- تاریخ ثبتنام
- 25/3/21
- ارسالیها
- 1,694
- پسندها
- 13,105
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 17
سطح
20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #111
سَرش را به طرفین تکان میدهد و بغضآلود ادامه میدهد:
- قلبِ شکسته من دُرست نمیشه! روزهای گذشته هم برنمیگرده، میگذره ولی رَدش میمونه!
بغض مردانهاش احساس میشود و قلبش بیمحابا میتپد، نگاهش میکند، با نگاهی که مملو از حرفهای ناگفته است.
تلخ میخندد و سَرش را پایین میاندازد، گوشه چشمش چین میخورد و قطرهای اشک ناخودآگاه سرازیر میشود.
لبهایش را روی هم میفِشاید و با لحنی که گویی غمآلود است و درد دارد، لب میزند:
- برو بلایِ جون!
در چشمهایش مستغرق میشود و ادامه میدهد:
- برو که دیگه حنای آرمین، رنگی نداره، تو دیگه من رو نمیخوای!
لبهایش از فرط بغض میلرزد و لرزان لب میزند:
- کاش نمیخواستمت! ولی نمیتونم دوستت نداشته باشم!
شوقی درون چشمهای مرد به خود میپیچد و...
- قلبِ شکسته من دُرست نمیشه! روزهای گذشته هم برنمیگرده، میگذره ولی رَدش میمونه!
بغض مردانهاش احساس میشود و قلبش بیمحابا میتپد، نگاهش میکند، با نگاهی که مملو از حرفهای ناگفته است.
تلخ میخندد و سَرش را پایین میاندازد، گوشه چشمش چین میخورد و قطرهای اشک ناخودآگاه سرازیر میشود.
لبهایش را روی هم میفِشاید و با لحنی که گویی غمآلود است و درد دارد، لب میزند:
- برو بلایِ جون!
در چشمهایش مستغرق میشود و ادامه میدهد:
- برو که دیگه حنای آرمین، رنگی نداره، تو دیگه من رو نمیخوای!
لبهایش از فرط بغض میلرزد و لرزان لب میزند:
- کاش نمیخواستمت! ولی نمیتونم دوستت نداشته باشم!
شوقی درون چشمهای مرد به خود میپیچد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر