- ارسالیها
- 2,797
- پسندها
- 9,381
- امتیازها
- 33,973
- مدالها
- 30
- نویسنده موضوع
- مدیرکل
- #41
جانسون فوری دوستانش را از وجود جعبهها مطلع کرد.
- اونا همون جعبههاییه که من داخل عمارت دراکولا دیدم.
پروفسور حین باز کردن کیفش گفت:
- باید هرچه زودتر کارمون رو شروع کنیم. دراکولا نباید اینجا گیرمون بندازه. داخل هرجعبه، چندتا نون مقدس* میذاریم. اینطوری میتونیم خونآشاما رو توی چنگمون بگیریم.
مردان تا ساعتها مشغول کار بودند. جعبهها یکی پس از دیگری باز میشدند، سپس نانهای مقدس روی خاکهای جعبه قرار میگرفتند. درپوش جعبهها، چکشکاری شده بودند. دو مرد جوان درکنار هم کار میکردند و وان هلزینگ پیر هم در ورودی اتاق ایستاده بود. او صلیبی در دست داشت. جانسون و آرتور تنها یک جعبهی دیگر برای باز کردن داشتند که ناگهان وان هلزینگ صدای زاریای از خود درآورد و رو به آنان فریاد زد:
- کانت! کانت...
- اونا همون جعبههاییه که من داخل عمارت دراکولا دیدم.
پروفسور حین باز کردن کیفش گفت:
- باید هرچه زودتر کارمون رو شروع کنیم. دراکولا نباید اینجا گیرمون بندازه. داخل هرجعبه، چندتا نون مقدس* میذاریم. اینطوری میتونیم خونآشاما رو توی چنگمون بگیریم.
مردان تا ساعتها مشغول کار بودند. جعبهها یکی پس از دیگری باز میشدند، سپس نانهای مقدس روی خاکهای جعبه قرار میگرفتند. درپوش جعبهها، چکشکاری شده بودند. دو مرد جوان درکنار هم کار میکردند و وان هلزینگ پیر هم در ورودی اتاق ایستاده بود. او صلیبی در دست داشت. جانسون و آرتور تنها یک جعبهی دیگر برای باز کردن داشتند که ناگهان وان هلزینگ صدای زاریای از خود درآورد و رو به آنان فریاد زد:
- کانت! کانت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.