- تاریخ ثبتنام
- 25/3/21
- ارسالیها
- 1,697
- پسندها
- 13,126
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 17
سطح
20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #51
نَمنَمَک تبسمِ پلیدی بر روی لبانش نشست و با خود اندیشید که برای مداهنهگری* هم که شده است این موضوع را به آرمین بگوید؛ ولیکن با به یادآوردنِ کلامِ نیلوفر، تمامی شادکامیاش همچون پرندهای پَر کشید.
"- مَرگ! خیلی سیریش شد میکُشیش!"
دوست نداشت دَستانش به خونِ کسی آلوده شود. بهتر بود و سکوت اختیار کرد و بگذارد همه چیز طبقِ روالِ نقشه دلارا و پروا پیش برود... .
نگاهی به خود در آینه انداخت. شلوار جینِ جذبِ سیَه رنگ که به خوبی تا حدودی نشانگر قدِ نسبتاً کوتاهش بود، بالاپوشِ* سپید رنگِ کوتاه، که بر ردی آن خطوطِ موربِ مشکی رنگی خودنمایی میکرد با آستینهای پُف مانند که در بخشِ مُچِ دَستش کِش میخورد و تورم آن را به رُخ میکشید، کیف دوشیِ سیَه رنگی هم بَندِ آن از زنجیر بود و تنها...
"- مَرگ! خیلی سیریش شد میکُشیش!"
دوست نداشت دَستانش به خونِ کسی آلوده شود. بهتر بود و سکوت اختیار کرد و بگذارد همه چیز طبقِ روالِ نقشه دلارا و پروا پیش برود... .
نگاهی به خود در آینه انداخت. شلوار جینِ جذبِ سیَه رنگ که به خوبی تا حدودی نشانگر قدِ نسبتاً کوتاهش بود، بالاپوشِ* سپید رنگِ کوتاه، که بر ردی آن خطوطِ موربِ مشکی رنگی خودنمایی میکرد با آستینهای پُف مانند که در بخشِ مُچِ دَستش کِش میخورد و تورم آن را به رُخ میکشید، کیف دوشیِ سیَه رنگی هم بَندِ آن از زنجیر بود و تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش