متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ترجمه کامل شده ترجمه رمان دراکولا | یگانه سلیمی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع YEGANEH SALIMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 55
  • بازدیدها 2,507
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,381
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #41
جانسون فوری دوستانش را از وجود جعبه‌ها مطلع کرد.
- اونا همون جعبه‌هاییه که من داخل عمارت دراکولا دیدم.
پروفسور حین باز کردن کیفش گفت:
- باید هرچه زودتر کارمون رو شروع کنیم. دراکولا نباید اینجا گیرمون بندازه. داخل هرجعبه، چندتا نون مقدس* می‌ذاریم. اینطوری می‌تونیم خون‌آشاما رو توی چنگمون بگیریم.
مردان تا ساعت‌ها مشغول کار بودند. جعبه‌ها یکی پس از دیگری باز می‌شدند، سپس نان‌های مقدس روی خاک‌های جعبه قرار می‌گرفتند. درپوش جعبه‌ها، چکش‌کاری شده بودند. دو مرد جوان درکنار هم کار می‌کردند و وان هلزینگ پیر هم در ورودی اتاق ایستاده بود. او صلیبی در دست داشت. جانسون و آرتور تنها یک جعبه‌ی دیگر برای باز کردن داشتند که ناگهان وان هلزینگ صدای زاری‌ای از خود درآورد و رو به آنان فریاد زد:
- کانت! کانت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,381
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #42
آن‌ها فوراً برگشتند. کانت دراکولا پشت سرشان بود! صورتش رنگ‌پریده و عصبانی بود. از چشمانش نور قرمز رنگی هویدا بود. وقتی خون‌آشام جانسون را دید، مثل یک حیوان وحشی به طرف او یورش برد؛ اما وان‌هلزینگ مقابل او ایستاد و صلیبش را بالا گرفت. دراکولا متوقف شد و فریاد کشید:
- تو نمی‌تونی مانعم بشی... من دراکولا هستم! برای صدها سال زندگی کردم و برای صدها سال دشمنام رو از سر راهم برداشتم... با یه لشکر مبارزه کردم، اونوقت چطوری سه‌تا مرد می‌تونن منو شکست بدن؟
ناگهان خانه مملو از گردوخاک غلیظی شد. سه دوست از پنجره پایین رفتند و از باغ گذشتند. آن‌ها قسمت خراب‌شده‌ی دیوار را پیدا کرده و از آن بالا رفتند. در طی مسیر، هوا تمیز و صاف بود. مهتاب، روی صورت رنگ‌پریده‌ی سه مرد نور انداخته بود. وان هلزینگ گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,381
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #43
یکی از دستانش درپشت گردن مینا حلقه شده بود و دست دیگرش، دستان مینا را در حصار خود گرفته بود؛ اما خون‌آشام خون مینا را نمی‌نوشید. چیز وحشتناک‌تری از آن وجود داشت. او سر مینا را روی بریدگی قفسه‌ی سینه‌ی خود نگه داشته بود و مینا را وادار می‌کرد که خون دراکولا را بخورد! خون‌آشام سرش را برگرداند. چشمانش با نور قرمز رنگ وحشتناکی می‌درخشید. خون از دهان و دندان‌های تیز و برنده‌ی سفیدش چکه می‌کرد. او شکار خود را به دام گرفته بود. دراکولا با عصبانیت غرید؛ اما وان هلزینگ برای مقابله با او آماده بود. دکتر سال‌خورده صلیبش را بالا آورد؛ ولی همان‌لحظه ابر سیاهی ماه را دربر گرفت و نورش را برای لحظاتی خاموش کرد. ناگهان تاریکی تمام اتاق را دربر گرفت. وقتی مهتاب از پوشش ابر نجات یافت و دوباره خودش را نشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,381
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #44
مینا صورتش را با دستانش پوشاند و ادامه داد:
- بعدشم گردنم رو نیش زد و خونم رو خورد.
زمزمه کرد:
- نمی‌تونستم مانعش بشم. منم خونش رو خوردم... الان منم یه خون‌آشامم...
جانسون با فریاد نالانی گفت:
- نه، نه!
مینا جواب داد:
- حقیقت داره... من خون کانت رو خوردم؛ الان توی مشتشم... هرکاری بهم دستور بده باید انجام بدم؛ حتی ممکنه بهت صدمه بزنم.
سپس مینا با وحشتی که در چشمانش موج میزد، به وان هلزینگ نگاه کرد:
- خون‌آشام برد!
وان هلزینگ نالید:
- نه! اون الان ترسیده، از این بابت مطمئنم. اون الان نمی‌تونه داخل انگلیس بمونه...* اون از آخرین جعبه‌ی باقی‌مونده برای برگشتن به کشورش استفاده می‌کنه. مینا، الان بگیر بخواب! باید استراحت کنی.
اما مینا شروع به صحبت کرد:
- من خون دراکولا رو نوشیدم. الان تحت قدرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,381
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #45
وان هلزینگ کنار مینا نشست و دستانش را مقابل صورت مینا گرفت. چشمان مینا بسته شد. وان هلزینگ پرسید:
- کانت دراکولا کجاست؟ نقشه‌ش چیه؟
مینا جواب داد:
- اینجا تاریکه...
صدایش واضح و آرام بود.
- می‌تونم صدای حرکت آب رو بشنوم. اوه، قدرت خون‌آشام زیاده... ولی می‌تونم صدای یه کشتی و فریاد یه مرد رو بشنوم. کشتی آماده‌ی حرکته. یه غبار جلو چشممه. تاریکیه... چیز دیگه‌ای نمی‌تونم بهت بگم.
طی دقایق کوتاهی، مینا چشمانش را باز کرد. جانسون به او گفت:
- ما موفق می‌شیم.

پایان فصل هفتم

فصل هشتم: فرار (پرواز) خون‌آشام

برنامه و نقشه‌های کانت دراکولا شکست خورد. خون‌آشام به کشور خودش بازگشته بود. او در ترنزیلوانیا در امان می‌ماند. اگر خون‌آشام به عمارت دراکولا می‌رسید، می‌توانست با استراحت کردن، قوا و نیروی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,381
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #46
ابتدا سه مرد شروع به برنامه‌ریزی برای اجرای نقشه‌هایشان کردند و مینا هم در اتاق استراحت می‌کرد. پروفسور وان هلزینگ توضیح داد:
- خون‌آشاما نمی‌تونن خودشون و بدون کمک، از دریا عبور کنند؛ ولی کانت دراکولا با کشتی سفر می‌کنه چون راحت‌تره. تازمانی‌که کشتی به خشکی نرسه، نمی‌تونه جعبه‌ای که داخلش می‌مونه رو حرکت بده. وقتی کشتی به وارنا برسه، دراکولا صبر می‌کنه تا هوا تاریک بشه و بعد جعبه‌ش رو از کشتی بیرون میاره. بعدش هم جعبه و کانتی که داخلش خوابیده، به عمارت دراکولا منتقل میشه. اینطوری، کانت دراکولا در امان می‌مونه.
آرتور با زاری زمزمه کرد:
- اینطوری ما باید دنبالش بریم. ماهم باید...
وان هلزینگ دستانش را بالا آورد:
- قبل از اینکه تصمیم بگیریم چیکار کنیم، لازمه یه چیزی رو بهتون بگم. مینا نباید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,381
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #47
کسی سخنی بر زبان نیاورد. آرتور و پروفسور با ناراحتی به دوستشان چشم دوختند. درآخر جانسون شروع به حرف زدن کرد:
- درست می‌گید. من به مینا چیزی نمی‌گم.
آرتور دوستانش را مخاطب قرار داد:
- پس بیاید بریم دنبال دراکولا. من پول دارم، می‌تونیم یه قایق تندرو و کوچک اجاره کنیم و...
وان هلزینگ به میان جمله‌ی آرتور آمد و گفت:
- نه! ما از راه زمینی دنبال دراکولا می‌ریم. اون می‌تونه سرعت کشتی رو زیاد کنه؛ ولی برای رسیدن به وارنا، دو هفته وقت لازمه؛ حتی با کشتی اونم با سرعت زیاد. ازطریق راه زمینی ما طی چند روز به وارنا می‌رسیم.
جانسون جواب داد:
- پس ما تاوقتی که کانت به وارنا برسه، باید منتظر بمونیم.
وان هلزینگ صحبت او را رد کرد:
- نه، شما نه جانسون! شما اینجا می‌مونید و از مینا مراقبت می‌کنید.
همان حین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,381
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #48
پروفسور لبخند زد:
- تو درست میگی مینای عزیزم.
مینا دستان جانسون را در آغوش گرفت و به دوستانش نگاه کرد.
- دراکولا روزبه‌روز قدرت بیشتری روی من پیدا می‌کنه و اگه نیرو و سلطه‌ش روی من بیش‌ازاندازه شد، باید منو بکشید!
درآخر هر سه مرد موافقت کردند. مینا آهسته گفت:
- ممنونم! یادتون باشه، اگه من تبدیل به خون‌آشام شدم، به دشمن شما تبدیل میشم...
***
در هفته‌ی دوم اکتبر، چهار دوست سفرشان را به اروپا آغاز کردند. آن‌ها سوار سریع‌ترین قطار شدند و طی چند روز به وارنا رسیدند. پروفسور وان هلزینگ هر روز مینا را هیپنوتیزم می‌کرد؛ هربار او را قبل از طلوع خورشید و قبل از تیره شدن آسمان هیپنوتیزم می‌کرد. نیروی دراکولا تا آن زمان هنوز به فرایی نرسیده بود. مینا هربار کلمات تکراری و یکسانی را به زبان می‌آورد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,381
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #49
زمانی‌که دوستانش را از لنگر انداختن کشتی دراکولا مطلع کرد، صورتش از شدت وحشت رنگ‌پریده شده بود.
- کشتی ملکه کاترین ساعت یک امروز به گالتاز رسیده.
جانسون هم دچار ترس شد و ناله کنان پرسید:
- خدای من! حالا باید چیکار کنیم؟ گالتاز کجاست؟
مینا به نقشه‌اش نگاهی انداخت:
- گالتاز یه بندره توی رودخانه‌ی دانبو که بیشتر از دویست کیلومتر از اینجا فاصله داره...
آرتور پیشنهادی را به زبان آورد:
- باید یه کشتی بگیریم.
اما جانسون با پیشنهاد دوستش مخالفت کرد:
- من فکر می‌کنم که باید با قطار بریم.
مینا با صدای آرامی پرسید:
- دراکولا می‌خواد چیکار کنه؟ می‌خواد از راه آبی به عمارت دراکولا برسه یا از راه خشکی؟
با نگاه گذرایی به آسمان، ادامه داد:
- نزدیک صبحه. پروفسور منو هیپنوتیزم کن. باید هرچیزی که می‌تونم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,381
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #50
فصل نهم: بازگشت به عمارت دراکولا

دو روز طول کشید تا دوستان به گالتاز برسند. آن‌ها حالا نزدیک دراکولا بودند. مینا ضعیف و دردمند شده بود. بعضی اوقات او نمی‌توانست سوالات وان‌هلزینگ را پاسخ دهد. پروفسور مینا را به هتلی برد تا استراحت کند. آرتور و جانسون هم سعی کردند تا اطلاعات جدیدی از دراکولا به‌دست آوردند. آن‌ها زود برگشتند. جعبه‌ی دراکولا در یک قایق تندرو قرار داشت. خون‌آشام داشت از رودخانه‌ی زِروس می‌گذشت. رودخانه‌ی زروس به بالای کوه‌های کارپاسیان می‌رسید. عمارت دراکولا هم در بیست کیلومتری رودخانه قرار گرفته بود. وان هلزینگ به دوستانش گفت:
- ما باید قبل از اینکه دراکولا به عمارتش برسه، جلوش رو بگیریم. وقتی خون‌آشام به تابوتش داخل عمارت برسه، امنیتش تضمین میشه و همین‌طور قدرتش هم روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,428
پاسخ‌ها
30
بازدیدها
1,294
عقب
بالا