- تاریخ ثبتنام
- 25/3/21
- ارسالیها
- 1,694
- پسندها
- 13,099
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 17
سطح
20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #121
چشمهایش را ریز میکند و آرام لب میزند:
- یعنی انقدر قشنگم؟ اینطوری بهم زُل زدی!
کمیخودش را جلو میکِشد و همانطور که دَستهایش را در زیر میز مُشت کرده است که او نبیند، لب میزند:
- حقِ من باش، مثل مرگ!
حرفهایش احساس خوبی را به او نداد، حرفهایش بویِ تشویش میداد و ترس!
- مرگ؟ حالت خوبه آرمین؟
لبخندی میزند و از جایش برخاست، چمدان دخترک را دَستش میگیرد و همانطور که سعی میکند تشویش درونش را آرام کند لب میزند:
- بُلند شو عزیزم، آراد الان میاد دُنبالت!
از جایش برخاست و با او همراه میشود.
***
نگاه غمآلودش را به پنجره میاندازد و به عقب برمیگردد و دَستش را برای او تکان میدهد، دَست به جیب ایستاده است و او را نگاه میکند، میداند که قرار است این دلتنگی چند روزه برای...
- یعنی انقدر قشنگم؟ اینطوری بهم زُل زدی!
کمیخودش را جلو میکِشد و همانطور که دَستهایش را در زیر میز مُشت کرده است که او نبیند، لب میزند:
- حقِ من باش، مثل مرگ!
حرفهایش احساس خوبی را به او نداد، حرفهایش بویِ تشویش میداد و ترس!
- مرگ؟ حالت خوبه آرمین؟
لبخندی میزند و از جایش برخاست، چمدان دخترک را دَستش میگیرد و همانطور که سعی میکند تشویش درونش را آرام کند لب میزند:
- بُلند شو عزیزم، آراد الان میاد دُنبالت!
از جایش برخاست و با او همراه میشود.
***
نگاه غمآلودش را به پنجره میاندازد و به عقب برمیگردد و دَستش را برای او تکان میدهد، دَست به جیب ایستاده است و او را نگاه میکند، میداند که قرار است این دلتنگی چند روزه برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش