- تاریخ ثبتنام
- 25/3/21
- ارسالیها
- 1,694
- پسندها
- 13,106
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 17
سطح
20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #91
با صدای در که پیوسته کوبانده میشد، متعجب از روی مُبل بلند میشود و خود را به در میرساند.
به محض باز شدن در، پروایی را میبیند که با آن مانتو کُتی سفید و شلوار جذب سیَهرنگ و شال ساده به همان رنگ و کیفدَستی کوچک سپیدفام در قاب در ظاهر میشود و با دیدن او، خود را در آغوشش میاندازد و با ذوق حرف میزند:
- سلام عزیزم خوبی؟ همین که آرمین گفت، سریع خودم رو رسوندم.
دَست پُشت کَمَر او میگذارد و او را به داخل راهنمایی میکند و در همان حال لب میزند:
- آرمین بهت گفت؟
سری تکان میدهد:
- آره، بهم زنگ زد....
به محض باز شدن در، پروایی را میبیند که با آن مانتو کُتی سفید و شلوار جذب سیَهرنگ و شال ساده به همان رنگ و کیفدَستی کوچک سپیدفام در قاب در ظاهر میشود و با دیدن او، خود را در آغوشش میاندازد و با ذوق حرف میزند:
- سلام عزیزم خوبی؟ همین که آرمین گفت، سریع خودم رو رسوندم.
دَست پُشت کَمَر او میگذارد و او را به داخل راهنمایی میکند و در همان حال لب میزند:
- آرمین بهت گفت؟
سری تکان میدهد:
- آره، بهم زنگ زد....
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش