر«جلد یازدهم»|Ariyanaکاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ariyana
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 2,005
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Ariyana

کاربر حرفه‌ای
سطح
9
 
ارسالی‌ها
241
پسندها
2,272
امتیازها
11,813
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #1
ناظر : soodytr
g8zz_alex.jpg

نام رمان: Alex rider never say die
نام ترجمه شده رمان: الکس رایدر
نام نویسنده: Anthony Herowitz
نام مترجم: آریانا مقدری پور
ژانر: اکشن،ماجراجویی
ویراستار: سیده پریا حسینی
خلاصه: آنتونی هرویتز، نویسنده ی داستان هایی با ژانر های اکشن و ماجراجویی است و در این داستان نیز به روایت داستان شخصی به نام الکس رایدر می‌پردازد. الکس رایدر با خطرات زیادی مواجه
می‌شود؛ ولی از همه آنها نجات می‌یابد.
دوستان این اولین ترجمه ی منه و مشکلاتی داره، لطفا به بزرگی خودتون ببخشید.
#درخواستی_کاربران

1661581376108.png
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ariyana

Ariyana

کاربر حرفه‌ای
سطح
9
 
ارسالی‌ها
241
پسندها
2,272
امتیازها
11,813
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #2
تحسین برای الکس رایدر:
[انفجار، لرزش، هیجان انگیز_ملاقات با الکس رایدر]
محافظ
هورویتز پاک، شیک و با سلیقه ولی هیجان انگیزه. بودن به جای جیمز باند(بازیگر معروف فیلم های اکشن) خیلی باحال تر از بودن به جای یه جادوگره.
آیینه روزانه
[هورویتز با مردد بودن به شما خواهد فهماند، جسارت و گستاخی که آن در صفحه اول است!....برای بخش های اکشنی که مثل فیلم، سریع هستن آماده باشید!]
زمان ها
[آنتونی هورویتز مانند شیری در ادبیات بچه هاست]
میشل مورپورگو
سریع و خشمناک
تلگراف
[یک قهرمان عالی، وسیله واقعی در قرن بیست و یکم.]
تلگراف روزانه
دادن معنای جدید به کلمه (هیجان انگیز)
زمان های یکشنبه
[تمام پسر های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ariyana

Ariyana

کاربر حرفه‌ای
سطح
9
 
ارسالی‌ها
241
پسندها
2,272
امتیازها
11,813
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #3
هوای سبک
پنجاه هزار نفر به نمایش سافلوک ایر در شرق انگلستان آمده بودند؛ ولی فقط یک نفر از آن ها برای ارتکاب جرم آنجا آمده بود.
اواخر ماه آگوست بود؛ هفته آخر از تعطیلات تابستان. مدارس بسته شده بودند و همه خانواده ها از فواید آن هوای خوب برای ورود به پایگاه هوایی قدیمی استفاده می‌کردند. آنجا کمتر از یک مایل با دریا فاصله داشت. آن ها دور هواپیما های قدیمی که مربوط به زمان جنگ جهانی اول و دوم بودند؛ قدم می‌زدند. هواپیماهای دو باله یک نفره کنار وسایل پرتاب کننده آتش و تندر ها توقف کرده بودند.
آن صبح تیم جنگده های هوابازی نیروی هوایی سلطنتی، نمایش خیره کننده ای را انجام داده بودند. می‌پیچیدند و قبل از اینکه به سرعت به سمت پایین بروند، به شکل متقاطع از کنار هم رد می‌شدند و دودهایی قرمز و سفید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ariyana

Ariyana

کاربر حرفه‌ای
سطح
9
 
ارسالی‌ها
241
پسندها
2,272
امتیازها
11,813
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #4
نمایشگر های موتور، هواپیماهای کنترل از راه دور، نقاشی های صورت و دکان های محل برگزاری جشن ها، همه اوقات شاد و خوشی را سپری می‌کردند. همزمان با رویداد یک حادثه در میان مردم در انگلستان، تقریبا امنیت های مخفی به طور گسترده در آن محل گذاشته می‌شدند. توقف و جست و جوی تمام خودرو کاری غیرممکن بود؛ ولی دوربین های سی سی تی وی، تمام تردد ها و شماره پلاک ها را ضبط و فورا شناسایی می‌کردند. امکان داشت مردم متوجه پلیس ها بشوند یا حتی متوجه تعداد کمی از سگ های پلیس که نزدیکشان می‌شندند. وین ها همه نگاه هایی معمولی بود؛ ولی آن ها متوجه پلیس هایی با لباس مبدل نمی‌شدند. خیلی از پلیس ها با مخفی کردن سلاح هایشان، با جمعیت همراه می‌شدند. مسلما (پیوستن تروریست های مرکز آنالیز) یا به صورت اختصاری، (JTAC) در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ariyana

Ariyana

کاربر حرفه‌ای
سطح
9
 
ارسالی‌ها
241
پسندها
2,272
امتیازها
11,813
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #5
آن زن در حالی که آن کار به او هیچ کمکی نمی‌کرد، آرام لبخند زد. آن چیزی بود که برای دزدیدنش آمده بود. یک هواپیمای ساخت آمریکا نوع سیکورسکی سی.اچ.فایو.تیری.ای (sikorcky CH-53E) که با نام سوپر استیلین (super stallin) شناخته شده بود. در حقیقت، هیچ هلیکوپتری در جهان حتی ذره ای به آن شباهت نداشت. با نگاه به آن، باور اینکه می‌تواند پرواز کند، سخت بود. برای شروع کاری، او بسیار بزرگ و عظیم بود؛ به بزرگی یک ساختمان سه طبقه و بلندتر از اتوبوس های شهر لندن که پشت سر هم ردیف شده اند. این نیز به صورت هیجان انگیزی، غیرقابل باور است. چفت شدن پیچ های آن به یکدیگر، مانند آن است که طراحانش هیچ ایده دیگری برای ساخت آن نداشته اند. سوپر استیلین می‌توانست دویست مایل در ساعت را پرواز کند و چیزی که موجب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ariyana

Ariyana

کاربر حرفه‌ای
سطح
9
 
ارسالی‌ها
241
پسندها
2,272
امتیازها
11,813
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #6
آن وسیله ی قدرتمند، در کمتر از سی دقیقه مال او می‌شد. او هیچ فرزندی نداشت و هرگز ازدواج نکرده بود؛ ولی حالا با نگاه به هلیکوپتر، احساس می‌کرد قدرت آن، او را به خود علاقه مند ساخته است. زمان حرکت کردن بود. همه چیز حتی لحظه ی آخر نیز برنامه ریزی شده بود و او می‌دانست کجا باید برود. در آن سمت راه رو، آشیانه های هواپیمای زیادی وجود داشت؛ ولی دو ساختمان بر فرودگاه نظارت کامل داشتند. هر دوی آن ها پس از آخرین جنگ، همان جا رها شده بودند. یکی از آن ها، برج مراقبت بود. دیگری یک ساختمان ضعیف و قدیمی با نزدیک به بیست پنجره و در های متعدد بود. آنجا یک دفتر به هم ریخته و قدیمی به نظر می‌آمد؛ ولی آنجا برای جای دادن خلبان ها و تعمیر کار ها استفاده می‌شد؛ با اتاق های متعدد، مجتمع های بین راهی و یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ariyana

Ariyana

کاربر حرفه‌ای
سطح
9
 
ارسالی‌ها
241
پسندها
2,272
امتیازها
11,813
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #7
مأموران نگاهی متعجب به یکدیگر کردند و گفتند:
_چرا؟
آن مأموران، تمام روز را آنجا ایستاده بودند و این اولین باری بود که آن زن را می‌دیدند. دراگانا لبخندی زد و با آن لبخند، دندان های خاکستری اش که در اثر ش*ر..اب و سیگار رنگ خود را از دست داده بودند، نمایان شدند. او دست راست خود را داخل جیب ژاکتش برد و گفت:
_سرگروهبان سردرد دارن. براشون مسکن آوردم.
البته داستانی که از خود ساخته بود، نفرت آور بود. آن دو مرد باید به برج مراقبت می‌رفتند تا اجازه ی ورود آن زن را بگیرند؛ ولی آن ها مانند نگهبان های دیگر، به نتایج اشتباهی دست یافتند. آنها با خود فکر کردند که آن زن یک زن مجرد است. او یونیفرم گروه آمبولانس ST JOHN را پوشیده بود و آخر روز هم بود؛ چه اتفاق بدی می‌توانست رخ بدهد؟
یکی از مردها گفت:
_خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ariyana

Ariyana

کاربر حرفه‌ای
سطح
9
 
ارسالی‌ها
241
پسندها
2,272
امتیازها
11,813
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #8
_بیا تو.
فقط با دو کلمه، او توانست لهجه ی آمریکایی را تشخیص بدهد. دو مرد در اتاق نشسته بودند که هر دوی آن ها، لباس های مخصوص پرواز پوشیده بودند. سرگروهبان برد پرکینز، حداقل سی ساله بود؛ ولی خیلی جوان تر به نظر می‌رسید. صورتی تراشیده، موهایی مرتب با چشمانی آبی. او تازه از ارتش آمریکا که در فورت راکر و واقع در آلاباما بود، به عنوان خلبان فارغ التحصیل شده بود و این نخستین پستش در این مکان بود. او کمی از اینکه در جایی به جز انگلستان شروع به کار کند، اذیت می‌شد. کمک خلبانی هم کنار او نشسته بود که او هم آمریکایی و احتمالا هم سن و سال او بود و داشت آب جو می‌خورد. دراگانا نام او را نمی‌دانست و اهمیتی هم نمی‌داد. سرگروهبان پرکینز پرسید:
_چگونه می‌تونیم کمکت کنیم؟
_خب راستش...می‌تونید بمیرید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ariyana

Ariyana

کاربر حرفه‌ای
سطح
9
 
ارسالی‌ها
241
پسندها
2,272
امتیازها
11,813
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #9
پس از قتل، دراگانا تفنگ را سریع کنار گذاشت و از پیش آن دو مرد مقتول رفت. سرگروهبان برد پرکینز با چشمانی باز و خالی، به او زل زده بود و دراگانا بدون توجه به او، به طبقه ی پایین رفت و دکمه های یونیفرمش را باز کرد. ده دقیقه بعد، او از آن ساختمان خارج شده و لباس خلبانان را پوشیده بود و پوشه ی چرمی نیز با خود حمل می‌کرد. هیچ کس زمانی که او به هلیکوپتر سوپر استیلین وارد شد، او را متوقف نکرد. کارکنان هواپیما که شامل خلبان و کمک خلبان هستند، باید دو مرد باشند نه یک زن تنها. او کمی از برنامه اش جلوتر بود. هنوز هم کسی جلویش را نمی‌گرفت و در هر حال، او می‌دانست چی‌کار باید بکند. فکر اینکه کسی بخواهد هلیکوپتر غول پیکری را در روشنایی روز بدزدد، بسیار عجیب و غریب بود و هیچ کس حتی به آن فکر هم نمی‌کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ariyana

Ariyana

کاربر حرفه‌ای
سطح
9
 
ارسالی‌ها
241
پسندها
2,272
امتیازها
11,813
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #10
صدای از سمت برج مراقبت شنیده شد. آن صدا، صدای مردی جوان با لهجه ی انگلیسی و به نظر الکی خوش بود که می‌گفت:
_استیلین شماره یک، تو هم اکنون برای پرواز اجازه داری!
دراگانا چکی نهایی نیز کرد. او توانست سرعت موتور را درست راه اندازی کند. با کنترل جریان بنزین و پدال ها، او سوپر استیلین را در باند پرواز قرار داد و آن را با ملایمت هدایت کرد. این لحظه، لحظه ای بود که او عاشقش بود؛ لحظه ای که آن دستگاه غول پیکر مال خود او بود. او خود را در حالی یافت که از آن دستگاه می‌خواهد از دستوراتش اطاعت کند.
هنگامی که از زمین بلند شدند، او به دو مردی که کشته بود اندیشید. او اصلا برای آن ها احساس تأسف نمی‌کرد. شاید او تا به حال فرصت انجام مأموریتی را که برایش آموزش دیده شده بود را نداشت؛ ولی او یک کارکن ارتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ariyana
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,502
عقب
بالا