- ارسالیها
- 2,799
- پسندها
- 9,475
- امتیازها
- 33,973
- مدالها
- 30
- نویسنده موضوع
- مدیرکل
- #31
پروفسور وان هلزینگ به محض دریافت پیام جانسون، آمستردام را ترک کرد. او ابتدا به خانهی هارکر در لندن رفت. مینا به مردی که چشمانش لبالب از اشک بود، خوشامد گفت:
- ممنون که خودتون رو انقدر سریع رسوندید!
وان هلزینگ پاسخ داد:
- زمان زیادی نداریم. من هر کمکی از دستم بربیاد، انجام میدم.
آن شب، جانسون درمورد عمارت دراکولا به پروفسور توضیح داد. پروفسور سوالات زیادی درمورد آنجا از او پرسید.
- تو خیلی خوششانس بودی که تونستی خودتو از عمارت دراکولا نجات بدی.
پروفسور بالاخره بحث را به سمت خونآشامها کشاند:
- خونآشامها قدرت باورنکردنی دارن... کانت دراکولا هم از همهشون قدرتمندتره.
جانسون زمزمه کرد:
- و من بهش کمک کردم که راهش رو توی انگلیس باز کنه... اون چه نقشهای رو میخواد اینجا عملی کنه؟ ما...
- ممنون که خودتون رو انقدر سریع رسوندید!
وان هلزینگ پاسخ داد:
- زمان زیادی نداریم. من هر کمکی از دستم بربیاد، انجام میدم.
آن شب، جانسون درمورد عمارت دراکولا به پروفسور توضیح داد. پروفسور سوالات زیادی درمورد آنجا از او پرسید.
- تو خیلی خوششانس بودی که تونستی خودتو از عمارت دراکولا نجات بدی.
پروفسور بالاخره بحث را به سمت خونآشامها کشاند:
- خونآشامها قدرت باورنکردنی دارن... کانت دراکولا هم از همهشون قدرتمندتره.
جانسون زمزمه کرد:
- و من بهش کمک کردم که راهش رو توی انگلیس باز کنه... اون چه نقشهای رو میخواد اینجا عملی کنه؟ ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش