• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان مخاطب | دلناز نیازی(ترانه) کاربر انجمن یک رمان

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #121
چشم‌هایش را ریز می‌کند و آرام لب می‌زند:
- یعنی ان‌قدر قشنگم؟ این‌طوری بهم زُل زدی!
کمی‌خودش را جلو می‌کِشد و همان‌طور که دَست‌هایش را در زیر میز مُشت کرده است که او نبیند، لب می‌زند:
- حقِ من باش، مثل مرگ!
حرف‌هایش احساس خوبی را به او نداد، حرف‌هایش بویِ تشویش می‌داد و ترس!
- مرگ؟ حالت خوبه آرمین؟
لبخندی می‌زند و از جایش برخاست، چمدان دخترک را دَستش می‌گیرد و همان‌طور که سعی می‌کند تشویش درونش را آرام کند لب می‌زند:
- بُلند شو عزیزم، آراد الان میاد دُنبالت!
از جایش برخاست و با او همراه می‌شود.
***
نگاه غم‌آلودش را به پنجره می‌اندازد و به عقب بر‌می‌گردد و دَستش را برای او تکان می‌دهد، دَست به جیب ایستاده است و او را نگاه می‌کند، می‌داند که قرار است این دلتنگی چند روزه برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #122
سیاوش، با همان شخصیت شوخش خنده‌ای می‌کند و لب می‌زند:
- خوبم رفیق!
هردو دوشادوش یکدیگر به را می‌افتند، سیاوش پسری چهارشانه و بور! با گیسوان کوتَه طلایی و با چشم‌هایی آبی، همچون اقیانوس، دُرست نقطه عکس آراد!
پروا، نگاهی به او می‌اندازد، هر دو برادر خوش‌تیپ هستند ولی او مردان سیَه رنگ رو پیشتر می‌پسندید، لبخندی می‌زند و دَست سیاوش را می‌فِشاید که سیاوش با لبخندی متقابل ابراز خوشبختی می‌کند.
نگاهی به خودش در آینه می‌اندازد، هودیِ زرد رنگی را به همراه شلوار سپید رنگی به پا دارو و شال سپید رنگی نیز بر روی گیسوانش جا گرفته‌اند به همراه گل‌سرِ زرد‌رنگی که در میان گیسوان فرفری‌اش جاخُشک کرده است!
همان که می‌خواد از در خارج شود، حرف‌های آرمین ذهنش نقش می‌بندد.
" یادت نره از هر لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #123
سیاوش با تمسخر پوزخندی می‌زد و همان‌طور که از جایش بُلند می‌شود، لب می‌زند:
- اونی که دو سال پیش دیدم، بهش گُرگ‌بازی نمی‌خورد!
حریص و لجباز! حال برای به دَست آوردن دلارا جَری‌تر شده بود، از کودکی هر چه که خواسته بود را پدر و مادرش برایش فراهم کرده بودند، درست برعکس آراد که دوست داشت، روی پاهای خودش باشد!
صدای زنگ ویلا بُلند می‌شود، آراد به سوی در می‌رود و جعبه‌های پیتزا را از پیک می‌گیرد‌.
دختر‌ها از جای‌شان بُلند می‌شوند تا میز را بچینند.
***
گوشی‌اش را از روی میز برمی‌دارد و برای چندمین بار به عکس دخترک خیره می‌شود و باری‌دیگر در دلش اعتراف می‌کند که دخترکش بسیار خواستنی است!
" تو مرد دل‌کندن از چشم‌هایم نیستی!
ای را از نگاه هر شبت به عکس‌هایم می‌فهمم...
یواشکی‌هایت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #124
***
"فلش‌بک"
سرپا به تمام وجودش سرایت کرده بود و نوک بینی‌اش از سرما سرخ‌گون شده است، چشمه اشک‌هایش خُشک شده است، دلتنگِ بهار‌جانش از که از غصه در بیمارستان بستری است، دلِ وامانده‌اش هم بعد از آن همه تحقیر باز هم سرکشی‌هایش را به دَست گرفته بود و به سوی بوتیکی که آرمین عصر‌ها در آن کار می‌کرد به راه افتاد که هرچند از دور او را ببیند!
چادرش را مُحکم دورش می‌پیچد و گوشه‌ای از پاساژ می‌ایستد.
با صدای خنده‌های دختری سَرش را بالا می‌آورد و شوک‌زده دختری را که همراه با آرمین با مانتوی کوتاه عروسکی ایستاده است و صدای خنده‌هایش پاساژ را فرا گرفته است، نگاه می‌کند، اشک‌هایش ناخودآگاه گونه‌هایش را فرا گرفته‌اند، در یک لحظه آرمین سَرش را می‌چرخاند و نگاهش به او می‌خورد که گوشه‌ای وا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #125
دَست‌هایش را مُشت می‌کند و از آن خرابه ترسناک بیرون می‌زند.
مالک بود دیگر! برای این که دیگران از کارهایش سر در نیاورند، در پرت‌ترین نقطه شهر و خرابه‌ای به ظاهر قدیمی‌، درونش را از همه وسایل برای گند‌کاری‌هایش پُر کرده بود!
امروز برای اولین بار، حالش از وجودش بهم خورد که تن به این بازیِ ناگوار داده است، یک‌بار برای اولین‌بار در خود فریاد کِشید، پول چقدر ارزش دارد؟ آن‌قدر که جوان‌های مردم را به نابودی بکشانی؟
رگ گردنش نبض می‌گیرد، پُشت ماشین می‌شیند و سرش را روی فرمان می‌گذارد و اشک از گوشه چشمش به راه می‌افتد!
پدرش از او راضی نیست! هر بار به خوابش می‌آید، چهره‌اش غمگین است و خشمگین از او!
عشقِ مادر و پدرش آن‌قدر عمیق بود که مردِ بیچاره جانش را فدای زنش کرد و او...
تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #126
قطره‌ای از باران رو گونه‌هایش می‌چکد و به یاد او لبخند می‌زند:
- ولی من همین عوضی رو به همه ترجیح میدم، چون آدم‌ها فقط یک بار عاشق می‌شن! من نمی‌تونم آرمین رو فراموش کنم... حتی اگر بدترین کار رو با من کرده باشه!
بی‌هوا حسی که از دخترک گرفته است را بر زبان می‌آورد.
- می‌تونیم دوست‌های خوبی برای هم باشیم!
دلارا، با تردید نگاهش می‌کند و نامطمئن لب می‌زند:
- حتماً
دَست‌هایی از پُشت دُور گردنش حلقه می‌شود و پروا کُنجکاو لب می‌زند:
- چی‌می‌گی به دوستِ من آقا سیاوش!
سیاوش، تک‌خنده‌ای می‌کند.
- نیومده شاخک‌هات فعال شد؟
پروا، چشم‌هایش را دُرشت می‌کند و لبی می‌گزد.
- یک کلام بگو فضولی!
شانه‌ای بالا می‌اندازد.
- ادب کردم نگفتم!
پروا، پوزخندی می‌زند.
- خسته نشی سیاوش خان!
از روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #127
از گوشه چشمش اشکی می‌چکد، از خدایِ خود شرمگین است، توانِ صدا کردنش را ندارد... و تنها در دِل دعا می‌کند که به زودی پای خود و دلارایِ بی‌گُناهش را از این لجن‌زار بیرون بکِشد.
دَستی بر صورتش می‌کِشد که همان لحظه، صدایی آشنا‌تر از آشنا اسمش را دلبرانه بر زبان می‌آورد.
- آرمین! دلم برات شده بود، چه خوب که اومدی!
شوکه بر‌می‌گردد.
شیرین می‌خندد و با متانت همیشگی‌اش در چشم‌های او خیره می‌شود.
- انتظار نداشتی ببینیم انگار!
آرام نفسش را بیرون می‌فرستد و با آهسته‌ترین صدایِ ممکن پِچ می‌زند.
- من هر لحظه آماده جون دادن برای لبخند‌هاتم!
همان‌طور با لبخند نگاهش می‌کند.
- آماده یک شیطونی ۲ نفره هستی؟
دلارا، کُنجکاو نگاهش می‌کند.
- می‌خوای چی‌کار کنی؟
صورتش را کمی نزدیک‌تر می‌برد، کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #128
جدی نگاهش می‌کند.
- چرا باید بدونم؟
چشم‌هایش را ریز می‌کند و مشکوک می‌پرسد:
- یعنی تو به آراد نگفته بودی، من رو بدزده؟
مردانه می‌خندد و آرنجش را به لبه شیشه پایین آمده ماشین می‌گذارد و همان‌طور که دَستی به دور لبش می‌کِشد، لب می‌زند:
- نه عزیزم، من خودم قلبت رو دزدیدم کافیه! بعد هم من فقط به آراد گفتم خانم فراری رو پیدا کنه!
رویش را بر‌می‌گرداند و در همان حال می‌گوید:
- سعی می‌کنم، باور کنم!
زمزمه می‌کند:
- کاش هیچ‌وقت من رو باور نمی‌کردی!
- چیزی گفتی؟
سَرش را بالا می‌اندازد و لبخندی می‌زند:
- نه عزیزم!
***
نگاهش به زنِ بارداری می‌افتد که با ولع لواشک‌ها را مزه می‌کند، خانواده‌اش در کنارش هستند و شوهرش با عشق نگاهش می‌کند، حسرت‌وار نگاهی به وضع خودش می‌اندازد، بهارِ مهربانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #129

بُغض بی‌هوایش را قورت می‌دهد و تمسخرآمیز نگاهش می‌کند.
- معلومه با خودت چند، چندی؟ مگه من عروسکِ خیمه‌شب‌بازی‌تم که یک شب عاشق بشی و فرداش فارغ؟
ای‌کاش می‌دانست، عذاب‌وجدان چنان سَرِ گلویش را گرفته است که کُنترلی رو حرف‌هایش ندارد، حرف از رفتن می‌زند و لحظه‌ای بعد با سیلی قلبش به خود می‌آید، تنها نگاهش می‌کُند با چشم‌هایی سُرخ و غم‌زده! نمی‌شود یک‌بار برای همیشه حرف‌هایش را یکی از چشم‌هایش بخواند؟
تلخ می‌خندد و درحالی گه حسادت در جانش ریشه دوانده می‌گوید:
- یا شاید هم سَر و کله مامانِ بچه‌ت با شِکَم بالا اومده پیدا شده و مهر پدریت فوران کرده؟
لایق تمام ناسزا‌های ابن دنیا بود مگر این یکی!
دندان‌هایش را از حرص و عصبانیت بر هم مب‌فشارد و در حالی که حرف‌های دلارا همه عصب‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #130
خانجان، آن‌قدر برایش مهم بود که به محض آن‌که مالک از او درخواست همکاری کرد، بی‌برو برگرد آن را قبول کرد و بعد در‌خواست‌های مالک آن‌قدر غیر معقول شد که به شکستِ احساسات دخترک بی‌چاره افتاد، آن‌روز‌ها به تازگی با دلارا آشنا شده بود و هنوز دانه‌های عشق در قلبش جوانه نزده بودند، جوان بود و کله‌اش باد داشت! بعد از کُلی وقت توانسته بود دلارا را راضی کند و محض سرگرمی مدتی را با دخترک چموش قصه بگذراند، وابستگی تنها از جانب دخترِ بیچاره بود، هرچند آن پول به خان‌جانش هم وفا نکرد و در اتاق عمل قلبش پیوند را پَس زد و در کنار پسر و عروسش آرام گرفت... آن‌زمان هم آرمین آن‌قدر دَستش آلوده شده بود که نتواند پایش را از بازی بیرون بکشد!
پوزخندی می‌زند:
- مسخره‌بازی چیه عزیزم، واقعیته!
آن خوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا