- تاریخ ثبتنام
- 25/3/21
- ارسالیها
- 1,694
- پسندها
- 13,106
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 17
سطح
20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #61
پرستار، خودکار نیلگونی که در دَست داشت را بر روی پرونده موجود در میز سپید رنگ مقابلش، قرار داد. با اعصابی مُچاله شده از به دَست نیاوردنِ اطلاعات بیماری که چندی پیش او را به بیمارستان آورده بودند، خطاب به پزشکی که مشغول صحبت با پرستار تازهکاری بود که به تازگی به بیمارستان پا گذاشته بود، گفت:
- آقای دکتر یک لحظه تشریف میارید؟
دکتر سپهر بیگی، مرد سی و هفت سالهای که به دلیل سهامی که در بیمارستان دارا بود، برایش احترام بسیاری را قائل میشدند، دَست از صحبت با پرستارِ سبزهروی ریز جُثه مقابلش گرفت و سَری تکان داد و به طرف پرستاری که دستیارش هم نیز محسوب میشد رفت.
- بله خانم بهرامی؟
خودکار را از روی پرونده برداشت و ضربهای بر روی پرونده مقابلش زد.
- نمیشه آقای دکتر! موبایل طرف...
- آقای دکتر یک لحظه تشریف میارید؟
دکتر سپهر بیگی، مرد سی و هفت سالهای که به دلیل سهامی که در بیمارستان دارا بود، برایش احترام بسیاری را قائل میشدند، دَست از صحبت با پرستارِ سبزهروی ریز جُثه مقابلش گرفت و سَری تکان داد و به طرف پرستاری که دستیارش هم نیز محسوب میشد رفت.
- بله خانم بهرامی؟
خودکار را از روی پرونده برداشت و ضربهای بر روی پرونده مقابلش زد.
- نمیشه آقای دکتر! موبایل طرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش