- ارسالیها
- 2,796
- پسندها
- 9,340
- امتیازها
- 33,973
- مدالها
- 30
- نویسنده موضوع
- مدیرکل
- #11
توضیح دادم:
- اونجا واقعاً بزرگه و بعضی از قسمتهاش خیلی قدیمیه.
- خوبه!
کانت در جواب جزئیاتی که بهش گفتم، این حرف رو زد.
- من همیشه داخل خونههای قدیمی زندگی میکنم. نمیتونم توی خونههای جدید ساکن بشم.
- دور باغها دیوارهای بلند کشیده شده.
ادامه دادم:
- این یه عکس از عبادتگاه کوچک خونهس که قدیمیترین قسمت خونه به حساب میاد.
- خب پس من نزدیک گورستان قرار میگیرم...
کانت دراکولا آروم با خودش زمزمه کرد. عکس رو به دست گرفت. برای اولین بار متوجه ناخنهای بلند و تیزش شدم. کانت در طول شب باهام صحبت میکرد. شنیدن حرفاش خستهم کرده بود و برای لحظهای خوابم برد. یهو از خواب پریدم و کانت رو دیدم که روم خم شده بود. نفسش بوی وحشتناکی میداد. اون بو چی رو یادم میانداخت؟ لحظهای که چشمام رو باز...
- اونجا واقعاً بزرگه و بعضی از قسمتهاش خیلی قدیمیه.
- خوبه!
کانت در جواب جزئیاتی که بهش گفتم، این حرف رو زد.
- من همیشه داخل خونههای قدیمی زندگی میکنم. نمیتونم توی خونههای جدید ساکن بشم.
- دور باغها دیوارهای بلند کشیده شده.
ادامه دادم:
- این یه عکس از عبادتگاه کوچک خونهس که قدیمیترین قسمت خونه به حساب میاد.
- خب پس من نزدیک گورستان قرار میگیرم...
کانت دراکولا آروم با خودش زمزمه کرد. عکس رو به دست گرفت. برای اولین بار متوجه ناخنهای بلند و تیزش شدم. کانت در طول شب باهام صحبت میکرد. شنیدن حرفاش خستهم کرده بود و برای لحظهای خوابم برد. یهو از خواب پریدم و کانت رو دیدم که روم خم شده بود. نفسش بوی وحشتناکی میداد. اون بو چی رو یادم میانداخت؟ لحظهای که چشمام رو باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش